< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد وبررسی دلیل هفدهم بر وحدت وجود –آخرین دلیل برای اثبات وحدت شخصی وجود از منظر آخوند (از علامه)
شخصی به امام باقر(ع) عرض کرد: من خیلی اهل عمل نیستم؛ کم نماز و روزه دارم ولی تمام تلاشم این است که حرام نخورم و دامنم را پاک نگه دارم حضرت فرمودند کدام جهاد بالاتر از این چیزی است که تو انجام می دهی.
جناب استاد جوادی آملی برای اثبات تشکیک آخوند فرمودند که تشکیک متقوم بر چهار امر است که در وجود فراهم است و در غیر وجود هم محال است؛ وحدت حقیقی و کثرت حقیقی انطباع آن کثرت در وحدت و احاطه آن وحدت بر آن کثرت.گفتیم که کثرت حقیقی جای حرف ندارد و وحدتی هم گفته اند: وحدت مفهوم وجود وحدت طبیعت وجود را اثبات می کند، در این هم حرفی نیست واما آن دو مساله دیگر دو دلیل دارند برای هر کدامشان که هر کدام از آن دلیل ها یک دلیل مستقل است برای بیان آخوند لذا ما دلیل قبلی را دلیل شانزدهم قرار دادیم و ودلیل هفتدم را بیان چهارمشان قرار دادیم چون می دانید که انطباع کثرت در وحدت همان وحدت وجود آخوند است وهمین کافی است اگر دلیلی این را اثبات کند تشکیک آخوند اثبات می شود چنانکه امر چهارم یعنی احاطه وحدت بر کثرت همان تشکیک آخوند است به این بیان که این دوتا دو تا حقیقت نیستند که هر کدمشان جزئی از حقیقیت را تشکیل بدهند بلکه تمام حقیقیت تشکیک هستند لذا دلیلی که بر امر سوم آورده اند خودش دلیل جداگانه است و دلیل هم که بر امر چهارم خودشان آورده اند، دلیل جداگانه ای است البته دلیل چهارم را خود علامه در بدایه آورده اند که این دلیل چهارم می شود دلیل هفتدهم ما:
الوجود مشکک لأنه بسیط و لاغیر له(یعنی دو چیز روی هم رفته، یکی بساطت ویکی نداشتن غیر موجب می شود که قائل به تشکیک بشویم) فراجع:
-بدایه، فصل5، مرحله1 (اختلف القائلون باصالة الوجود .. – از بیان ایشان در بدایه استفاده می شود که تشکیک آخوند با تشکیک فهلویون یکی است وما عرض کردیم که دوتاست ومرحوم آشتیانی هم گفته اند دوتاست تشکیک فهلویون را ما هم می پذیریم ودلیلش هم وحدت مفهوم وجود است وتمام، ولی تشکیک آخوند با این بیان تمام نخواهد بود زیرا هیچ وقت وحدت مفهوم وجود نمی تواند مستندی برای او باشد لذا تا جایی که ما سراغ داریم هیچ جا خود مرحوم آخوند هم برای اثبات وحدت وجود از وحدت مفهومی استفاده نکرده اند بله به وحدت مفهومی برای ردّ مشائین استناده کرده اند زیرا مشائین قائل به تباین بودند ایشان فرمودند که تباین باطل است به این دلیل که مفهوم وجود واحد است اما تباین باطل است اثبات نمی شود تشکیک درست است، زیرا یکی از اقوال در مساله تباین است یکی دیگر وحدت محضه ویکی هم وحدت آخوندی است ویکی هم وحدت فهلویون است پس اقوال متعدد است زیرا دلیل اعم از مدعا می شود لذا این طور استفاده نکرده است. آن خصوصیت مرتبه جزء نیست زیرا وجودبسیط است و امر خارجی هم نیست زیرا خارج وجود هم چیزی نداریم زیرا اصالت وجود غیر از وجود را باطل می کند)
- نهایة الحکمة، مرحله1،فصل3(حاصلش این است که وجود مشکک است چون بسیط است و غیر ندارد یعنی هر دو با هم دلیل است ما قبلا بسیط بودن را به عنوان دلیل جدا آورده بودیم وهمین اختلاف برای ما کافی است که این دو را به عنوان یک دلیل دیگر بیاوریم وحضرت استاد جوادی هم آنجا که احاطه وحدت بر کثرت را می خواهند بیان کنند از راه این که وجود بسیط است وغیر ندارد وارد شده است که آن حقیقت واحد محیط است بر کثرت که تقریرش این است: )
تقریر استدلال:
مقدمه1: الوجود حقیقة واحدة لمکان وحدة مفهومه (مفهوم وجود حکایتش از معنی قراردادی نیست مفهوم با واقعش به فرمایش استاد یکی است ولی یک در ظرف ذهن است و یکی در ظرف خارج است لذا نمی شود مفهوم واحد باشد ولی حقیقت متکثر باشد)
مقدمه2: وله کثرة (وجود کثرت هم دارد) لما ثبت فی الحکمة من تقاسیم الوجود ( می دانیم که وجود در فلسفه تقسیم دارد همانطور که علامه در اول نهایه فرمودند قضیه ای که مبین تقسیم است قضصیه حملیه است ولو به صورت ظاهر با شرطیه منفصله یکی است آنجایی که شما می گویید که الوجود اما ممکن اما واجب به قصد شما وابسته است که این حملهی باشد یا منصفله زیرا اگر منظور شما این است که وجود وامکان با هم عنادد ارند وجود یا واجب است یا ممکن یعنی نمی شود واجب باشد ممکن هم باشد که قضیه منفصله حقیقیه می شود هیچ بیان نمی کند که آیا واجب در خارج است یا نیست اصلا وجودی در خارج است یا نیست کاری ندارد ممکن است یا واجب کاری ندارد اما همین الوجود اما واجب اما ممکن، ممکن است که در مقام تقسیم بگویید که بگویید اما امای تقسیم باشد یعنی وجود دو قسم داریم وجود ممکن داریم و وجود واجب هم داریم که در این جا قضیه منفصله نیست بلکه قضیه محمولیه مرددة المحمول است. تمام مباحث تقسیمی وجود حملیة المرددة المحمول است یعنی می خواهند بگویند که دو قسم داریم. حالا که دو قسم داریم کثرت داریم و کثرت نمی شود بدون آحاد زیرا کثرت متقوم به آحاد است: )
مقدمه3: واذا کانت للوجود کثرة کانت هناک (این آحاد در تعبیر آخوند همان مراتب است ولو اینکه خود آخوند هم می گوید آحاد وجود وافراد وجود ولی گفتیم که اگر بخواهیم دقیق بشویم درست نیست زیرا افارد یعنی دو تشخص وسه تشخص و تشخص بیش از یکی می شود در حالیکه طبق بیان آخوند یک شخصیت بیشتر ندداریم لذا این که می گوییم آحاد شما همانطور تصور کنید که خودش تصور می کند آحاد یعنی مراتب اگر وجودکثرت دارد پس آحاد متغایر داریم) آحاد متغایرة للوجود (اگر این آحاد ابتدای استدلال هم می تواند مراتب باشد هم افراد باشد ولی در انتهای دلیل می رسیم به اینکه این احاد نمی تواند افراد متشخص وم تغیر هم باشند بلکه باید مراتب فعلا کثرت آحاد می خواهد) لأن الکثرة متقومة بآحاد (یک امام جماعت که نمی شود هم امام باشد هم مأموم کثرت متقوم به آحاد است یعنی جزء ذاتیش هستند)
مقدمه4: واذا کانت هناک آحاد متغایرة للوجود فامتازت تلک الآحاد بعضها عن بعض (نمی شود واحد اول عین دوم باشد این که نمی شود آحاد این می شود یکی باید ممتاز جدا از دومی باشد) لأن التغایر فرع التمایز (حالا که رسیدم به تمایز این را بایدبگوییم که دو چیز که با هم متمایز هستند با به تمام ذات است یا به جزء ذات است یا به امر خارج از ذات است که می شود تمایز به عوارض. جناب علامه و حضرت استاد می خواهند ازا ین قانون استفاده کنند)
مقدمه5: واذا امتازت تلک الآحاد بعضها عن بعض فإما ان یکون امتیازها بنفس حقیقته الواحدة او جزء منها او بأمر خارج عنها (برای این که آن مابه الامتیاز یا داخلی است یا خارجی است اگر داخلی شد یا به تمایز تمام ذات است یا بعض ذات و این تقسیم تقسیم عقلی است اگر شیخ اشراق امده است و گفته است که یک امتیاز نوع چهارمی هم داریم توجه نکرده است که امتیاز به شدت وضعف امتیاز به عوارض است برای اینکه آن حقیقت نه در آن شدت است نه ضعف بلکه می تواند شدت باشد که در این صورت شدت می شود امر خارجی لذا گفته است اگر یک سوادی شدیدتر از دیگری بود امتیازشان نه به تمام ذات است نه جزء ذات است ونه به خارج ذات. ما می گوییم این حصر عقلی است و این چیزی هم که شما می فرمایید نمی تواند خارج از آن باشد زیرا این سیاهی با سیاهی دیگر دو نوع از سیاهی هستند در جنس با هم مشترک هستند پس اشتراکشان در جنس است و اختلافشان در چیزی است که برای جنس عرضی است و آن فصل است ویا اینکه این فصل ها به بعض ذات هستند بالاخره از آن حصر عقلی کسی نمی تواند نجات پیدا کند امر خارجی را که هر جور فرض کنید خارجی است لذا این باید اولین برخوردی می بود که با کلام شیخ اشراق می شد که کسی این طور برخورد نکرده است که اول بگوید این که شما می فرمایید خارج از این حصر عقلی است نامعقول است امتیاز به نوع چهارم، بر می گردد به جزء ذات اگر شدید و ضعیف را انواع بدانید کما هو الحق ویا به خارج از ذات اگر آن شدید وضعیف را افراد بدانیم[1]) لأن التمایز اما بأمر داخل او بأمر خارج وعلی الاول اما بتمام الذات او بجزئها (فرض دیگر ندارد)
مقدمه6: لکنّ کلا الشقین الاخیرین من التالی محال (در مورد وجود نمی توانید بگویید که تمایزشان به جزء است نمی توانید بگویید به امر خارج است چیزی ندارید غیر از وجود) اما الشق الاول (اینکه بگویید تمایز به جزء است) فلأنه
مقدمه7: لا جزء للوجود واما الشق الثانی فلأنه
مقدمه8: لا غیر للوجود (وجود غیر ندارد اگر نباشد که تماز کثرات به امری جزء ذات و خارج ذات نشد پس تمایز به درون ذات می شود)
مقدمه9: واذا امتازت تلک الآحاد بنفس حقیقة الوجود الواحدة کانت حقیقة الوجود واحدة کثیرة فی عین انها واحدة و واحدة فی عین انها کثیرة (خواسیتم بگوییم که آن حقیقت واحد در عین که واحد است کثیر است در عین این که خداست وجود همه موجودات دیگر هم است)
اذن حقیقة الوجود واحدة فی عین انها کثیرة و کثیرة فی عین انها واحدة وهو التشکیک
وفیه:
انهّ ان ارید بالخروج فی المقدمة الخامسة (شما گفتید که امتیاز بعض از بعض دیگر، گفتید یا به جزء حقیقت است یا به کل حقیقت یا به امر خارج است؛ منظور شما از این امر خارج چیست؟ امری خارج از ان حقیقت؛ این خروج خارجی است یا خروج معنایی است؟ زیرا دو رقم خروج داریم یک وقت می گوییم کوزه خارج از آب است یعنی از هم بیرون است یا مشاء می گوید که علم خارج از نفس است زیرا نفس یک جوهر است وتغییر و حرکت در جوهر محال است مگر اینکه از بین برود ولی اینکه تغییر تدریجی داشته باشد از شدت به ضعف و برعکس محال است. نفس عالِم و جاهل فرقی نمی کند ضمیمه ای نداشت وضمیمه ای پیدا می کند در خارج یک نفس داریم ویک چیزی داریم به نام علم یا اینکه منظور از خروج اعم از این است) الخروج الخارجی بحیث یکون للخارج واقع وللذات واقع آخر (یعنی واقعیتش غیر از ذات است اگر مراد از خروج خروج خارجی باشد این مقدمه ممنوع است) فالمقدمة الخامسة ممنوعة ( چون تمایز به عرضی، ننوشته است که محمولش بالضمیمه باشد زیرا این عرضی همانطور که می تواند عرضی باشد می تواند خارج محمول باشد چطور؟ همه مشائین می گفتند که تمایز به مکان وأین است زید روی این صندلی و عمرو روی آن صندلی است؛ همه می گویند که مقولات نسبی، موجودیشتون به صورت ضمیمه نیست به نوع خارج محمول است عین موضوعش است پس غیر نشد وخارج نشد اگر خروج خارجی می خواهید در عارض شرط نیست که محمول بالضمیمه باشند بلکه می شود خارج محمول باشند) لأن الامر الخارج اعنی العرضی کما یمکن ان یکون محمولا بالضیممه یمکن ان یکون من الخارج المحمول (پس شما آنجا فرموده اید که تمایز یا به جزء داخلی یا تمام ذات است یا به امر خارجی است ما می گوییم که این حصرتان عقلی نیست زیرا یک طور دیگر هم تمایز داریم برای اینکه یکی دیگر هم تمایز داریم که به خارج محمول باشد نه تماز به محمول بالضمیمه) وان ارید به ما هو اعم فیشمل ما هو خارج عن حقیقة الذات بحسب المعنی مع انه عین الذات بحسب الوجود( می گویید به امر خارجی یعنی آن عرضی ای که معنایش غیر از ذات است لذا به آن می گوییم عرضی ولی وجودا عین ذات است برای اینکه عرضی به فتوای آخوند که ما هم ان را می پسندیم همه انواع عرضی موجودند به عین وجود ذات مشایئن می گویند بعضی از آنها محمول بالضمیمه هستند ما تصویر می کنیم تمایز را به امر خارجی ولی خارج بالضمیمه نباشد بلکه به عین ذات باشد اگر این طور می گویید : ) فالمقدمة الثامنة ممنوعة (شما می گویید نمی شود تمایز به امر خارجی باشد؛ شقّ ثانی از آن دو قسم امر خارجی بود زیرا وجود غیر ندارد می گوییم غیر بحسب معنی ندارد یا بحسب خارج؟ آن چیزی را که به حسب خارج ندارد غیر به حسب خارج است ولی غیر به حسب معنی مثل ماهیت که غیر بحسب معنی است صفات وجود و تشخصّ غیر است -به حسب معنی- از وجود در نتیجه اینها عرضی هستند برای وجود) لأن الماهیات والتشخص و صفات الوجود کلها عرضیات للوجود فهی غیر الوجود و بها یحصل الامتیاز (امتیاز واجب و ممکن به امر عرضی برای وجود است امتیاز یعنی خارج از حقیقت وجود اما این امتیاز نه به خروج خارجی مثلا وجود واجب یک چیز باشد و وجوبش یک چیز دیگر بلکه خروجی منظور است که شما در باب ذاتی و عرضی می گویید زیرا بحث در اینجا ذاتی وعرضی بود و امتیاز به عرضی بودن و خارج بودن عرضی معنایش یک معنایی است که در معنای معروض نیست ولو اینکه وجودا عین او باشد. این اشکال اول.)
وثانیا: سلمنا ان المیز بتمام الذات (اگر میز به تمام ذات شد حرف مشائین را نتیجه خواهد داد شما از اصل کورش کردید فرمودید وجودها که کثرت دارند کثرتشان نه به جزء ذات است نه به خارج ذات است بلکه به تمام الذات است و این همان حرف مشایئن است که به آنها نسبت می دهند) ولکنه ینتج الرأی المنسوب الی المشائین وهو خلاف ما اردتموه (شما می خواستید تشکیک اثبات کنید با وحدت شخصی سر از اینجا [تباین مشائی] در آورد.)
این آخرین استدلالی بود که ما برای بیان مرحوم آخون پیدا کردیم که شد هفده استدلال برای اثبات تشکیک به نظر مرحوم آخوند وحق در تشکیک همان تفسیری است که در ابتدا عرض کردیم که حقیقت وجود واحد است ولی افرادش کثیر هستند.




[1] سوال: جنس وفصل که با هم مغایر هستند؟ اگر جنس وفصل را می فرمایید در معنی مغایرند اگر در وجود مغایرهستند در هیچ جا مغایر نیستند زیرا همه جا به هم حمل می شود که باید وجودشان واحد باشد در عین حال باید معنایش باید متغایر باشند زیرا جنس وفصل مفهوم های متغایر دارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo