< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/08/15

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نقد "الماهیة من حیث هی لیست حتی هی" مرحوم آخوند

این روایت در کشف الغمه است که پیامبر ص به امیر المؤمنین فرمودند: سعی کن خودت را حفظ کنی از کینه هایی که از تو در دل خیلی ها هست کسانی که اظهار نمی کنند این کینه ها را مگر بعد از مرگ ( و تعداد کسانی که از تو کینه دارند خیلی نیستند ولی می توانند دیگران را گول بزنند ممهدین من قتالکم کسانی هستند که درزمین دشمن غافلانه بازی کردند)

عرض شد که الماهیة لیست من حیث هی الا هی این مساله دو قضیه است

ان قولهم الماهیة لیست من حیث هی الا هی مُّعرّفة بالقضیتن ( به جای اینکه دو قضیه بگویند یک جمله را به جای دو جمله به کار می برند)

قضیه الف: الماهیة من حیث هی، هی هی (ماهیت من حیث هی خودش هست) ولا یخفی ان هذا الحکم لایختص بالماهیة فإن کل شئ من حیث هو، هو هو (این از احکام ماهیت نیست، درست است در مورد ماهیت صادق است، ولی اختصاص به ماهیت ندارد زیرا می گوید که شئ خودش خودش است وثبوت شئ برای خودش اختصاص به ماهیت ندارد) وذلک لان ثبوت الشئ لنفسه ضروری (مثلا شما بگویید الوجود من حیث هو، هو هو، وقتی ذهن زید را به انسان و وجود تقسیم کرد خودش که خودش است این امر خالی از غیر همین امر خالی ازغیر است گفتیم که این بدیهی است و این ابده البدیهات است، الف الف است از اینکه الف غیر الف نیست بدیهی تر است ولو اینکه بعضی برعکس می گویند واخوند به دلیل اشتباه می گوید ماهیت من حیث هی حتی خودش هم نیست فقط همان چیزی است که تصور می کنیم یعنی خودش هم در عین حال که خودش هست سلب می شود ولی همه حکما می گویند الماهیة من حیث هی، هی هی )

و قضیه ب: الماهیة لیس من حیث هی هی شئیا غیرها، (ماهیت من حیث هی لیست شئیا غیرها این قضیه هم به نظر می رسد بدیهی باشد) ایضا هذا لایختص بالماهیة (از احکام ماهیت است ولی به این معنا نیست که اختصاص به او داشته باشد ماهیت من حیث ماهیت، چیز غیر خود نیست وقتی خالی او را فرض کردید اگر چیزی را با او در نظر گرفتید تناقض است وقتی شما خالی از ماسوی اعتبار کردید پس خالی است از ماسوی، پس قضیه سالبه نیز اولا اختصاص ندارد به ماهیت ندارد بلکه وجود هم اینگونه است من این وجود را من حیث هو الوجود فقط نگاه می کنم یعنی خالی از هر چه غیر است نگاه می کنم فقط خود ذاتش است بنابراین این مسأله اختصاص به ماهیت ندارد ) لان کل معنا اذا لوحظ من حیث هو هو، ای خالیا عما سواه، فهو لیس شئا غیرها (وقتی شما خالی از ماسوا اعتبار کردید آن وقت خالی از ماسوی خالی از ماسوی است)

وهذا الحکم کالحکم السابق بدیهیّ فانه کما انّ کل شئ اذا اعتبر (یعنی موضوع یک امرا عتباری است نه حقیقی برای اینکه امر حقیقی یا موجود است یا معدوم یک چیزی که هیچی ندارد) من حیث هو کان هو ایاه (خودش خودش است) کذلک لیس شئاً غیره (غیر خودش هم نیست. لابشرط است ولی لابشرط خالی، که اللا بشرط یجتمع مع الف شرط و برعکسش، بدیهی است لابشرط که در آن نخوابیده است که در ان شرطی باشد)

ولکن قد یمکن الاستدلال علی البدیهی (برای بدیهی نمی شود استدلال کرد؟ بر بعضی از بدیهی های نمی شود استدلال کرد ولی اگر کسی بگوید که من می خواهم استدلال کنم که می شود استدلال کرد با استدلال می خواهم به این برسم که می خواهم استدلال کمک این نمی شود و آنها را فقط با چماق می شود برایشان استدلال کنیم، اگر کسی گفت که من نیستم و شما هم نیستید این با چماق باید کار کرد زیرا به نظر او نه چماق است و نه .... مثلا اعاده معدوم بدیهی است که محال است ولی استدلالهایی هم برای آن آورده اند)

فاستدلّ الشیخ علی ذلک ماسواها لیست داخلة فی حدها (چیزی که غیرماهیت است در محدوده و حد منطقی ماهیت آن نیست در اینجا هم حد هم تعریف اصطلاحی است وهم می تواند به عنوان محدوده خارجی ماهیت در نظر گرفته شود) فراجع: الهیات شفاء :

     الهیات شفاء فصل اول از مقاله پنجم، ص 200-202 ( الکلی من حیث کلی شئ و ... کلی از حیث خودش یک چیز است انسان از حیث انسان یک چیز است و از این حیث که کلیت دارد یک چیز دیگری است پس یک معنای غیر از کلیت داریم .. فأن الفرسیة لها حد .. ولی کلیت بر آن عارض می شود کنارش قرار می گیرد. فرس من حیث هو فقط فرسیت است و واحدیت صفتی است که قرین می شود با فرسیت و اگر ان صفت را داشت واحد می شود والا نه، و اگر بخواهد کثیر باشد باید آن کثرت بیاید کنارش، فرسّیت به این شرط که در نظر بگیریم که با تعریفی که دارد با اشیاء کثیر قابل تطبیق است می شود عام. وهمین فرسیت را اگر با عوارض در نظر بگیریم می شود خاص.)

     المباحث المشرقیة (چاپ بیروت) ج1، ص 139 -141( اعلم ان لکل شئ حقیقة هو بها هو ، واحد بودن صفتی است که منضم به فرسیت شده است)

والصورة المنطقیة للاستدلال:

الماهیة من حیث هی هی، خالیة عن کل شئ غیرها، از هر چه غیرش است خالی است) لأن هذا هو مقتضی اعتبارها من حیث هی، (وقتی می گویید من حیث هی هی، یعنی من او را از هر چه غیرخودش است خالی اعتبار کردم. من ماهیت را بدون آنها در نظر گرفتم یعنی این لابشرط را در حال خالی بودن در نظر گرفتم، گفتیم که همواره در تقسمات منطقی اقسام وجود دارد و بعد دانشمند می آید مقسم را کشف می کند ابتدا فعل و حرف و اسم وجود دارد و بعد نحوی یک مقسمی برای آن به عنوان کلمه می گیرد بر خلاف تقسیمات خارجی که ابتدا زمین در خارج وجود دارد بعد اقسامش درست می شود ولی در تقسیم منطقی این طور نیست لذا آن مقسم در اثر لحاظ شما درست می شود) واذا کانت الماهیة من حیث هی هی خالیة عن کل شئ غیرها فکل شئ غیرها خارجة عن حدها (پس آنها در محدوده ماهیت نیستند ویا در حد منطقی نیستند)

واذا کان کل شئ غیرها خارجیة عن حدها لم یحمل ذلک شئ غیرها علیها وهی مأخوذة من حیث هی هی (یعنی تا می گویی من حیث هی هی دیگر نمی توانی به آن چیزی حمل کنی)

واذا لم یحمل شئ غیرها علیها وهی مأخوذة من حیث هی، فلابد ان یسلب عنها کل شئ غیرها (وقتی حمل نشد باید سلب بشود زیرا این قضیه از بدیهیات است) لبداهة قولنا اما ان یصدق الایجاب او یصدق السلب (اگر نمی شود بگوییم ماهیت من حیث هی در محدوده خویش وحدت دارد باید بگوییم که این ماهیت در محدوده خودش وحدت را ندارد)

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo