< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/01/16

بسم الله الرحمن الرحيم

بسم الله الرحمن الرحیم

درس خارج اسفار استاد فیاضی دام ظله

تاریخ:۱۶/۱/۹۵

موضوع: دلیل دوم بر استحاله تشکیک در ماهیت

مقرر: محمد حسن فاطمی نیا

وکیف استطیع الصبر علی نار ... چگونه می توانم صبر کنم در برابر آتشی که اگر شرری از آن به زمین بیفتد تمام گیاهان زمین می سوزد واگر در همان حال کسی پناه ببرد به قله کوهی می سوزد کدام یک بهتر است برای علی ایا اینکه پیش خدا مقرب باشد یا اینکه در شعله ای طرد شده و مورد غضب قرار گرفته شده و هر حرفی بزند تکذیب شود یعنی بگویند دروغ نگو ( این از سوالاتی که مربوط به همه ماست بخصوص که یک مسئله ای است که مربوط است به بی نهایت وابد)

عرض شد که مرحوم آخوند به حق در اسفار در تشکیک در ماهیت دفاع می کند و فهم تشکیک در ماهیت را نهایت زیرکی می داند؛ ولی در عین حال ادله مشائین را مطرح می کند وملاحظه کردید که به مشائین سه اشکال کردند و اشکالها را جواب دادند ولی جوابها طوری بود که در ضمنش اعترف به تشکیک در ماهیت بود.

اما دلیل دوم که خیلی رائج تر است

الدلیل الثانی علی استحالة التشکیک فی الماهیة (می گویند یک ماهیت نمی تواند افرادی داشته باشد که بعضی ناقص وبعضی کامل باشد)

مقدمه۱: لو کان للماهیه افراد بعضها ناقص و بعضها کامل (آخوند متوسط را هم گفته است واین متوسط هیچ نقشی ندارد زیرا وقتی گفتیم ناقص و کامل داریم دیگر نیاز به متوسط ندارد و چون هیچ نقشی در استدلال ندارد آن را نمی آوریم و نیز هماهنگ بشود با استدلالی که دیگران وخود ایشان در جاهای دیگری گفته اند) فذات الشئ اما هی الکامله او الناقصه (یعنی اینها برای خودشان روشن شده است که کامل و ناقص یک ماهیت نیست ولی آنی که برای خودشان روشن است در استدلال اورده اند خط یک متری و دومتری اگر بخواهند افراد یک نوع بشوند ذات شئ کامله است یا ناقصه؟ لذا این اشکال به ذهن می آید که مصادره است ولی چون ناقص وکامل مبرهن است که فرد یک نوع نیست ولو اینکه طرف قبول نداشته باشد ولی می توان در مقام جدل باید از مسلمات شخص استفاده کرد)

مقدمه۲: لکن التالی بقسمیه محال (اگر شما گفتید که یک ماهیتی دو فرد دارد یکی ناقص ویکی کامل بعد بگوییم ذات الشئ آن کامل است یا بگوییم آن ناقصه است)

مقدمه3: لو کانت ذات الشئ هی الکاملة کانت الناقصة خارجة عن تلک الحقیقة (دیگر فرد آن حقیقت و ماهیت نمی شود) ولو کانت هی الناقصه (اگر ذات شئ ؛آن ناقصه باشد) کانت الکامله خارجة عنها (اگر خارج از حقیقت است دیگر فرد آن شئ نیست)

مقدمه4: ولو کانت الناقصه او الکامله خارجة عن تلک الحقیقه لم تکن فردا لتلک الماهیة

مقدمه5: لکن التالی باطل لانه خلف (یعنی شما فرض کردید که یک ماهیت دو فرد دارد ولی فقط یکیش فردش است اگر بگویید یک ماهیت دو فرد دارد معنایش این است که یک فرد دارد زیرا می گویید که خصوص آن ناقص فرد بالذات آن است یا آن ناقص؟ این استدلال مشائین بود)

کسانی که منکر هستند مثل شیخ اشراق آن را مطرح کرده و میرداماد تشکیک در ماهیت را قائل است وبه آن جواب داده است:

و ردّ بأنّ الماهیة لو کانت شخصیة تمّ ماذکرتم (اگر ماهیت شخصی بود در آن صورت ماهیت شخصی که دو تا نمی شود و ناقص نمی شود؛ یک شخص که دوتا نمی شود تکرر وجود محال است اگر ماهیت شخصی بود حرف شما درست ولی بحث در مانحن فیه در ماهیت نوعی است هم میر داماد این جواب را داده است وهم شیخ اشراق. شیخ اشراق طبیعی است که این طور حرف بزند زیرا می گوید کامل وناقص افراد یک نوع است ولو اینکه این حرف غلط است که یک متر در طول همان حقیقت را دارد که آن دومتری دارد؛ زیرا حقیقت خط کم است کمّ آثارش در خود کمیتّ روشن می شود مثل اینکه بگویی اگر فلانی ده تا یک تومنی شهریه بدهد با کسی که 500 هزار تومان شهریه بدهد اینها مثلِ هم هستند؛ عدد هر کدام اثر خاص خودش را دارد اثرشان یکی نیست. این سینا می گوید عدد یعنی تعداد و تعداد ده و با 500 یکی نیست لذا عدد هر رتبه اش یک نوع خاصی است. جناب آخوند هم از حرف میرداماد و شیخ اشراق دارد دفاع می کند این استدلال نوعی را هم می گیرد) واما اذا کانت النوعیه کما هو محل الکلام (تشکیک در ماهیت شخصی که نیست هیچ عاقلی نمی گوید بلکه یک ماهیت نوعی یک فردش کامل باشد یا ناقص است که محل بحث است یعنی در این موارد تشکیک در ماهیت جاری می شود) فیجوز ان تکون کلتاهما من تلک الحقیقة النوعیة (سیاهی شدید وسیاهی ضعیف هر دو سیاهی باشند وحقیقتشان یکی است)

ان قلت النوع طبیعة (یعنی نوعی که معروض نوعیت است الانسان نوع که این همان کلی طبیعی است یعنی یکی از مصادیق کلی طبیعی است زیرا کلی طبیعی می توان نوع باشد می تواند عرض باشد فیلسوف می گوید وجود الطبیعی بوجود اشخاصه زیدٌ انسانٌ؛ کدام زید؟ همان زید خارجی اگر آب در دریا اب است و اگر این چوب خاص چوب است حمل هوهویت است یعنی عینیت یعنی همین چوب خاص همان کلی طبیعی است و لذا کلی طبیعی باید در خارج باشد مگر چوب خاص چیست؟ غیر از چوب با تشخص و تشخص خاص او را از چوب بودن خارج نمی کند وزید با تشخص از انسان بودن خارج نمی شود) موجود فی الخارج وعندما یلاحظه العقل (شما می گویید هذا سوادٌ به چادر خیلی مشکی هم می گویید سوادٌ ؛ملاصدرا می گوید سواد را میتواند جدا توجه کرد؟ بله وقتی توجه کرد به سواد می شود سواد واین می شود کلی در زید انسان؛ زید شخص است وانسان کلی) یجده خالیا عن المشخصات فهو کلیّ (حالا آن کلی شما که اشاره کردید به سیاهی چادر، با سیاهی عبای بنده در این ده سال یکی است یا نه؟ حتی اگر نوع هم باشد استدلال بر محور واحد شخصی نبود پس خارج از محل نزاع است صحبت در این نبود که ماهیت شخصی تشکیک بر می دارد یانه بلکه صحبت سر تشکیک ماهیت نوعی است هم شخص در خارج است هم نوع) ونُجری الاستدلال فی نفس ذلک الکلی ( آن کلی آن کامله است و آن سیاهی بر همه سیاهی ها حمل می شوند؛ زیرا همه افرادِ سیاهی هستند آیا ذات شئ این کامله است یا ناقصه؟ ما می گوییم استدلال ما در کلی طبیعی است نه واحد شخصی) فإن کانت کاملة کانت الناقصه خارجة وبالعکس (هر کدام از سیاهی ها را در نظر بگیرید چه کم رنگ چه پررنگ بر تعداد سیاهی حمل می شود) ولم تکن محور الاستدلال الواحد الشخصی بل مداره علی ما هو محل الکلام من الواحد النوعی

قلت: صحیح انّ کلّ فرد من الکلیّ ناقصا کان او کاملا مشتمل علی کلیّ شامل لجمیع الامثال ذلک الفرد (آخوند می گوید شما اگر سیاهی صد درجه را بر چادر مشکی حمل می کنید وقتی خود سیاهی صددرجه را با قطع نظر از چادر مشکی در نظر بگییرد بر هر چیزی که صد درجه سیاه باشد حمل می شود) ولایشمل بنفسه سائر الافراد التی لا تماثل ذلک الفرد ( ولی همه سیاه هستند) ولکن ذلک مختص بالمتواطئ واما المشکک فهو بحیث یشترک جمیع الافراد منها یشترط جمیعها فی معنی مبهم غایة الابهام (ایشان می گوید که یک ابهام شما فهمیدید در کلی وگفتید که سیاهی صددرجه مبهم است وهر سیاهی صددرجه شامل هر سیاهی صددرجه می شود که لازمه کلیت است چون اگر بخواهد ابهام نداشته بلشد متشخص می شود وقابل صدق بر کثرین است ولی یک ابهام دیگر هم است که سیاه است و اگر سیاه شد پس تشکیک در سیاهی هست، سیاهی بعضی افرادش کامل است آن ضعیف هم سیاه است و دیگری هم سیاه است لذا شما یک ابهام را می بینید ولی ما می گوییم یک ابهام دیگر هم است) وهو امر مشترک بین الناقص والکامل وما ندعیه من التشکیک موضوعه ذلک الامر (مثالش این است که سواد ولو مراتب دارد ومرتبه اعلایش یک نوع است خودش افراد دارد ولی خود ضعیف ها و ..همه سواد هستند لذا اگر کسی بگوید در سواد تشکیک است درست گفته است شیخ اشراق. ما می گوییم که بسیار خوب فرمودید ولی تشکیک در ماهیت جنسی است نه ماهیت نوعی اینها همه مؤید این است که تشکیک در ماهیت جنسی است نه نوعی که بعدا تفصیلا خواهیم گفت که تشکیک پنج قسم است که کمال ونقص خودش سه فرد دارد شدت وضعیف و زیاده و نقیصه و اقلیت و اکثریت هر سه در ماهیت نوعیه محال است ولی این سه تا در ماهیت جنسیه فقط می آیند ولی آن دوتای دیگر در همه ماهیات می آیند یعنی یک ماهیت نوعی میتواند تقدم داشته باشد بر ماهیت دیگر مثل ماهیت حضرت آدم که بر ما که یک نوع دیگر هستیم تقدم دارد در ماهیت تقدم ویا اولیت مانع ندارد ولی آن سه نوع تشکیک در ماهیت نوعیه راه ندارد. تشکیک به تقدم وتأخر یعنی اینکه زمان اینها با هم متفاوت است –مثلا حضرت آدم ع زمانا متقدم است بر فرزندانش)

متن اسفار:

و من حججهم في هذا الباب أن ذات الشي‌ء إن كانت هي الكاملة فالناقص و المتوسط ليسا نفس الذات و كذا إن كانت كلا من الناقص و المتوسط (اگر ذات شئ ناقص باشد متوسط و کامل فرد آن نخواهند بود) فالباقيان ليسا تلك الحقيقة بعينها.(پس بنابراین تشکیک برقرار نمی شود زیرا تشکیک موقعی است که همه افرد آن نوع باشند)

و هذا غير مُجدٍ في الحقيقة النوعية (یعنی این استدلال در واحد شخصی خوب است محل بحث در این نیست که واحد شخصی دارای تشکیک هست یا نه این استدلال آنجا به درد نمی خورد چرا: ) فإن ما لا يحتمل التعميم و التفاوت إنما هي الوحدة العددية (آنی که تحمل تعمیم نمی کند که هم شامل ناقص وهم کامل باشد وحدت عددی است) و أما الوحدة المعنوية (وحدت معنوی غلط است چون شخص هم معنی است زیرا مقسم جزئی و کلی معنی است چرا آن است که حمل می شود مفهوم فقط وسیله است همانطور که لفظ هم حمل نمی شود لفظ زوال پذیر نیست اگر بگوید که او مفهوم زید است هم دروغ است بلکه او معنی زید است یعنی چیزی که مفهوم زید از آن حکایت می کند چیزی که حمل می شود معنی است و وحدت معنوی در آن کلیت نیست ونسخه ای که به جای معنوی، نوعیه است درست است ) فللخصم أن يقول الحقيقة النوعية هي الجامعة للحدود الثلاثة الزائد و الناقص و المتوسط. فإن قلت الكلي الطبيعي موجود (یعنی شما بردید در شخص و من می گویم که در همان شخص سیاهی کلی موجود است یا نه؟) عندهم (نزد علماست یعنی شما جز حکما نیستید) في الخارج فالأمر المشترك بين المراتب الثلاث موجود في الخارج (اگر کلی در خارج موجود است امر مشترک در خارج موجود است)و إن كان ظرف عروض الاشتراك إنما هو الذهن- (وصف کلیت یعنی اشتراک در ذهن است ولی موضوع اشتراک لازم نیست در ذهن باشد) فما بقي عند العقل بعد تجريده عن الزوائد و المشخصات أهو مطابق للكامل أو لغيره من الناقص و المتوسط و على أي تقدير فلا يكون مطابقا للجميع و لا مقتضيا إلا لمرتبة معينة من المراتب (فقط یک مرتبه را اقتضا دارد اگر کم رنگ را گرفتیم پررنگ را شامل نمی شود) فيكون البواقي من المراتب مستندة إلى أمر خارج عن الطبيعة المشتركة فيلزم خرق الفرض.(استدلال ما می گفت یک فرد کامل دارد ویک ناقص ولی در عمل فقط یکی را شامل می شود)

قلت الكلي الطبيعي على ما تصورته إنما يتحقق في المتواطي من الذاتيات فإن الماهيات التي إذا جردت عن الزوايد تكون متفقة في جميع الأفراد غير متفاوتة فيها- تنحصر في المتواطيات (ان ماهیات که از زوائد تجرید بشوند در همه افراد متحد هستندو متواطی هستند) و المشكك ليس من هذا القبيل بل كل مرتبة توجد منه في الخارج في ضمن شخص أو أشخاص متعددة لو أمكن وجودها في العقل فهي بحيث إذا جردها العقل عن الخارجيات توجد تلك المرتبة بعينها في الذهن و كذا حال مرتبة أخرى له أيضا و تلك المراتب المأخوذة عن الأشخاص الخارجية الموجودة في الذهن ليست في التمامية و النقص بمنزلة واحدة (وقتی مراتب می آیند در ذهن در تمام ونقص یکسان نیستند) فلا تَعرض لواحدة منها الكلية بالقياس إلى جميع الأشخاص المندرجة تحت جميع المراتب- نعم (به جای نعم باید ولکن باید می آورد) الجميع مشترك في سنخ واحد مبهم غاية الإبهام و هو الإبهام بالقياس إلى تمام نفس الحقيقة و نقصها(همانطور که یک کلی نسبت به افراد خودش ابهام دارد یک کلی داریم که هم کامل را می گیرد هم ناقص را) وراء الإبهام الناشي فيه عن الاختلاف في الأفراد بحسب هوياتها[1] (ولی این در حقیقت التزام به این است که یا ناقص و کامل یک حقیقت هستند یعنی حرف شیخ اشراق ویا اگر ماهیت های مختلف هستند تشکیک در ماهیت های نوعیه نیست بلکه تشکیک در ماهیتهای جنسی است)


[1] الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 432.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo