< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/11/18

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: اقوال در ما به التشخصّ

جزئی و متشخص مترادف هستند

اولین بحث که در مورد تشخص کرده اند این است که عامل تشخص چیست؟

فی المشخِّص –مابه یتشخص به الشئ- اقوال:

القول الاول وهو الحق انه الوجود (وجود مایه تشخص می شود هر معنایی که وجود پیدا کرد متشخص می شود و اگر وجود پیدا نکرد تشخص ندارد ولو اینکه این معنی با هزارها معنای دیگر ضمیمه بشود) فکل معنی وجد فی الخارج[1] تشخصّ والاّ فهو کلیّ وان انضمّ الیه معان کثیرة (هر چه معنی اضافه کنید از کلیتّ نمی شود) والانسان کلیّ و الانسان العالم والعادل والجواد و الشجاع ... ؛ کلیّ یقبل الصدق علی ما لا نهایة له (همه کلی ها قابل صدق بر بی نهایت یعنی یک جایی متوقف نمی شود که بگوییم این معنی تا این مقدار فرد را گنجایشش را دارد باز هم تمام نمی شود یعنی به معنای دقیق بی نهایت مصداق می تواند داشته باشد باز از بی نهایت بودن نمی افتد ولو اینکه اینقدر قید بزنید که هیج فردی نداشته باشد ولی قابلیت صدق آن بی نهایت است پس تا بی نهایت قابل صدق است مال همه کلی هاست چه انسانی که افراد زیادی دارد چه انسانی که اینقدر قید دارد که بی مصداق است ولی قابلیت صدق بر بی نهایت بودن آن باز وجود دارد.)

وقد علمت (دیروز) انّ المراد من الوجود عندهم هو الوجود بالمعنی الاخص (که البته ظهور اولیه وجود هم در این معنی است کسی نیستی را هستی نمی گیرد معنای ابتدایی وجود که زیاد استعمال شده است وجود بالمعنی الخاص است همانی که مقابل نیستی است)

ولکنّ الحق ان المشخصِّ هو الوجود الحقیقی اعم من ان یکون وجودا بالمعنی الاخص او العدم الحقیقی[2] (دیروز گفتیم که وجود بالمعنی الاعم مایه تشخص است بلکه وجود حقیقی مایه تشخص است. اگر کسی بگوید واقع دو قسم است واقع اعتباری و واقع حقیقی ما می گوییم این مقسم همان وجود است منتها وجود بالمعنی الاعم چون اگر گفتید الانسان موجود این قضیه ای صادق است مطابق با واقع است که واقع آن امری حقیقی است که موجودی است از موجودات و اگر گفتید که العنقاء معدوم این هم یک قضیه است که مطابق با واقع است که واقع آن معتبرَ کسی نیست و به اعتبار کسی کار ندارد و آن این است که عنقا که می شد باشد الان نیست. یا الدور معدومُ ولی نیستی که دو آتیسشه است یعنی نمی شود جای خودش را به هستی بدهد یعنی معدوم بالضروره است یعنی عنقاء معدوم بالامکان و الدور معدوم بالضروره یعنی معدوم بودن دور واقعیت دارد یعنی متحقق است یعنی حاصل است یعنی کائل است چه بگوییم وجد چه وقع چه حصل، موجودیت عدم آن طوری که شما فکر می کنید نیست زیرا که شما با معنای ظاهر وجود که بالمعنی الاخص است آشنا هستید مثل موی داخل کف دست عدم مو هست وقتی می گویید واقعیت دارد عدم مو یعنی متحقق است. وجود اعتباری هم مشخِص نیست مثلا کلیّ با وصف کلیت را کجا می توان پیدا کرد؟ فقط در عالم اعتبار – هر چند وجود اعتباری جزئی هم داریم- کلیّ در کدام عالم موجود است چطور؟ می گوییم این که در خارج است انسان متشخص است وجودش را از ماهیتش جدا کردید انسان خالی از وجود وعدم است که لابشرط نسبت به وجود وعدم چون ندارد قید وجود را با عدم هم می سازد و با هر چه که شما بیارید می سازد این در عالم اعتبار است پس وجود مطلقا مایه تشخص نمی شود بلکه وجودی مایه تشخص می شود که حقیقی باشد. این زوجیت خاص که اعتبار می شود موجود است ولی موجود است و جزئی است اگر جزی اعتبارش کنی وکلی است اگر کلیّ اعتبارش کنی. انسان در عالم اعتبار می گوییم این انسان کلی است یعنی این انسانی که من اعتبار کرده ام در حقائق می تواند زید وبکر و .. باشد ولی خود این انسان تشخص اعتباری دارد که با کلیت حقیقی سازگار است یعنی این معنی با حقائق مختلف به فرض که وجود داشته باشد قابل صدق است اما خودش برای خودش در عالم اعتبار یک تشخصّی دارد یعنی انسان در عالم اعتبار تشخصّ خودش را دارد ولو این که کلی است و قابل صدق بر امور حقیقی است ولی خودش برای خودش موجودیتی دارد)

والمشهور انه من ابتکارات الفارابی( جناب استاد مصباح می فرماید که عبارات فارابی این را می رساند ولی من نمی فهمم)

     تعلیقات، فارابی، " وینفرد به عن شبهه" (مخصص چیزی است که وجود شئ به وسیله او تعین پیدا می کند و با این وجود جدا می شود از مشابه اش و مخصصّ دخالت دارد در وجود شئ اما مشخصّ دخالت دارد در قوام شئ یعنی مشخص می آید ماهیت را شخصی می کند و مخصص می اید وجود می دهد و اینکه مشخص می آید ماهیت را جزئی می کند این به نظر می آید که مشخص را مقابل مخصص قرار داده است شاید از "ینفرد" این بحث را استخراج کرده اند ولی انفراد معنایش تمایز است ولی در آن تشخص نمی آید. بنده عباراتی از فارابی پیدا نکردم)

     منطق الشفاء بوعلی، ج1، ص70 (اشاره به معنای کلی نمی شود کرد بلکه اشاره باید به وجود باشد)

     اسفار، ملاصدرا، ج2، ص6. ( اینکه می گویند وجود نه صفت موجود بلکه انسانِ موجود بازهم کلی است بلکه تحقق واقعی خارجی منظور است. اگر قطع نظر نحوه خاص یک شئ داشته باشید و هزار قید بازهم بزنی باز هم کلی است البته این مخصص ها تمایز آفرین هستند ولی تشخص آفرین ها نیستند کارشان این است که امتیاز می آفرینند زیرا امتیاز شئ بالقیاس به دیگران است وتشخص به اعتبار فی نفسه است که ایا قابل صدق بر کثیرین هست یا نه اگر مشارک نداشته باشد ممیزّ زائد نمی خواهد با اینکه تشخص دارد البته تمایز مقدمه تشخص می شود آن خصوصیت امتیازی می تواند مستعد کند برای تشخصّ)

 


[1] .خارج مطلق نه خارج به معنای ظاهری آن.
[2] . استاد درنهایت این قول را هم حق ندانستنند و آن را به صورت تعلیقی بیان فرمودند احتمال دارد در روز های آتی به بررسی دوباره آن باز گردند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo