< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/24

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: بررسی تقدم سلب بر حیثیت در قاعده "الماهیة من حیث هی لیست الا هی)

 

روایتی است که ام ایمن برای حضرت زینب س نقل می کند که رسول اکرم فرمودند که روز عاشورا شیطان از شادی به پرواز در می آید، و می گوید که ای معشر شیطان، ما خواستمون را از بچه های آدم رسیدم که همان اغواء همه بود وآنها را جهنمی کردیم مگر کسانی را که متمسک شوند به این خاندان پس حالا دیگر مردم را دچار تشکیک کنید درباره خاندان پیامبر س (که اول باید آنها را وادار کند به زنا تا ناپاک به دنیا بیاید برای دشمن اهل بیت) تا خوب گمراهی حق بنیان محکمی پیدا کند (اینجاست که کار علما ارزشمند می شود بشرط اینکه اخلاص داشته باشند)

مرحوم آخوند فرمودند که وقتی گفته شد که ماهیت من حیث هی همه چیز از آن سلب می شود اشکالی پیش می آید که وجود وعدم نقیضین هستند

دو جور جواب داده اند یکی اینکه این وجود وعدم از مرتبه ذات است و رفع نقیضین از مرتبه ذات است ولی رفع نقیضین از واقع نیست زیرا که واقع منحصر در مرتبه ذات نیست وبه قول حاجی می گوید همه جا رفع نقیضین بشود که گفتیم این جواب درست نیست زیرا که ارتفاع نقیضین محال است یعنی یک فردش هم محقق بشود استحاله نقض می شود

جواب دوم مرحوم آخوند: الثانی

الثانی: الوجود المأخوذ فی مرتبة الذات و ان کان مرتفعا بمقتضی السلب (ماهیت من حیث وجود ندارد یعنی وجود در عالم واقع ندارد؟ این که دروغ است بعضی از ماهیت ها وجود دارند بعضی ها عدم دارند می خواست بگوید که در مرتبه ذات وجود و عدم ندارد پس وجودی که در مرتبه ذات است مرتفع است به مقتضای سلب) ولکن نقیضیه لیس هو عدم المأخوذ فی مرتبة الذات (این دو تا مرتفع بشوند ارتفاع نقیضین نیست زیرا وجودی که در مرتبه ذات اخذ شده است نقیضین عدم ان وجود در مرتبه ذات است انسان عالم می شود عدم انسان عالم، سلب روی همه می آید. پس چیزی که ما داریم سلب می کنیم وجود مأخوذ را در مرتبه ذات مرتفع است واین نقیض او نیست.) فإن النقیض المقید هو الرفع المقیدّ (نقیض وجودی که در مرتبه ذات است نبود آن وجود در مرتبه ذات است نقیضش این است) لاالرفع المقید (نه عدم مقید به مرتبه ذات این که نقیض ان نیست) فنحن بالسلب نرفع وجود الذی فی مرتبة الذات ولا نرفع نقیضه (اما نقیض این وجود در مرتبه ذات را رفع نمی کنیم) لإن نقیضه هو رفع هذا الوجود الذی فی مرتبة الذات ولم نرفعه بل اثبتناه بالسلب (می گویم وجود در مرتبه ذات نقیضش هست خودش نیست یعنی عدمش را دارید تثبیت می کنید اگر می گفتید هم وجود در مرتبه ذات را دارد و هم ندارد می شد اجتماع نقیضین ولی اگر بگوییم هم وجود در متربه ذات را ندارد هم عدمش را می شود ارتفاع نقیضین ولی ما داریم عدمش را تثبیت می کنیم) وکذلک الکلام فی العدم المأخوذ فی مرتبة الذات (جایی که می گوییم نه ماهیت موجود است من حیث هی نه معدم است من حیث هی هم وجود وهم عدم در مرتبه ذات را داریم سلب می کنیم) فانا نرفعه بالسلب ولا نرفع نقیضه (نقیض را رفع نمی کنیم) بل نفس السلب وضع للنقیض (یعنی داریم نقیض را تثبت می کنیم می گوییم عدم در مرتبه ذات، نیست امرش دائر بر این است که باشد یا نباشد باشد صادق نباشد کاذب است. یعنی ماهیتی نداریم که عدم در مرتبه ذاتش مأخوذ باشد پس عدم مأخوذ در مرتبه ذات را که داریم سلب می کنیم ولی نقیضش را سلب نمی کنیم بلکه داریم تثبیت می کنیم) فرفع الوجود المإخوذ فی مرتبة الذات و مع رفع عدم المأخوذ فی مرتبة الذات لیس رفعا للنقیضین، ( طرف فکر کرده است چون وجود و عدم را داریم رفع می کنیم پس طرف نقیضین را داریم رفع می کنیم می گوییم چون وجود و عدم قید دارند این دو تا با هم نقیض نیستند بلکه نقیض امر مقید رفع خود آن امر مقید است نه اینکه رفعش مقید باشدوجود مإخوذ در مرتبه ذات رفع شد ولی رفعش و نقیضش که رفع نشد خود اینکه داری رفعش می کنی نقیض را داری تثبیت می کنی. وانماّ یحصل الارتفاع النقیضین لو رفعنا الوجود المأخوذ فی مرتبة الذات ورفعنا رفعه (یعنی همین سلب خود را اگر انکار کنیم الانسان من حیث هو لیس موجودا بعد بگوییم ولیس این طور که الانسان من حیث هو لیس موجودا هم خودش را رفع کنیم وهم رفعش را رفع کنیم) ای نرفع المقید و نرفع رفع ذالک المقید (وههمینطور در مورد سلب ولی ما که این کار را نکردیم بلکه وجود در مرتبه ذات را با عدم در مرتبه ذات سلب کردیم)

وقولنا الانسان من حیث هو لیس بموجود ولا معدوم لیس من ارتفاع النقیضین فی شئ بل انما هو رفع لاحد النقیضین فی عین ان نفس الرفع و السلب وضع و اثبات لالنقیض الاخر ( شما وقتی می گویید زید لیس بعالم شما عالم بودن را رفع کردید ولی عالم نبودن را تثبت کردید اگر عالم نبودن را هم رفع می کردید می شد ارتفاع نقیضین ما که این کار را نکردیم ما گفتیم که وجود در مرتبه ذات را ندارد بله اگر می گفتیم که وجود در مرتبه ذات را دارد و ندارد اجتماع نقیضین است ولی ما ندارد را قائل شدیم شما توجه نکردید که خود عدم در مرتبه ذات نقیض در مرتبه ذات نقیض وجود در مرتبه ذات نیست فکر کردید که این دو تا که سلب شدند نقیضین سلب شدند در حالی که نقیض موجود در مرتبه ذات همانی است که شما دارید اثبات می کنید یعنی همان سلب شماست ونقیض عدم در مرتبه ذات همان سلب شماست پس یک طرف را رفع کردید و یک طرف را با همین سلبتان تثبت می کنید پس کجا این ارتفاع نقیضین شد)

ومن هنا قالوا لابدّ من تقدیم السلب علی الحیثیه حتی یرد السلب علی الحیثیه فإن السلب فی الحقیقة رفع للنسبة الایجابیه و کما ان النسبة واقعة بین الطرفی القضیه یکون السلب الذی نقیضه ایضا واقعا بین الطرفین (می گویند سلب وایجاب نقیضین هستند ایجاب نسبت ثبوتی است که بین دو طرف قضیه است چه چیز نقیض این نسبت ثبوتی است؟ یک چیزی که در همان جا بیاید و ان را طرد کند و آن همان سلب است لذا همانطور که نسبت بین طرفین است سلب هم می آید جای ان نسبت بین الطرفین قرار می گیرد سلب می اید جای او نقیض این قلم همان عدمی است که جای این قلم قرار می گیرد والا عدم هایی دیگر منافات با او ندارند و نقیض او نیستند ایجاب بین موضوع و محمول ویا بین مقدم وتالی است سلب رفع آن نسبت ایجابی است لذا باید در همانجا قرار بگیرد)

فإذا قدم السلب علی الحیثیة کانت الحیثیة جزئا للمحمول، (چون این حیثیت بعد از سلب قرار گرفته است این من حیث هی می شود قید محمول) فیرفع بالسلب الوجود الذی للذاته من حیث هی (وجود در مآخوذ در مرتبه ذات وقتی گفته می شود الانسان لیس من حیث هو بموجود یعنی انسان در مرتبه ذاتش موجود نیست) مثلا قولنا الانسان لیس من حیث هو بموجود معناه انّ الانسان لیس له الوجود الذی فی مرتبة ذاته (انسان یک وجودی را که مال مرتبه ذات باشد را ندارد اگر این طور شد) فیکون سلبا للمقیدّ یعنی شما وجود مطلق را سلب نکردید بلکه وجود مأخوذ در مرتبه ذات را سلب کردید ) حیث سلب الوجود المأخوذ فی مرتبة الذات بخلاف ما اذا قدمّت الحیثیة علی السلب (اما اگر گفتید الانسان من حیث هو لیس بموجود خیلی کار خراب می شود زیرا) فانه حینئذ یرد الحیثیة علی السلب وتفید انّ الانسان یسلب فی حد ذاته عنه الوجود فقولنا الانسان من حیث هو لیس بموجود معناه ان الانسان فی مرتبة ذاته لیس بموجود بمعنا انّ عدم الوجود کائن و متحقق فی مرتبة الذات (حالا وجود اعتباری اصلا محل بحث نیست و وجود وعدم حقیقی محل بحث در کلام قوم بوده ووجود اعتباری را ما آوردیم. شما می گویید آن وجود نداشتن در مرتبه ذات است این خیلی حرف باطلی است برای اینکه همانطور که وجود داشتن در مرتبه ذات نیست وجود نداشتن هم در مرتبه ذات نیست) وهو کاذب لأنه لو کان فی مرتبة ذاته لیس بموجود لم یقبل الوجود (اگر در مرتبه ذاتش این است که موجود نباشد دیگر نمیتواند موجود باشد پس ما اگر "من حیث هو" را بعد از لیس بیاوریم من حیث هو می شود جزئی از محمول پس سلب کرده ایم وجود در مرتبه ذات را وگفتیم که این ارتفاع نقیضین نمی شود و عدم را هم در مرتبه ذات رفع کنیم ارتفاع نقیضین نمی شود ولی اگر من حیث هو را قبل از سلب بیاوریم می آید من حیث هو روی سلب عمل می کنیم می گوید انسان در مرتبه ذاتش نیست موجود و این نیستی در مرتبه ذات می برد ودر حالی که این حرف درستی نیست زیرا نیستی در مرتبه ذات نیست بلکه نه هستی و نه نیستی هیچ کدامش در ذات مأخوذ نیست چون بنا شد ذات خودش باشد و هیچی هم نباشد نه وجود چیزی در آن مأخوذ باشد و نه عدمش.

ليس‌ [2] إذا لم يكن للممكن في مرتبة ماهية وجود كان له فيها العدم لكونه نقيض الوجود لأن خلو الشي‌ء عن النقيضين في بعض مراتب الواقع غير مستحيل بل إنما [3] المستحيل خلوه في الواقع لأن الواقع أوسع من تلك المرتبة (این مربوط به اشکال اول بود) أ لا ترى‌ [4] أن الأشياء التي ليست بينها علاقة ذاتية ليس وجود بعضها و لا عدمها في مرتبة وجود الآخر أو عدمه على أن نقيض‌ وجود الشي‌ء في مرتبة من المراتب دفع وجوده فيها بأن تكون المرتبة ظرفا للمنفي لا للنفي (به اینکه مرتبه ظرف وقید برای امر منفی یعنی وجود باشد نه اینکه قید باشد برای نفی اگر نفی در مرتبه ذات باشد خراب می شود شما باید رفع مقید کنید نه الرفع المقید) أعني‌ [1] رفع المقيد لا الرفع المقيد و لهذا [2] قالوا لو سئل بطرفي النقيض كان الجواب الصحيح سلب كل شي‌ء بتقديم السلب على الحيثية فلو سئل أن الإنسان من حيث هو موجود أو معدوم يجاب‌ [3] بأنه ليس من حيث هو موجودا و لا معدوما و لا غيرهما من العوارض‌ [4] بمعنى أن شيئا منها ليست نفسه (نفس انسان که بشود تمام ذات انسان)‌ و لا داخلا فيه (که بشود جزء ذات که به آن دو می گویند ذاتی یعنی وجود و حدت و ... هیچ کدام ذاتی انسان نیست) و إن لم يكن خاليا عن شي‌ء منها أو نقيضها (یا بالاخره وجود دارد یا عدم ... خالی نیست دارد ولی این چیزی را که دارد بیرون ذات دارد به عنوان عرضی دارد) في نفس الأمر (این ها عرضی است و بیرونی است وداشتن امور بیرونی با قاعده ما مشکلی ندارد یعنی سلب می کنیم از مرتبه ذات همه ماسواها را. من حیث هی می اید مسلوب ها را مقید می کند به مرتبه ذات و مرحوم آخوند می گوید سلب می اید محمول مقید به ذات را سلب می کند اگر حیثیت مقدم می شود کار خیلی خراب می شود زیرا حیثیت روی سلب عمل می کند یعنی در ذاتش این سلب است زیرا در ذاتش چیزی جز خودش نباشد این فرمایش اخوند بود ولی دو نظر دیگر هم است در مورد تقدم سلب بر حیثیت یک نظر نظر صاحب مواقف است و یک نظر دیگر است که هر دو نظر مقابل نظر آخوند است. سلب می آید محمول را در حوزه من حیث هی نفی می کند ولی اگر آمد حیثیت مقدم می شود حیثیت بر سلب عمل می کند معنایش این می شود که انسان من حیث ذات ازش سلب می شود وجود در حالی که این حرف غلط است زیرا در مرتبه ذات نه ایجاب است نه سلب و نه چیز دیگر. این فرمایش آخوند بود کلام مرحوم شارح مواقف برای فردا ان شاء الله )

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo