< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

97/09/26

بسم الله الرحمن الرحيم

جواب‌های شیخ اشراق به استدلال مشائین بر نفی مثل افلاطونی

و أجاب شیخ الاشراق عن دلیل المشائین بوجوه

عرض کردیم که مشائین در مقابل افلاطون استدلال کردند بر اینکه این حرف شما محال است. اینکه می‌گویید برای هر نوع جسمانی یک فرد مجردی هست که او رب این نوع و خالق این نوع و مدبر این نوع است، اصلا نامعقول است. چون نمی‌شود یک حقیقت نوعیه برخی افرادش نیاز به ماده داشته باشد و برخی افرادش نیاز به ماده نداشته باشد. اگر نیاز دارد باید همه جا داشته باشد اگر نیاز نداشته باشد همه جا باید اینطور باشد.

آخوند دو جواب داده بود که به نظر ما تمام نبود.

اما شیخ اشراق سه جواب داد

النقض بالوجود الذهنی

نقض یعنی می‌فهمیم یک جای استدلال درست نیست. حالا کجایش نمی‌دانیم. یک متفق علیه بین مستدل و مچیب را نقض می‌کند. این بحثش گذشت.

النقض بالوجود

در حکمة الاشراق (مجموعه مصنفات شیخ اشراق ج2 ص92-94)

و من الغلط الواقع بسبب أخذ مثال الشي‌ء مكانه قول المشّائين فى ابطال مثل «1» افلاطون: انّ الصورة الانسانيّة و الفرسيّة و المائيّة و الناريّة لو كانت قائمة بذاتها، لما تصوّر حلول شي‌ء ممّا يشاركها فى الحقيقة فى المحلّ. فاذا افتقر شي‌ء من جزئيّاتها الى المحلّ، «2» فللحقيقة نفسها «3» استدعاء المحلّ، فلا يستغنى شي‌ء منها عن المحلّ. فيقول لهم قائل: أ لستم اعترفتم بأنّ صورة الجوهر تحصل فى الذهن و هى عرض، حتّى قلتم انّ الشي‌ء له وجود فى الاعيان و وجود فى الاذهان؟ فاذا جاز ان يحصل حقيقة الجوهريّة فى الذهن و هى‌

حكمة الاشراق، ص: 93

عرض، جاز ان يكون فى العالم العقلىّ الماهيّات قائمة بذاتها «1»، و لها أصنام فى هذا العالم لا تقوم بذاتها، «2» فانّها كمال لغيرها، «3» و ليس لها كمال الماهيّات العقليّة، كما انّ مثل «4» الماهيّات الخارجة عن الذهن من الجواهر «5» تحصل فى الذهن و لا تكون قائمة بذاتها، لانّها كمال أو صفة للذهن، و ليس لها من الاستقلال ما للماهيّات الخارجة حتّى تقوم بذاتها. فلا يلزم ان يطّرد حكم الشي‌ء «6» فى «7» مثاله.

(95) ثم حكمتم بأنّ الوجود يقع بمعنى واحد على واجب الوجود و على «8» غيره؛ و فى واجب الوجود الوجود نفسه «9» و فى غيره عارض له زايد على الماهيّة. «10» فيقول لكم القائل: استغناء الوجود عن ماهيّة «11» ينضاف اليها ان كان لنفس الوجود، فليكن الجميع كذا.

حیث إنه حقیقة واحدة مع أنه فی الواجب غیر مضاف إلی الماهیة

وجود در واجب ماهیت ندارد. وجود محض است.

و فی الممکن مضاف إلیها

یک حقیقت است که در یک فردش اضافه به ماهیت هست و در یک فردش اضافه به ماهیت نیست. پس می‌شود یک حقیقت یک جا احتیاج به ماده داشته باشد و یک جا نداشته باشد.

خود آخوند فرموده این حرف جواب دارد. شیخ اشراق یک صفحه یا بیشتر اشکالات این را دفع کرده. قطب شیرازی و شرحزوری که شارحینش هستند هم این را توضیح داده‌اند. اما مرحوم آخوند رد کرده.

فإن شئت فقلت: ‌الوجود حقیقة واحدة بینما فرد منه واجب مستغن عن ما سواه و سائر افراده ممکنات متعلقة بما سواها

س: طبق تفسیر شیخ اشراق از مثل نباید خودش را در معرض این اشکال قرار دهد. می‌گوید دو حقیقت هستند.

ج: می‌گوید آنها اینطور استدلال کرده‌اند. حالا ما بنا را بر این گذاشته‌ایم که مثال با افرادش یک حقیقت است و می‌خواهیم بگوییم استدلال شما درست نیست.یک جاهایی حقیقت واحد است اما افرادش مختلف است. وجود یک فردش غنی مطلق است و یک افرادش هم عین فقر و حاجت هستند. می‌شود یک حقیقت باشد و افرادش مختلف باشند.

مرحوم آخوند فرموده که این نقض درست نیست.

و فیه أن مدار الدلیل هو حقیقة نوعیة

مشائین می‌گفتند یک نوع نه هر چیزی. یک حقیقت نوعیه. یک ماهیت تامه. اگر مادی است باید همه جا مادی باشد. اگر مجرد است باید همه جا مجرد باشد. آنها اگر محور دلیلشان ماهیت نوعیه است جناب شیخ اشراق اگر می‌خواهد نقض کند باید یک ماهیت نوعیه بیاورد که برخی افرادش مثلا واجب هستند و برخی افرادش ممکن.

س: دارد تقریب می‌کند.

ج: ‌با تقریب که نقض نمی‌شود. تقریب برای توضیح است. اما الان می‌خواهد نقض کند.

س: می‌خواهد استبعاد را دور کند.

ج: کسی استبعاد نکرده بود. استدلال کرده بود.

و علیه فلا یجری الدلیل فی الجنس

اگر جناب شیخ اشراق حتی نقض به جنس می‌کرد غلط بود. نقض نبود. ابن سینا می‌گوید یک ماهیت نوعیه نمی‌تواند فردی از آن مادی و فردی مجرد باشد.

شما می‌گویید یک ماهیت نوعیه را می‌بینیم که یک فردش مادی است و یک فردش مجرد است. اگر بگوییم جوهر که این نقض نمی‌شود. ابن سینا می‌فهمد که جنس می‌شود. چون جنس ماهیت مبهمه است و تحصلش به فصلش است و فصلش به آن حقیقت می‌دهد. به قول آخوند که اصلا تمام حقیقتش فصلش است.

بالاخره ماهیت نوعیه یک حکمی دارد و ماهیت جنسیه یک حکمی. اگر حقیقت به صورت مطلق قرار بود این باشد که نمی‌گفتند حقیقت نوعیه.

فضلا عن الوجود الذی هو اعم العامات

شما می‌گویید ما می‌بینیم در وجود شده. این می‌گوید من می‌گویم حقیقت نوعیه. شما می‌گویید وجود؟ چقدر فاصله است؟ حقیقت نوعیه یعنی در جنس قریب نمی‌آید. در جنس متوسط هم نمی‌آید. در جنس بعید هم نمی‌آید. در چیزی که از همه عامتر است که وجود است که اصلا نمی‌آید. وجود چیزی است که همه اجناس و فصول را یکجا زیر پوشش دارد. دلیلی که مربوط به ماهیت نوعیه است به چیزی به نام وجود نقض کرده که ربطی به استدلال ندارد.

س: غیر الوجود ماهیت است.

ج: دلیل استدلال ماهیت نوعیه است.

س: خارج از ماهیت را نمی‌خواهد بگوید.

ج: بله. حتی خارج از ماهیت نوعیه را هم نمی‌گوید. ماهیت جنسیه را هم نمی‌گوید. چه برسد به چیزی که خارج از ماهیت است.

نقض آنی است که دلیل آنجا جاری باشد اما نتیجه را خود مستدل قبول نداشته باشد.

این هم که نقض نشد. باید بیایم سراغ دلیل اصلی شیخ اشراق.

نقض هم به کسانی است که قائل به اصالت وجود هستند.

فیه مغالطة اخذ مثال الشیء مکانه

این مغالطه است. مغالطه چیست؟

شما آمدید مثال شیء را به جای خود شیء گذاشتید. مثال یعنی چیزی که مشابهت با شیء دارد اما خودش نیست. مثل اینکه مجسمه شیء را جای خودش بگذارید. مغالطه است. رب النوع را با خود شیء و انواع مادی یکی گرفتید. می‌گویید اگر رب النوع نیاز به ماده ندارد آنها نباید داشته باشند و اگر افراد مادی دارند او هم باید داشته باشند. اما اینها که یکی نیستند. چون اینها افراد یک نوع هستند و او نوع دیگری است. اینها حقیقت واحده نیستند. فرد مجرد فرد حقیقت دیگری است غیر این نوع.

لأن الأفراد المادیة من نوع و رب النوع من نوع مغایر

وقتی اینطور شد دیگر چه اشکال دارد؟ یک حقیقتی مادی است و یک حقیقت دیگر مجرد است. این چه استدلالی است که شما مشائین کردید که اگر او مادی است این هم مادی باید باشد یا اگر آن مجرد است اینها هم باید مجرد باشند؟

این هم اشکال دارد.

س: اشکالی است که آخوند کرده؟

ج:‌ خیر. اما آخوند هم باید این را بگوید و این را که ما می‌گوییم قبول دارد.

و فیه أن استدلال المشائین مبنی علی ما هو ظاهر کلام افلاطون

من أن المثال فرد للحقیقة النوعیة التی یکون المثال ربا لها

حرف افلاطون این است. می‌گوید آن مثال یک فرد است. مکرر در عبارات آمده است. علامه طباطبایی هم فرموده که بهترین تفسیر برای مثل افلاطونی همین است که افراد جواهر مادی در عالم یک فرد مجرد دارند که او رب النوع برای این افراد مادی است.

استدلال مشائین این را می‌خواهد رد کند. چیزی که ظاهر کلام افلاطون است را می‌خواهد رد کند.

فلیس فی استدلالهم مغالطة اخذ مثال الشیء مکانه

استدلال مشائین حرف افلاطون را می‌خواهد بزند و خوب می‌زند. شما می‌گویید نمی‌زند چون حرف افلاطون را تاویل کرده‌اید و می‌گویید دلیل مشائین این حرف شما را نمی‌زند. بله نمی‌زند.

ما نوکر ظهور هستیم. عبارت حجت است بین متکلم و مخاطب و همه. شما می‌خواهی از حرف افلاطون دفاع کنی با جوابی که ربطی به حرف افلاطون ندارد و مربوط به تاویل شما است.

لأن المثال فرد حقیقة للنوع عنده و إنما أوّل شیخ الاشراق المثال الافلاطونی الذی هو رب للنوع

مثال افلاطونی رب نوع هست. اما ایشان فقط رب نوعش را گرفته و بقیه‌اش را نگرفته.

بمطلق رب النوع و اراد منه ما لیس فردا للنوع

تصریح می‌کنند شیخ اشراق که رب نوع فردی از نوع نیست. با اینکه افلاطون می‌گوید فرد است. تمام کسانی که مثال افلاطونی را خواسنتند تفسیر کنند و تاویل نکنند می‌گویند فرد است. اما یک عده آمده‌اند و تاویل کرده‌اند و یکی از آنها هم شیخ اشراق است. مثال افلاطونی رب نوع خاصی است که خودش فردی از افراد نوع است. اینطور رب النوعی افلاطون قائل است. اما شیخ اشراق آن فردیتش را قیچی می‌کند و می‌گوید مثال افلاطونی را قبول دارم و اشکالاتش را هم جواب می‌دهم و حرف مشائین درست نیست.

فراجع المطارحات ص463-464

کلامش را قبلا هم خوانده بودیم که می‌گوید اگر مثال افلاطونی را ما قائل هستیم آن را فرد نمی‌دانیم.

و ربّما سمّوا ربّ كلّ نوع باسم ذلك النوع، و يسمّونه «كلّىّ ذلك الشي‌ء» و لا يعنون به الكلّىّ الذى نفس تصوّر معناه و لا يمنع الشركة، و لا انّا «3» اذا عقلنا الكلّىّ فمعقولنا نفس ذلك الشي‌ء الذى هو صاحب النوع، و لا انّ لصاحب النوع يدين و رجلين و أنفا «4»، بل يعنون به انّه ذات روحانيّة، و النوع الجسمانىّ ظلّها و كصنم لها، و النسب الجسمانيّة فى النوع الجسمانىّ انّما هى كظلال نسب روحانيّة و هيئات نوريّة فى ذاته. و لمّا لم يصحّ له حفظ صنمه فى شخص معيّن لضرورة الوقوع تحت «5» الكون و الفساد، فيحفظه بشخص منتشر، فهو كلّىّ بمعنى انّه «امّ النوع»، و نسبته الى الكلّ سواء بانّه صاحبه و ممدّ كمالاته و حافظ النوع بالاشخاص التى لا تتناهى فاذا سمعت انباذقليس و اغاثاذيمون و غيرهما يشيرون الى اصحاب الانواع فافهم غرضهم! و لا تظنّنّ انّهم يقولون انّ صاحب النوع جسم او جسمانىّ‌

مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج‌1، ص: 464

او له رأس و رجلان. و اذا وجدت هرمس يقول «انّ ذاتا روحانيّة القت الىّ المعارف، فقلت لها: من أنت؟ فقالت «1»: أنا طباعك التامّة «2»» فلا تحمله على انّها مثلنا. (حمل نکن کلام هرمس را بر اینکه آن طبیعت تامه یعنی انسان کامل، مثل ما است. مثل در اصطلاح فیلسوف یعنی فرد همین نوع. مثلان به فردان من نوع می‌گویند.) و كلّ ما نسب اليهم فى هذا الباب ليس بصحيح (اینکه به آنها نسبت داده شده که اینها می‌گویند آن مجرد هم فردی از همین نوع مادی است صحیح نیست) و يدلّ عليه لطايف كلماتهم، (ظرافت‌های کلامشان را که شما نمی‌فهمید و من شیخ اشراق فهمیده‌ام دلیل بر این است که این نسبت‌ها درست نیست) و لكنّ السهو وقع «3» للنقلة (ناقلان دچار سهو شدند در نقل) و لطبائع «4» اللّغات (یونانی که ترجمه شده در عربی اینطوری شده) و لانتساب من لا يفهم كلامهم اليهم (کسی که تدریس کننده درس افلاطون است گفته من اینطور می فهمم. اما سر از حرف او درنمی‌آورد) «5»- فاراد اثباتها مع شوب «6» فضول له (خواسته مثل افلاطونی را اثبات کند اما با یک آمیزه از فضولات که خودش به آنها چسبانده.) و لتحامل من اراد الردّ عليهم حبّا للرئاسة. (برای اینکه در مقابل آنهایی که می‌خواهند تقابل کنند بتوانند بایستند حبا للریاسه. برای مقام خواهی است. اما افلاطون کی گفته این رب النوع مثل است؟ تاویل کرده‌اند حرف او را که او گفته هر نوع مادی یک فرد مجرد هم دارد.)

و امّا انّ ربّ النوع- على تقدير ان يكون- كيف يكون له ادراك بالجزئيّات و كيف يتصرّف فيها؟ فربّما يلاحظ «7» ممّا سيأتى من بعد

س: شیخ اشراق یونانی بلد بوده؟

ج:‌ او می‌گوید من شهود کردم و اینها را یافتم و بعد نوشتم. شهود که بند زبان و زمان نیست. می‌تواند بفهمد. می‌گوید اگر شما آن چشمت باز شد که من شیخ اشراق باز شده، می‌فهمیدی.

می‌گوید من این حکمة الاشراق را اول شهود کردم حقائقش را و بعدا برایش برهان پیدا کردم. حکمت اشراق را می‌گویند اشراقی یعنی همین. یعنی اول اشراق شده به صاحبش. اشراق که فلسفه نمی‌شود. می‌شود عرفان نظری. یعنی اینها را دیدم و برای شما می‌گویم. اگر هم استدلال می‌کنم داخلش نیست. این از باب لطف است برای کسانی که محجوب هستند. برای آنها مجبور هستم استدلال بیاورم. وگرنه در عرفان نظری استدلال نیاز نیست.

اما شیخ اشراق می‌گوید دارم فلسفه می‌نویسم. اینها را اول یافتم ثم طلبت علیه البرهان. بعد برایش دنبال استدلال گشتم.

بینما الحکماء یرون أن المثال الافلاطونی فرد للنوع الذی یربه

فراجع

الاسفار ج1 ص356-357

و أما من يؤمن بوجود ذلك العالم الشامخ الإلهي فله أن يقول إن كون بعض من أفراد الماهية النوعية مجردا و بعضها ماديا مما لم يحكم بفساده بديهة و لا برهان و لا وقع على امتناعه اتفاق كيف و قد ذهب العظيم أفلاطون و أشياخه العظام «2» إلى أن لكل‌

الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 307

نوع من الأنواع الجسمانية فردا في عالم العقل و تلك الأفراد أسباب فعالة لسائر الأفراد الجسمانية لتلك الأنواع‌

شواهد الربوبیة ص198

لما حملنا کلام الاوائل علی ان لکل نوع من الانواع الجسمانیة ... لسائر الافراد للنوع.

نهایة الحکمة مرحله 12 فصل 12

اثبت الاشراقیون فی الوجود عقولا عرضیة ... هی بحذاء الانواع المادیة التی ... یدبر کل منها ما یحاذیه من النوع و تسمی ارباب الانواع و المثل الافلاطونیة لانه و انکرها المشاؤون و قد اختلفت اقوال المثبتیتن فی حقیقتها و اصح الاقوال فیها هو ان لکل ... فردا مجردا فی اول الوجود واجدا بالفعل جمیع الکمالات الممکنة لذلک النوع (مثلا در مورد انسان او انسان کامل است) یعتنی ... و یدبرها بواسطة الصور النوعیة ..

بالاخره آنی که مشائین می‌خواستند رد کنند این بود. شما می‌گویید در استدلال آنها مغالطه بود. بله اگر با متر شما حرف افلاطون را متر کنیم بله. اما می‌خواهیم ببینیم افلاطون چه می‌گفت. آنی که حرفش بوده را مشائین می‌خواستند رد کنند.

که نظر می‌رسد این حرف مشائین جواب ندارد. پس وجود مثل افلاطونی محال است. یکی به این دلیل که مشائنین گفتند. یکی به آن دلیل که برای پذیرش آن باید تشکیک در ماهیت نوعیه را بپذیریم در حالی که تشکیک پذیر نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo