< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/10/11

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع : قول هفتم در مقسم کلی وجزئی (از مرحوم آخوند)

امام صادق (ع): حضرت فرمودند که در کنار حوض کوثر امیر المؤمنین همه کاره ان است که در دستش عصایی است از اوسج که گیاه خوار دار است که دشمنان ما را با آن می کوبد یکی از آن ها می گوید که من تشهد می گویم و مسلمان هستم حضرت می گوید که برو دنبال آن شخصی که از او پیروی می کردی و از او بخواه که از تو شفاعت کند او می گوید که امام من از من بیزار است (شیطان روز قیامت بیزار است و عوامل او هم این طور هستند) حضرت می فرمایند که برگرد عقب و همان کسی که دوستش داشتی و بر دیگران مقدم می دانستی از او بخواه که چون بهترین خلق است از تو شفاعت کن او می گوید من اگر بروم عقب از عطش هلاک می شوم حضرت می فرماید که خداوند احتیاج تو را به آب بیشتر کند (اونجا حضرت مظهر اشد المعاقبین است همانطور رفتار می کند که خداوند رفتار می کند کسی که می گوید گوساله خداست پس می گوید که من از گوساله کمتر هستم و انسان می توانداینقدر بدخت بشود که فکر می کند که گوساله خداست)

 

اقوال در مقسم کلی وجزئی بود که به قول هفتم رسیدیم

قول هفتم مربوط به افلاطون است که آخوند گاهی قائل به آن شده است

7. مقسم الکلی و الجزئی هو الوجود (وجود ها بعضی کلی اند و بعضی جزئی کدام وجود؟) فهو کلی ان کان عقلا (اگر وجودی باشد که ذاتا و فعلا مجرد باشد می شود کلی ) و جزئی ان کان غیره

توضیح ذلک (این همان حرف افلاطون است که ملاصدرا در برابر شیخ از آن به شدت طرفداری می کند شیخ بوعلی این حرف مثل افلاطونی را رد می کند) ان لکل نوع من الانواع المادیة فردا مجردا ذاتا وفعلا (که می شود عقل) وهو واجد لجمیع مایمکن لافراده من الکمال (آن فرد همه کمالاتی که برای افراد آن نوع امکانش هست او بالفعل دارد رب النوع یعنی همان مثال افلاطونی) ویکون واسطة فی خلق الافراد المادیة لذلک النوع و تدبیرها (ربّ یعنی اولا خالق آنهاست یعنی آنها ملک او هستند ملکیت حقیقی مال معلول نسبت به علت است) ویسمی رب النوع والمثال الافلاطونی (لذا می گویند مثل افلاطونی غیر از مثل معلقه است مثل معلقه یعنی وجود مثالی افراد وجود مثالی برای هر شخصی یک وجود مثالی است زید یک وجود مثالی و بکر یک وجود مثالی ... که آن وجود مثالی تمام وجود او را یک جا دارد یعنی یک وجود مادی حالات مختلف دارد و به تدریج پیدا می شود ولی وجود مثالی همه را یک جا دارد که ان آدم تا ان را مشاهده نکند نمی فهمد کسانی که رفته اند در ان عالم و برگشتند می گویند که من اساسا هیچ درد نداشتم و از بالا بدنم را می دیدم و تعجب می کردم که من خلاص شدم ولی اطرافیان گریه می کردند و من تمام حالات عمرم را در یک لحظه دیدم کافری می گفت که من یک دورانی در بیمارستان می گذراندم و آنجا یک پیرزن بدخلقی بود که می رفتم و کارش انجام می دادم ولی من می رفتم و آن حالات برای من خیلی شیرین بود وقتی که آن عالم را دیدم) وادراک الکلی لیس الا ادراک الرب النوع بالعلم الحضوری (تا حالا کلی و جزئی مقسمش یک چیزی بود که معلوم به علم حصولی بود یا خود علم حصولی بود ولی الان می گوییم که کلی معلوم است به علم حضوری و آن رب النوع است ) و رب کل نوع و ان کان جزئیا من جهة وجود نفسه الا انه لماّ کان مجردا عن الوضع والشکل و غیرهما کان متساوی النسبة الی افراده المادیة (او نسبتش به همه یکسان است یعنی آنها هم است؟ فعلا این را نمی گوییم بلکه می گوییم آنها را مدیریت می کند به نحو یکسان هر کدام لائقش بود او به آنها اعطاء می کند بالاخره همه بر می گردد به انتخاب خود انسان) ومشترکا بین الاشخاص المختلفه (آخوند دو گونه گفته است) کان کلیا و قد یقال فی وجه کلیته اَنّ الانسان لماّ کان بعیدا عن مرتبة ذلک الوجود العقلی لایشاهده الا ّ عن بعد ولذا یحتمل عن یکون کلا من الافراد المختلفه (همان بیانی که در جایی دیگر داشت منتها جای دیگر صریح در این بود که چون از راه دور است ما یک تصوری داریم ولی در اینجا می گوید علم حضوری خودش مراتب دارد هم خدا هم ما به خودمان علم حضوری داریم ولی یک طور نیست خیلی ها به خودشان علم حضوری دارند ولی فکر می کنند که خودشان همان بدن است علم حضوری است ولی مبهم است فقط یک چیزی هست ولی نمی داند چیست لذا قابل احتمال است که چیزی دیگری باشد) وهذا بخلاف وجود المثالی والمادی فإن لکل منها وضعا وشکلا وعینا خاصا یستلزم امتناع صدقه علی غیره (پس وجودهای غیر عقلی جزئی هستند ولی وجود عقلی یعنی رب النوع کلی است (این بیان اصلش مال افلاطون است وخود آخوند هم همین حرف را در چند جا به عنوان این که حرف درستی است حمایت می کند و پذیرفته است) فراجع:

     اسفار، ج8، ص 329-332 ( نفسنا یمکن ان تدرک الانسان الکلی الذی یکون مشترکا ...چون وضع وشکل ندارد کلی است این کلیات یا محلش جسم است ویا نیست اولی محالا ست زیرا کم ووضع معین می داشت و ... خود آن چیزی که درک می کنید وجود دارد یا ندارد؟ اگر وجود ندارد محل هم نخواهد داشت ولی اگر خودش وجود دارد پس متشخص است زیرا هر وجودی متشخص است و کلی نیست... اگر بگویند وقتی می گوییم کلی یعنی اینکه از ان تصوری می گیریم ومی اییم به سراغ فرد دوم تصویری که می گیریم همین می شود اگر این طور است که وجودات هم این گونه است .... آخرش می گوید که این اشکال حلش مشکل است این که جزئی است چگونه کلی است می خواهد از اشکال خود را نجات بدهد می رود سراغ افلاطون ملاک کلیت و اشتراک بین کثیرین نحوه وجود عقلی است کلیت به معنای تساوی نسبت به کثیرین می گیرد وجود عقلی تشخص دارد ولی تشخصش مانع کلی بودنش نیست وانما المانع عن العموم الاشتراک وجود مثالی همه اینها را دارد لذا آنهم می شود جزئی چون العلة تعمم و تخصص. پیش ما این طور نیست که یک وجود است که به یک حیث کلی است و به یک حیث جزئی است این عین جزئیتش کلیت است یعنی آن حرف دیگران را نمی زنیم که دیگران در وجود ذهنی می گویند که وجود ذهنی حیثیت قیاسی بودن آن کلی است و حیثیت وجودش جزئی است –همان چیزی که علامه می گوید – زیرا آن وجود عقلی طور دیگری است بارها آخوند این را گفته است که وجود وقتی وسعت پیدا کرد مثل حقیقت وجود شد اجتماع نقیضین و ضدین در ان مانع ندارد و در اینجا تصریح می کند که اگر ما در تناقض گفته ایم که در باید وحدت داشته باشد این شرط مال موجودات مادی است ولی در موجودات مجرد تناقض اصلا محال نیست. آن خیلی بسیط تر از این است که در زید منحصر بشود وعبایش از روی کثیرین کمتر بشود و جمیع المعانی و ... می فرماید ثم انک قد علمت من طریقتنا فی العقل والمعقولات ان التعقل لیس به این نیست که صورت معقوله در نفس شما حلول کند که بگویم که جوهر عرض شده است اصلا چیزی به ذهن نمی اید پس چیست؟ بلکه صور عقلی جواهر خودشان جوهر هستند و قائم به مبدع خود هستند و انها در موجودیت و حقیقت قوی تر هستند از موجودات مادیّ)

     شواهد الربوبیه، ص37-38 (اگر این وجود دارد لازم ندارد که وجودی دیگر داشته باشد خیلی از آنهایی که فکر می کنند خوب می فهمند آنها هم اشتباه می کنند به این خاطر که کلی را به طبیعت لابشرط شئ گذاشته اند و این دوتا با هم فرق دارد ولو کانت الماهیت مع صفة الکلیة والعموم للزم منه محالات کثیره، فوحدتها العقلیه با همه کثرات می سازد یعنی بگویی مادی هم کثیر هستند وهم واحد هستند غلط هستند ولی اگر بگوییم وجود مادی واحد است و وجود ذهنی ان کثیرا ست اشکال ندارد)

     همان، ص 189-191( صریحا آن را منتسب به افلاطون کرده است نه مثل نابودن می شوند بلکه باقی هستند، یک عده این طور فکر کرده اند بعد می گوید که اگر شما بگویید در دفاع از شیخ که معنای انسانیت محمول بر زید و عمرو ... است اگر وجود جدا دارد در عالم عقل چطور حمل می شود بر افراد در حالی که حمل اتحاد در وجود است در حالیکه این ها وجودات مجرد عقلی است ملاک حملش این نیست که آن نحو وجودش بر آن حمل می شود بلکه آن موجود بالا و این موجود پایین به این خاطر که سنخش یکی است به هم حمل می شوند هر دو چیزی که مشترک هستند در یک معنایی که ذاتی آنهاست متحد هستند. وجه حمل را درست کرد با وحدت سنخ ولی بالاخره تصریح می کند که کلی همان وجود عقلی است و جزئی وجود مادی است. چون عین و وضع و ...عوارض حسی که باعث تشخص می شود را ندارد یا از این جهت که ان وجود برتری است می شود کلی و یک وجه است که در جایی دیگر دارد که می گوید ما ان را از دور می بینیم که در جایی دیگر گفته اند این وجه سوم)

     المسائل القدسیه، مجموعه رسائل فلسفی، ج4، ص260-274 ( قد تقرر عند المعلم الاول ... ان چیزی که مشائیین می گویند که ظرف ادراک کلی وجود عقل ماست و کلیات در نفس مجرده یافت می شود و در حوزه شیراز امدند به آن جواب دادند و یک تکلفات هم منجر شدند تا می رسد به المقصد الرابع که می گوید که این جواب را هیچ کس نگفته است که کلی ان وجود عقلی است)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo