< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

97/09/05

بسم الله الرحمن الرحيم

النوع المجرد منحصر فی فرد لامتناع الکثرة علیه بانواعه

عرض کردیم درباره اینکه مجرد یک نوع است یا انواع مختلف و افراد مختلف می‌تواند داشته باشد یا نه سه قول است.

اولی این بود که مجردات را منحصر در فرد می‌داند.

دلیل آخر این قول کلام استاد آقای مصباح دامت برکاته در تعلیقه نهایه است.

می‌فرمایند بررسی می‌کنیم که چند رقم کثرت داریم. می‌بینیم که هیچ رقم کثرت فرض در انواع مجرد ندارد.

التعلیقة علی نهایة الحکمة، تعلیقه شماره 108، ص152

و یمکن اقامة حجة علی تفرد کل من المفارقات العقلیة بصیغة توافق اصالة الوجود و هی أن یقال تحقق الکثرة فی الوجود اما ان یکون بلحاظ المراتب الطولیة و اما ان یکون بلحاظ اختلاف حدود الوجودات العرضیة (عرضی دو طور است. یا حدود آنها مختلف است. یعنی ماهیات آنها. ایشان که می‌فرماید حدود یا ماهیات را حد وجود می‌دانند مثل استادشان. یا ماهیات را ظهور حدود وجود در ذهن می‌دانند. نظر خودشان این است. حد عدمی است. تعریف که عدمی نمی‌شود. معرِّف شیء چیزهایی است که شیء هست. اما حد به معنای لغوی به معنای مرز شیء است.) و اما ان یکون بلحاظ انفصال بین وجودین متحدین بحسب المهیة و بحسب المرتبة الوجودیة (هم ماهیت آنها یکی است و هم مرتبه طولی ندارند) و الاولان ینافیان الوحدة النوعیة (به لحاظ مراتب طولی و به لحاظ اختلاف ماهیات که یک نوع نیست. کثرت طولی از اختلاف ماهوی منفک نیست) و الاخیر یستلزم الوضع و هو ینافی التجرد العقلی (سومی که بخواهد انفصال وجودی داشته باشند باید وضع آنها فرق کند. یکی در یک جا به آن اشاره شود دیگری در جای دیگر. وضع یا به معنای اشاره حسی است. یا همان معنای خودش که نسبت خودشان به هم یا نسبت به دیگری مختلف باشد. بخواهد وضع داشته باشد نمی‌تواند مجرد باشد).

خودشان تقریر کرده‌اند و بعد اشکال کرده‌اند که این استدلال تمام نیست.

تحقق الکثرة فی عالم الوجود إما أن یکون بسبب المراتب الطولیة و إما أن لایکون بسبب المراتب الطولیة

کثرت به این است که یکی علت است و یکی معلول. علت یک وجودی دارد و معلول وجودی دیگر.

چرا اینطور تقریر می‌کنیم؟ چون می‌خواهیم مقدماتش خیلی روشن عقلی باشد.

و إذا لم یکن بسبب المراتب الطولیة فإما أن یکون بسبب اختلاف حدود الوجودات العرضیة

طولی که نباشند در عرض هم می‌شوند. یعنی علت و معلول نیستند. نه یعنی اینکه از نظر ضعف و قوت یک طور هستند. در طول هم هستند یعنی علت و معلول هستند. در عرض هم هستند یعنی علت و معلول نیستند.

أی بسبب اختلاف ماهیاتها

متکثر هستند چون ماهیت آنها فرق می‌کند

و إما أن لایکون کذلک

یا به سبب اختلاف وجودات نیست.

س: این که انفصال هست را نگفتید؟

اینجا نه. بعدا تصریح می‌کنیم.

لکن جمیع الاقسام الثلاثة منتفٍ فی النوع المجرد

در نوع مجرد هیچ کدام نمی‌شود

أما الاولان فلأن کلا من الکثرة بسبب المراتب الطولیة و الکثرة بسبب اختلاف حدود الوجودات العرضیة یستلزم اختلاف ماهیة المتکثرات

در دومی که خیلی صریح هست. در اولی هم بر اساس همان تفکر که تشکیک در ماهیت محال است. شدید و ضعیف نمی‌شود یک نوع باشد. شدید حتما برای خودش یک نوع است و ضعیف نوع دیگر. شاهدش هم این است که شدید آثاری دارد که ضعیف ندارد.

لکن التالی باطل لأنه خلف فی الوحدة النوعیة

بحث در این است که یک نوع داریم که کثرت در این نوع می‌خواهد پیدا شود به واسطه اینکه افراد کثیر یابد. نه اینکه ماهیات متکثر داشته باشیم.

و أما الثالث فلأن الکثرة إذا لم تکن بسبب المراتب الطولیة‌ و لا بسبب اختلاف حدودات الوجودات العرضیة کانت بسبب انفصال بین وجودین متحدین بحسب المرتبة الوجودیة و بحسب الماهیة

به سبب اینکه جدا هستند. دو وجود هستند که هم ماهیت آنها یکی است وهم مرتبه وجودی آنها یکی است. اما دو تا هستند.

س: ظاهرا این موافق با اصالت وجودی می‌خواهد باشد که خودشان می‌گویند. این مقدمه چهارم به بعد بحث در اختلاف ماهیات و اینها است. ایشان می‌گوید ماهیتی نیست.

ج: بالاخره الان موضوع ما ماهیت است. یک نوع می‌تواند کثرت افرادی پیدا کند یا نه؟ می‌فرماید اگر مجرد باشد نمی‌شود. نوع را چطور تصویر کنیم؟ نوع عبارت است از آن مفهومی که ذهن ما انتزاع می‌کند از حدود وجود. با همین می‌توانند پیش بیایند.

و اذا کانت الکثرة بسبب انفصال بین وجودین متحدین بحسب المرتبة و بحسب الماهیة استلزم ذلک اختلافهما فی الوضع

دو وجود داریم که هم ماهیت آنها یکی است و هم مرتبه آنها یکی است به خاطر انفصالی که دارند دو تا هستند.

باید بشود بگویی این و آن. وضع مختلف باید داشته باشند. باید نسبت به هم در جایگاهی باشند که بشود این و آن گفت تا تعدد معنا یابد.

س: ‌تعدد به حسب مرتبه وجودی یعنی چه؟

ج:‌ یعنی یکی علت باشد و یکی معلول.

حالا که به اینها نیست تعدد به اختلاف در وضع است. اگر به حسب مراتب طولی نبود و به حسب اختلاف حدودی هم نبود به حسب این است که دو وجود هستند که جدا هستند. اتحاد به حسب مرتبه دارند. اختلاف به حسب مرتبه ندارند. اختلاف ماهوی هم ندارند.

لکن لا موقع للوضع فی المجردات العقلیة

مجردات عقلی وضع ندارند.

إذن النوع المجرد منحصر فی فرد

س: دلیل مقدمه 7 چیست؟

دلیلش همین است که شما کی می‌توانی بگویی این و آن؟

س: دو وجود که باشند می‌شود.

ج: این اشکالش است.

خودشان اشکال کرده‌اند.

س: دلیل نیاورده‌اند که چرا موقعی برای وضع نیست برای مجرد عقلی

چون نه ماده دارد و نه آثار مادی.

و فیه اولا أن الاستلزام فی المقدمة السابعة ممنوع

این اشکال را خودشان کردند. معمولا می‌گویند ملازمه ممنوع است. شاید تعبیر ملازمه به این اعتبار است که تعدد را نمی‌رساند. دو طرف را می‌رساند. اما اینکه این آن را لازم دارد. مفاعله فاعل و مفعول دارد. ملازمه ممنوع است می‌گویند. نمی‌گویند تلازم. یعنی مقدم لایلازم التالی. این را می‌گوییم همین استلزام.

مفاد قضیه شرطیه متصله همین است. گاهی می‌گویند ملازمه است. یعنی مقدم همراه خودش تالی را می‌آورد. وگرنه قضیه شرطیه غلط است.

گاهی می‌گویند استلزام است. یعنی قضیه شرطیه مقدمش برای خودش تالی را می‌خواهد. طلب می‌کند که تالی همراهش باشد.

نزد همه داریم می‌گوییم.

س: برخی می‌گویند دوام شرط است علی تقدیر شرط. اگر زید بیاید من خوشحال می‌شوم. یعنی من خوشحال می‌شود علی تقدیر اینکه زید بیاید. اصلا تعلیقی که منطقی‌ها می‌گویند ندارد.

ج: چرا. این علی تقدیر همان تعلیق است. اگر بیاید خوشحال می‌شوم. یعنی من خوشحال می‌شوم به فرض اینکه بیاید. این یعنی همان اگر و مفادش یکی است.

مفادش این است که آمدن مستلزم خوشحالی است.

ما این استلزام را کار داریم. قضیه شرطیه استلزام را می‌فهماند. وگرنه غلط است و باطل و دروغ.

این استلزام در مقدمه 7 که گفتید اگر کثرت به سبب انفصال شد مستلزم اختلاف در وضع است ممنوع است.

لانه یکفی فی تحقق الکثرة تعدد الوجود لافراد النوع

افراد نوع یکی بیشتر باشد. خدای متعال یک ملک آفرید که کارش نوشتن است. برای من آفرید. یکی دیگر هم آفرید که کارش نوشتن کارهای خوب است اما برای شما آفرید.

صدها هزار ملک خدای متعال آفرید. همه اینها یک نوع هستند. کار همه آنها یکی است. نوشتن حسنات است. اینها افراد یک نوع باشند چطور می‌شود؟

تعدد و کثرت اینها به سبب وضع نیست. وجود دارند. این یک وجود دارد و آن دیگری.

س: این که این شد مال من و دیگری مال دیگری، این شد عرضی مفارق.

همه اینها را خدا قبلا آفرید. اینها تعدد دارند.

خود ذات ملک هست. و السلام. اینها هم کارشان کار خیر نوشتن است. قبل از خلق ما بودند.

س: وجود اینها تداخل دارد؟

ج: لازم نیست تداخل داشته باشد.

س: بالاخره یا انفصال دارد یا تداخل.

در عالمی است که اصلا حس کاره‌ای نیست.

س: مجرد عقلی است. این وجودش داخل در دیگری است یا منفصل از او؟

ج: منفصل از او است.

می‌گوییم نه قول می‌دهیم که تداخل است و نه منفصل است.

س: چطور قول نمی‌دهید؟ دو وجود مجرد هم می‌توانند متداخل باشند و هم می‌توانند متداخل نباشند.

س: در برزخ ملائک اگر وضع ندارند چطور به زیارت می‌آیند؟

ج: یک وقت در وجود مومن می‌آید و یک وقت نمی‌آید.

مثل روح. مشائین برای روح وضع قائل نبودند. یک وقت تداخل با بدن دارد و یک وقت ندارد.

س: پس وضع یعنی حالت آنها تغییر می‌کند و این همان عرض مفارق است.

ج: این یک وجود دارد. آن دیگری هم. وضع نداریم.

اینها دو شخص وجود هستند. اشتراک در اصل معنای وجود است. در شخص وجود چطور؟ اینها یکی نیستند.

فرقش همین است که این یک شخص است و آن شخص دیگر.

س: این شخص و آن شخص بودنش فرع تمایز است.

ج: این تفکر مشائی است. این که یک وجود یافت و آن هم یک وجود یافت می‌شود دو تا.

محدود که شد، این وجود محدود می‌تواند در حوزه آن وجود باشد یا نباشد.

در فضایی باشد که عالم دهر است.

بحث در کثرت است.

دو فرد از یک نوع مجرد وجود دارد. وجود داشتنش به همین است که این یک وجود دارد و آن یک وجود.

خدای متعال رقیب‌های متعدد برای انسانها خلق کرده. اینها هم با هم اختلاف نوعی ندارند.

س: این می‌خواهد برود سراغ این و آن دیگری سراغ دیگری، پس اختلاف احوال دارند.

فإن الوجود کما أنه یوجب التشخص یوجب التمایز إذا کانت هناک کثرة

تشخص کثرت نمی‌خواهد. یک نفر هم باشد متشخص است. اما اگر دو وجود داشتیم این برای خودش تشخص دارد. وجود سبب تشخص است. دیگری هم برای خودش تشخص دارد. این تشخص‌ها در حین کثرت مایه تمایز هم می‌شود.

چیز دیگر نمی‌خواهد.

خود استاد فرمودند لکن یلاحظ علیها أن حصر الکثرة فی الوجوه الثلاثة غیر عقلی (کثرت یا به وضع باشد یا به ماهیت یا به مراتب طولی نیست) لعدم الدوران بین النفی و الاثبات (این سه وجه دائر بر نفی و اثبات نبود. ما وجهی دادیم. اما اشکالی که آقای علم الهدی کردند به همین وجه بود. اگر به حسب ماهیت نبود بشود نوع سوم. خیر. انحای مختلفی دارد. یکی به وضع است. یکی هم به این است که هیچ وضعی نیست. دو وجود مجرد دارد که نه به سبب مراتب طولی و نه به سبب ماهیات و نه به سبب وضع کثرت ندارند.)

س:‌ تشکیک عرضی است.

ج: ‌بله. البته ایشان تشکیک نمی‌گویند. موجودات متباین می‌گویند.

من غیر حاجة إلی الوضع و غیره

وضع نمی‌خواهد. وجود خودش مایه تشخص است.

و ثانیا أن الدلیل اخص من المدعا

مدعا این بود که نوع مجرد منحصر در فرد است

این استدلال می‌گوید نوع مجرد عقلی. بیشتر اثبات نمی‌کند. چون اگر نوع مثالی بود که وضع دارد. خود ایشان ادله قبلی را می‌گفتند منقوض به موجودات مثالی است. یعنی اینها نوع مجرد هستند اما در عین حال کثرت افرادی دارند.

اینجا هم که این دلیل اخص از مدعا است. یعنی دلیل نتیجه‌ای که می‌دهد اخص از مدعا است. وقتی هم می‌گویند دلیل اعم از مدعا است یعنی نتیجه دلیل چیزی است که حتما لازم نیست به شکل مدعا باشد. می‌تواند طور دیگری باشد.

کسی می‌خواهد مثلا اثبات کند در این اتاق انسان هست. اما دلیلی می‌آورد که اثبات می‌کند حیوانی در این اتاق است. خب دلیل نمی‌شود که آن حیوان حتما انسان باشد. العام لایدل علی الخاص. اگر خاص بود حتما عام هست. اما اگر عام بود که خاص معلوم نیست باشد.

لذا هم اینکه دلیل اخص از مدعا باشد و هم اینکه اعم باشد نقص در دلیل است. اگر نتیجه اعم باشد مدعا را اثبات نمی‌کند. اگر اخص باشد یک گوشه‌ای از مدعا را اثبات می‌کند . همه اش را اثبات نمی کند.

دو دلیل دیگر هم نقلی آورده‌اند. معیار در نقل ظاهر است.

و قد یستدل علی ذلک بقوله تعالی «و ما منا الا له مقام معلوم»

هیچ کدام از ما ملائکه نیستیم مگر اینکه برای خودش نوع خاصی است.

جوابش این است که دلالت ندارد بر نوعیت. هیچ یک از ما نیستیم مگر اینکه جایگاه مشخصی داریم. اگر گفتیم هیچ مهری اینجا نیست مگر اینکه جای مشخصی دارد. اینکه دلالت ندارد یک نوع است.

مقام آنها معلوم است. مقامات متعدد هست. اما مقامات متعدد به شدت و ضعف است حتما؟ هر کس برای خودش یک صندلی دارد. اما همه صندلی‌ها در عرض هم هستند. دلیل اعم از مدعا است.

یک فرضش آن است. اما با فروض دیگر هم سازگار است.

س: اگر گفتیم مجردات لابد است که با هم تداخل وجودی داشته باشند، آن وقت کثرت در عرض واحد سازگار نیست با آن آیه. همه یکسان می‌شوند.

ج:‌ ما که نگفتیم حتما تداخل دارند.

س: باید بحث شود که حتما باید تداخل داشته باشند.

ج: نه. حتما نیست. تداخل معمولا کمتر بحث شده. در طبیعیات بحث شده. آن هم تداخل در اجسام.

فقط در کلام امیرالمومنین ع است داخل فی الاشیاء. باید بحث شود.

پس این دلیل نمی‌شود. همینطور که به این استدلال می‌کنند بر عدم حرکت مجردات. یعنی هر مجردی همانجا که هست هست. نه بالا می‌رود و نه پایین.

می‌گوییم به این هم دلالت نمی‌کند. ممکن است مقامش معلوم باشد اما با بقیه کسانی که مقام مشخصی دارد در حال حرکت هستند. یک فرضش آن است که شما می‌گویید. یک فرضش هم این است که هر کسی در مقام معلوم خودش دارد رشد می‌کند.

دلیل دیگر که آوردند روایتی است که البته ما نقلش را پیدا نکردیم.

و قد یستدل علی ذلک بحدیث «بعض قیام لایرکعون و رکع لایسجدون»

یک عده هستند فقط عبادتشان به همان قیامشان است. برخی همواره در حال رکوع هستند. ... . اتفقا پس معلوم می‌شود نوعشان یک طور است.

اولا بعض که معنایش لزوما یک فرد نیست. ممکن است هزاران باشند. اگر اینطور بود که همه یک نوع می‌شوند.

تازه بعض یک فرد باشد. مگر نمی‌شود ماهیت آنها یکی باشد ولی یکی عبادتش به قیام باشد چون از او آن را خواسته‌اند و دیگری عبادتش به رکوع باشد. عبادت با اختیار مگر نیست؟ مگر اطاعت نیست؟ اطاعت مگر در جایی نیست که امکان معصیت باشد؟ پس هر کدام از اینها می‌شود طور دیگری باشد.

س: شاید در مورد ملائکه نگویند اختیاری است.

ج: خیر. برخی مهندسین این را گفته‌اند. اگر اختیار نباشد که معصیت هم معنا ندارد.

به هر حال اینها دلیل نمی‌شود.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo