< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/09/30

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: قول دوم و سوم در مقسم کلی و جزئی

امام حسن عسگری: الا وصل الله علی الباکین علی الحسین ... درود خدا بر کسانی که از روی رحمت و شفقت گریه می کنند بر سید الشهدا و دشمنانش را لعنت می کنند وکینه آنها را در دل دارند (مثلا می گویند که انسان ارزش دارد قرآن می فرماید کافر انسان نیست ان شر الدواب عند الله الذین کفروا ... یا در جایی دیگر می فرماید اولئک شرّ البریة آنها از سگ و خوک و .. پلیدتر هستند، بله مستضعفین حسابشان جداست)

مقسم کلی و جزئی چیست؟ این جا مورد اختلاف جدی است و بر اساس مبانی این تفکرات فرق کرده اند

یک نظر این بود که مقسم، معنی است

مقسم الکلی و الجزئی هو المعنی (طبق این هیچ چیز خارج از کلی و جزئی نیست زیرا هیچ چیز از معنی خارج نمی شود لذا هیچ چیز فروگذار نمی شود ولی در تقسیم دوم مقسم را معنای موجود می دانند)

مقسم الکلی و الجزئی هو المعنی الموجود (آنجا می گفتیم معنی کلی است می خواهد موجود باشد یا نباشد زیرا وقتی که معنایی را تصور می کنید درست است که در ذهن شما موجود می شود ولی اگر کلی است می فهمید که این کلیتش مال این نیست که در ذهن موجود شده است بلکه مال طبیعتش است لذا الانسان کلی یک جهتی دارد، یا بالامکان یا بالضروره باشد، شکی نیست که الانسان کلی بالضروره است یعنی کلیت لازم است یعنی لازم خود طبیعت من حیث هی است که قبلا گفتیم و این طبیعت من حیث هی با وجود و عدم هم سازگار است با هیچ کدام که نباشد سازگار است ولذا عقل این را می فهمد که قبل از اینکه عقلی باشد انسان کلی است این طبیعت این حکم را از ازل داشته است و این سرش این است که موضوع حکم موجود نیست بله عقل بخواهد بفهمد کلیت را بفهمد باید بیاید در ذهن ولی موضوع آن کلیت خود آن امر ذهنی نبود طبق تفسیر ما، اما طبق نظر دوم نه ) فهو فی الذهن کلی (اگر وجود ذهنی بود کلی) وفی الخارج جزئی لذا می بینیم که خیلی ها کلی و جزئی را از اقسام موجود مطرح کرده اند و گفته اند که این ها از عوارض موجود هستند و مقصود آنها از موجود موجود بالمعنی الاخص است نه بالمعنی الاعم که ما می گوییم) فراجع:

     الهیات شفا، ص 199-200 چاپ با تصحیح استاد حسن زاده ( کلی و جزئی از اعراض خاصه وجود است، یک معنای که بالفعل قابل صدق بر کثیرین است مثل انسان و گاهی هم به معنایی که می شود حمل بشود به کثیرین ولو موجود نباشند به آنها هم کلی می گویند ویا گاهی ممکن نیست که مصداق داشته باشد پس کلی چیزی است که مانع نیست که بگوییم که صدق کند بر کثیرین و جزئی مفرد طوری است معنایش مانع است از اینکه صدق بر کثیرین کند. از بیان بوعلی روشن می شود که آنی که در خارج پیدا می شود جزئی است و چیزی که در ذهن است کلی است.)

     شواهد الربوبیة، ص139-140 (طبیعت از حیث معنا کلی است خود نفس معنا کلی است. علامه می فرماید که جزئی و کلی صفت مفهوم ذهنی است. ولی اینجا می گوید که جزئیت صفت امر خارجی است این زیدی که در خارج است جزئی است)

     اسفار، ج1، ص 338. (چرا جزئی است زیرا وقتی چیزی قائم به خودش شد می شود متشخص تشخص را مرادف با جزئیت به کار می رود زیرا می گوید وقتی بیرون ذهن بود جزئی می شود)

     همان، ج2، ص 3-8

     شرح هدایة الاثیریه، ص 260-262 (

     تعلیقات الهیات شفاء، ج1، ص 847-852 – 914-921

وفیه

اولا: ان مقسم الکلی والجزئی اعم من المعنی الموجود فإن المعنی کلیّ وکلیة وصف لازم لطبیعة معنی الکلی، این کلیت عرض مفارق برای آن نیست، ایستادن برای انسان عرض مفارق است یک معنی اگر کلی است. کلیت یعنی معنی طوری باشد که قابل صدق بر کثیرین است چیزی که در ذهن است که صدق نمی کند بلکه محکی آن چیزی است که در ذهن اگر کلیت صفت امر ذهنی است چطوری صدق می کند علامه می گوید بر زید خارجی انسان صدق نمی کند بلکه زید در ذهن انسان است ما می گوییم این دروغ است. انسان به قول خودتان یعنی مفهوم انسان و سلب انسانیت از آن می شود وقتی کسی می گوید زید انسان است یعنی زید مفهوم انسان است بله حمل در ذهن اتفاق می افتد ولی زید در خارج انسان است. زید انسان است با تشخص زیدی پس زید انسان معنایش این نیست که مفهوم زید در ذهن من مفهوم انسان است حتی اگر در ذهن هم باشد دروغ است زیرا مفهوم انسان غیر از مفهوم زید است و این حمل اولی نیست) واللازم لطبیعة لاینفک عنه حتی حال عدم الطبیعة (مثل امکان می ماند عنقاء اصلا وجود ندارد عقل ما می فهمد که این عنقاء که وجود خارجی ندارد واگر هم در ذهن نبود می فهمد که آن طبیعت کلی است بلکه کار ذهن فهم برای طبیعت است نه درست کردن موضوع برای کلیت است تا بگوییم که تا ذهن نباشد کلیت هم نیست ما می گوییم که خود معنی طوری است که مانع از صدق بر کثیرین است و کار ذهن ما صرفا فهمیدن این کلیت است نه درست کردن موضوع برای کلیتّ. و نیز کلیت لازمه ماهیت من حیث هی است نه ماهیت متشخص که در خارج است.)

وثانیا: ان هذا القول مبنی علی حضور المعنی بنفسه فی الذهن بینما الحاضر مفهومه لانفسه (شما چون می گویید خودش در ذهن می آید می گویید خودش کلی است ولی ما در وجود ذهنی به خاطر اشکالاتی که شد راهی جز این نبود که بگوییم خودش نیامده است بلکه مفهومش امده است. شما می خواهید که کلیت ر ا برای انسان درست کنید ولی آن مفهومش است نه خودش)

وثالثا: ان کلیة المفهوم و ان کان صحیحا الا ان ّکلیته بمعنی حکایته لابمعنی صدقه (ما هم می گوییم مهفوم کلی است ولی آن کلیت به یک معنایی دیگر است مفهومی که در ذهن شماست حکایت می کند از معنایی که این طوری است و اختصاص به این ندارد پس کلی است ولی این کلی یعنی در حکایت کردن حکایتش خاص به چیزی نیست حکایت کردن ازامور مختلف غیر از صدق کردن بر امور مختلف است یعنی نمی شو گفت که این قلم خارجی آن مفهوم است ولی می شود گفت که این قلم خارجی محکی آن است. این دو تا کلی دو تا معنی دارد. یک معنی هم این است که هر علم حصولی وقتی گفته می شود کلی است غیر آن است که گفته می شود یک چیزی قابل صدق بر کثیرین است) بمعنی قابلیة حکایته عن کثیرین لاقابلیة صدقه علی کثیرین[1] ( لذا این قول دوم بود قول سوم به جای معنا می گوید ماهیت)

قول سوم: مقسم کلی و جزئی

مقسم الکلی و الجزئی هو الماهیة الموجوده فهی فی الذهن کلیة وفی الخارج جزئی فراجع:

     المطارحات، ص328، 329. ( ومما ینقسم الیه الموجود هو الکلی و الجزئی، در فکر شیخ اشراق وجود که موجود نیست و هفت تا دلیل آورده است که وجود موجود نیست و وقتی گفته موجود تقسیم می شود یعنی ماهیت. وقتی این ماهیت در ذهن فهمیده می شود معلوم می شود که مشروط به جزئیت هم نیست. این عبارت روشن است که ماهیت خارجی جزئی است و ماهیت ذهنی کلی است. عینا آخوند هم گفته است که در ذاتش نه کلیت است)

     کشف المراد، ص 86-88 (ماهیت می شود کلی طبیعی و کلیتی هم که به آن معروض می شود می شود کلی منطقی)

     همان، ص97-98

     اسفار، ج1،ص 140.(الکلی و الجزئی من عوارض الماهیة الممکنه جاهای دیگر گفته است که اگر ماهیت در ذهن باشد کلی است و اگر در خارج باشد جزئی)

     همان، ج2، ص3. ( وجود خارجی شخصی است در ذهن که تعقل بشود جزئی است)

     شوارق، ج2، ص21.

     تعلیقه علامه بر اسفار، ج2،ص 3-4

     بدایه، مرحله5، فصل2.

     نهایه، همان مراحل و فصول

     بدایه، مرحله 5، فصل 7.

     نهایه، مرحله5، فصل3.

     بدایه، فصل7 و 8.

     رحیق مختوم، ج2، ص216.

و فیه

اولا: غیر الماهیة ایضا قد یکون کلیا او جزئیا (وجود خاص مانند وجود خارجی واجب و و وجود جزئی و طبیعت وجود کلی است زیرا هم وجود خدا هم زید وجود هستند و عدم ها هم کلی است لذا اختصاص به ماهیت ندارد . وکلیتی که در وجود ذهنی گفته می شود غیر ازاین کلیت است وربطی به بحث ندارد)


[1] هیچ گاه حکایت به معنای صدق نمی آید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo