< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/09/14

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: بررسی فروعات قاعده "الماهیة من حیث هی .." نمی شود ممکن بودن ماهیت را از این قاعده استخراج کرد

امام باقر ع: هر کس میخ واهد بداند که اهل بهشت است یا نه؟ به قلب خود مراجعه کند که محبت ما را دارد یا نه اگر محتب ما را دارد مومن است و هر کس ما را دوست داشته باشد باید رغبت داشته باشد که به زیارت امام حسین ع و هر کس زیاد زیارت می کند امام حسین ع را (زوارّ یعنی کسی که زیاد زیارت میکند حاج اقا مرتضی حائری فرصت پیدا می کردند می رفتند مشهد) هر کس زوار امام حسین ع باشد نشانه محب ما بودن است وهر کس به زیارت امام حسین ع نرود ناقص الایمان است

 

بحث سر ماهیت بود که الماهیة من حیث هی لیست الا هی

مرحوم آخوند این قضیه طوری تبیین کرده اند که دیگران تبیین کرده اند که یک قضیه ایجابی از آن فهمیده است که ماهیت خودش خودش است و یکی قضیه سالبی که ماهیت چیزی غیرخودش نیست ولو اینکه اینجا از دستش در رفته است والا ایشان قضیه ایجابی هم منکر هستند یعنی می گویند که ماهیت حتی ذاتیاتش نیز بر خودش حمل نمی شود

گفتیم دلیل این قاعده این است که بدیهی است ماهیتی که از حیث ذات به او نگاه کنید وخالی از ماسوی در نظر گرفتید و توجه به ماسوی نداری طبیعی است که ماسوی را ندارد بدیهی است

عین همین قاعده هم در شفا آمده است

حالا اگر کسی سوال کند که

اذا سئل عن الماهیة (ما از کتاب کمی مبسوط تر بحث می کنیم) بذاتها وذاتیاتها کأن یقال هل الانسان من حیث هو انسان او هل الانسان من حیث هو حیوان او ناطق؟ (ایا انسان من حیث هو انسان است؟ حیوان است؟ ناطق است؟ اخوند می فرمایند که بله هست دیگران هم می فرمایند که هست چون انسان من حیث هو به این معنی نیست که خودش را هم کنار بگذاریم و اذا سئل عن الماهیة بعرضیّ من عرضیاتها (اگر سوال شد از یک عرضی ای) کأن یقال هل الانسان من حیث هو ضاحک (این عرضی فرق نمی کند که عرضی لازم باشد یا عرضی غیرلازم. انسان من حیث هو ...وقتی بنا نیست که به ماوراء ماهیت نگاه نکنیم) کان الجواب بالایجاب (اینجا نمی شود گفت لیس بالانسان که مرحوم آخوند مشیی دارد که ما می گوییم این مشئ درست است اگر پرسیده شود که انسان انسان است یا نه؟ می گوییم بله انسان انسان است)

فاذا سئل بموجبتین فی قوة النقیضین فی ذاتها و ذاتیاتها (انسان انسان است و انسان لاانسان است هر دو موجبه هستند ولی در قوه نقیضین است انسان انسان است و انسان لا انسان است این انسان لاانسان است در قوه این است که انسان انسان نیست) .............. کان الجواب بایجاب الاصل (تا اینجا را چون روشن بوده است مطرح نکرده است)

واذا سئل عن الماهیةبطرفی النقیضین فی عرضیاتها (در مورد عرضی طرفین نقیض را می گوید انسان من حیث هو عادل است یا نه؟)

کأن یقال هل الانسان من حیث هو عادل او لیس بعادل

(جوابش این است که عادل نیست یعنی همان سلب صحیح است)

کان الجواب بالسلب (لیس بعادل است، موجبه سالبة المحمول هم غلط است اگر گفتید هو لیس بعادل، این درست نیست زیرا در انسان من حیث هو این سالبه هم نیست)

واذا سئل عن الماهیة بموجبتین فی قوة النقیضین فی عرضیاتها (در مورد عرضیات) کأن یقال هل الانسان من حیث هو عادل او لاعادل؟ انسان من حیث هو عادل که نیست غیر عادل هم نیست. اگر کسی این طور سوال کرد به او جواب ندهید اگر انسان توجه کند که علم بی نهایت است علمش متنهای است لذا جهلش بی نهایت است. مرحوم نخودکی به آخوند همدانی فرمودند که مرنج و مرنجان، آخوند گفت که دومی دست ماست ولی اولی چی؟ خودت برای خودت حساب باز نکن فکر نکن که دیگران چیزی می گویند شما کسی هستید) لم یحتج (نیازی به وجواب دادن نیست) الی الجواب وان اجیب، اجیب بسلب الطرفین، لاعادل ولا غیرعادل

ان قلت الانسان اما عادل او غیر عادل لاستحالة ارتفاع النقیضین (مگر نگفتید اینها در قوه نقیضین است بالاخره در قوه نقیضین است؟) قلت صحیح ان الانسان یتصف بأحدهما لامحالة (بالاخره یا عادل است یا غیرعادل) ولکن الاتصاف لا یستلزم الاتحاد (اتصاف مستلزم اتحاد است ولی اتحاد در وجود بالمعنی الاعم وقتی می گویید که زید عادل است معنایش این است که این دو با هم متحد هستند زیرا هو هویت دارند دو تا معنی هستند ولی وحدت دارند در وجود پس اتصاف بدون اتحاد محال است یعنی اتحاد در معنی، در اتصاف می تواند وصف خارج از ذاتش موصوف باشد ) یعنی ان الاتصاف اعم من ان یکون وصف داخلا فی حقیقة الموضوع متحداَ به بنحو فی المعنی او خارجا عنه غیرمتحد به فی المعنی و ان کان من الضرروی، وجوب الاتحاد صفة بالموصوف فی الوجود بالمعنی الاعم (یعنی در نفس الامرشان باید یکی باشند، اگر وجود علم جدا از زید باشد که عالم نمی شود کتابخانه او جداست. بوعلی می گوید عالم همان علم نیست نسبت با علم دارد مثل تهرانی و لابن، لابن شیری است نه اینکه خودش شیر هم است آنی که وصف این است انتساب به شیر است نه خود شیر، یعنی مبدا وجودی دارد جدا و اتصاف فقط در محور انتساب است صیغه نسبت اتحاد فقط در حیثیت انتساب است ولی آخوند می گوید که هرجا چیزی به چیزی دیگر عرض شد آن حقیقتا با موصوفش یکی است وشأن هم عین وجود ظهور )

ولو سئلنا بموجبتین .. ..

فروعات مسئله مذکور

از این مسئله فروعات استخراج می شود خیلی از فروعش اشکالی را که بنده خواهم گفت به آن وارد می شود

گفته اند:

من فروع قاعدة "الماهیة من حیث هی لیست الا هی" ان الماهیة ممکنة وذلک لان الماهیة من حیث هی لیس بموجودة ولا بمعدومة واذا کان کذلک استوت نسبتها الی الوجود والعدم (این استدلالی است که علامه در اول مواد ثلاث بیان کرده اند دلیلش این استکه ماهیت فی حد ذاته موجود نیست و معدوم هم نیست اگر چیزی نسبتش به وجود وعدم علی السویه است نه وجودبرایش ضرورت دارد نه عدم و کل ما تستوی نسبته الی الوجود والعدم ممکن بالضرورة (پس هر ماهیتی ممکن است این از فروع این قاعده مذکوره می شود وقتی گفتید الماهیة من حیث هی لیست ... پس نسبت به وجود وعدم مساوی است وبهذا استنتجوا انّ الامکان لازم للماهیة (پس ماهیت لازمه اش امکان است ما می گوییم که: )

وفیه النقض بالامکان (به خود همین امکان حرفتان را نقض می کنیم) فإن الماهیة من حیث هی لیست بممکنة ولا لاممکنه (مگر خودتان به ما یاد ندادید که هر عرضی را که از ما سوال کنند که ممکن است یانه ..لازم در پیشانی اش نوشته است عرضی است زیرا عرضی به لازم و مفارق تقسیم می شود ذاتی در خود ذات است بیش از لازم است لازم یعنی چیزی که در بیرون است ولی جدا نمی شود )

واذا کانت کذلک استوت نسبتها الی الامکان واللا امکان (اگر مساوی است پس امکان لازمه نیست زیرا لازمه یعنی چیزی که نمی شود نداشته باشد اگر امکان باشد ...) واذا استوت نسبتها الی الامکان واللاامکان لم یکن الامکان لازما لها لأن اللازم ضررویّ للملزوم لا ممکن (شما گفتید که نسبتش به امکان ولاامکان مساوی است پس امکان لازمه اش نیست پس امکان برایش امکان دارد اگر امکان برایش امکان دارد که امکان لازمه اش باشد در صورتی می توانید بگویید امکان لازمه اش است که امکان ضروریش باشد می گویند قضیه ضروریه در چند جا برقرار می شود یکی ثبوت الشئ برای خودش ثبوت ذاتیات شئ برای خودش و سومی هم لازم الماهیة برای ماهیت است وبه قول شئ امکان باید برای ماهیت لازم باشد که بشود بگوییم امکان لازم الماهیه است لازم الماهیة به چیزی می توان گفت که ماهیت را در هیچ حالی رها نکند ماهیت در حال وجود را داشته باشد ماهیت در حال عدم هم آن را داشته باشد پس امکان نمی شود لازمه ماهیت و اگر بخواهد این استدلال درست باشد باید امکان لازمه ماهیت نشود نقض یعنی همین یعنی این که شما با همین استدلال می خواهید اثبات کنید وبا شبیه همین استدلال می اییم می گوییم مدعای شما نفی می شود.(فصل اول از مواد ثلاث گفته اند که ماهیت من حیث هی نه موجود است نه معدوم پس نسبتش نسبت به وجود وعدم مساوی است ولذا ممکن است لذا دارد از همین قاعده استفاده می کند)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo