< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

94/10/29

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: بررسی دلیل شانزدهم بر وحدت وجود(دلیل استاد جوادی آملی) وادامه بررسی دلیل پانزدهم

امام صادق(ع): بدانید که خدا با هیچ کس پیوند پیدا نمی کند مگر از راه اینکه آن موجود اطاعت کند خدا را پس تمام تلاش خود را در اطاعت حق انجام دهید.

مرحوم حاجی فرمودند که من دلیلی را اقامه می کنم که ندیده ام، دیگران بگویند وآن این است که وجود نمی تواند متعدد بشود برای اینکه تعدد هر چیز فرع بر تخلّل غیر است و وجود، غیری ندارد که متخلّل بشود یعنی وجود غیری ندارد که بخواهد بینش تخلل بشود لذا وجودها واحد هستند واز طرفی دیگر می دانیم که موجودات زیاد هستند لذا باید بگوییم که این موجودات موجودند به وجود واحد. این بیان مرحوم حاجی بود که با این بیان می خواستند اثبات کنند که واجب شریک ندارند با اینکه همه موجودند ولی موجود نیستند به وجودی که کنار وجود واجب باشند بلکه موجودند به همان وجودی که واجب به آن وجود موجود است ما عرض کردیم که جدا بودن یک وجود از وجودی دیگر معیارش تشخص هر کدامشان است [نه صرف تخللّ]:

والحاصل ان تعدد الوجودات لا سبب له بالذات الا تعدد التشخصات، شما رفتید تعدد را می خواستید از تخلل غیر درست کنید بله بعضی جاها تخلل غیر دخیل است اما آیا عامل بالذاتِ تعددّ، تخلل است؟ در آن جا هم که تخّلل است، عامل تعدد، تشخص های متعدد است.) وعلی هذا فالتعدد یتصور علی وجوه:

مع تخلل الغیر (شعلها اگر همه به هم وصل بشوند می شوند یک شعله) کتغایر جبل اُحد وجبل الثور[1]

مع تعدد الماهیات وان لم یتخلل الغیر کالماء فی الکوز (اب و کوز متعدد هستند و کسی هم در دو تا بودن این ها شک ندارد با اینکه تخللی نیست)

مع تعدد الاشخاص مع المماسة وعدم خلاف الماهیات (اشخاص متعدد هستند در عین اینکه غیر متعدد نیست و مماس یعنی کاملا به هم تماس دارند وماهیت هم یکی است مثل اینکه دو تاشیشه را به هم بچسبانید ولو اینکه هیچ چیزی غیر شیشه نیامده است که متخلل بشوند فضایی که یکی در آن است دیگری در آن فضا نیست)

مع تداخل الوجودات کالنور فی الماء والروح فی البدن ( آیا اینجا غیر متخلل است؟ نور در آب است ولی کسی نمی گوید نور همان آب است بلکه دو تا تشخص وجودی دارند ولو اینکه از مماسه هم گذشته است اصلا می شود هر دو در یک جا باشند در عین که هر دو در یک جا هستند در عین حال دو تا هستند تداخل با تخلّل خیلی فاصله دارد با اینکه روح وبدن تداخل با هم دارند ولی هیچ کس نمی گوید روح همان بدن است ویا بدن همان روح است واینکه تخلل را شما مایه تعدد گرفته اید مغالطه اخذ مابالعرض مکان مابالذات است)

ففی الاستدلال مغالطة اخذ مابالعرض مکان مابالذات

استدلال بعدی استدلالی است که استاد جوادی آملی در رحیق آورده اند که استدلال شانزدهم می شود

16. الوجود مشکک لتوفر ارکان التشکیک فیه ( اول باید بدانیم حقیقت تشکیک چیست؟ در این صورت می فهمیم که تشکیک فقط در وجود است و در غیر وجود محال است که باشد و این بر اساس این است که تشکیک منطقی غیر از تشکیک فلسفی است سیاهی مشکک است حرارت مشکک است واینها ماهوی هستند ولی تشکیک در فلسفه یعنی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت پس بنابراین حقیقتی دیگر است لذا ما این حقیقت را باز می کنیم ) فراجع :

- رحیق، ج5، ص 475 ( چهار چیز باید باشد که تشکیک درست بشود؛ اولا یک حقیقت واحد باشد و ثانیاً کثرت واقعی هم باشد ثالثاً این کثرت مندرج در آن وحدت باشد یعنی در داخل آن وحدت باشد حقیقة ورابعا اینکه آن وحدت احاطه داشته باشد به آن کثرت؛ اگر کثرت مندمج در وحدت است پس وحدت محیط بر کثرت است. اگر فرض کنید امر واحد هست و هیچ چیز با او نیست خودش در درون خودش کثرت هست که می شود احاطه وحدت بر کثرت. نه می شود وجود مشکک نباشد ونه می شود که غیر وجود مشکک باشد هیچ چیز هم غیر از وجود مشکک نیست و این تشکیک لازمه وجود است یعنی وجود نمی شود مشکک نباشد) فراجع:

- همان، ص548-551 (پرسش از هستی تشکیک دومین پرسش درباره آن است و در اثبات آن باید عناصر این تشکیک را بیان کرد اول اینکه کثرت حقیقی وجود است ....)

حاصل فرمایش ایشان:

التشکیک متقوم بامور اربع وهی 1.ان تکون هناک کثرة حقیقة 2.ان تکون هناک وحدة واقعا 3. انطباع تلک الکثرة فی هذه الوحدة 4.احاطة هذه الوحدة بتلک الکثرة وهی متوفرة بالوجود (یعنی در وجود همه اینها هست)

اما الکثرة الحقیقیة فلما ثبت فی الحکمة من انقسامات الوجود مثل انقسام الوجود والممکن (آخوند گفته بود که کثرت بدیهی است و ضروری عقل است وضروری دین)

اما الوحدة الحقیقیة (دو تا دلیل ایشان می آورد) فلوجهین: الاول انّ ارتباط المفهوم بالمصداق ارتباط تکوینی ای حقیقیّ لیس باعتباری وضعی (شما لفظ هم دارید نوشته هم دارید علائم هم دارید آنها هم دلالت دارند اما آن دلالت غیر از آن چیزی که مفهوم دارد مفهوم دلالت ندارد بلکه حکایت دارد یعنی ذاتا نشان دهنده است یا فهم درخت در ذهن شا پیدا نمی شود ویا اینکه اگر فهم درخت ایجاد شد درخت را دارید می بییند. این یک ارتباط تکوینی است البته به بیان استاد [جوادی آملی] طوری دیگر تبیین می شود : ) بحیث لو تحقق المفهوم وهو امر ذهنی فی الخارج (بفرض محال اگر مفهوم بیاید در خارج می شود همان مصداق ومصداق که جایش خارج است به فرض محال بیاید در ذهن می شود مفهوم) لکان هو المصداق ولو تحقق المصداق وهو امر خارجیّ فی الذهن لکان هو المفهوم (ما مدعّا را قبول داریم که ارتباط مفهوم به مصداق تکوینی است چون به فرمایش علامه طباطبائی و .. وشاید هیچ فیلسوفی این را انکار نکرده است بر همین اساس است که می گویند ارتباط وجود ذهنی با وجود خارجی ارتباط طبعی است برخلاف ارتباط وجود لفظی و کتبی که قرار دادی و وضعی است این براساس این مبناست که ما گفتیم که در عالم حاکی زیاد داریم ولی هیچ کدامشان بالذات حکایت گر نیست مگر علم حصولی، لذا ما در بحثهای معرفت شناسی عرض کردیم که حقیقت علم حصولی همان حکایت است یعنی حکایت ذاتی باب ایساغوجی علم حصولی است، یعنی علم حصولی مرادف است با حکایت، که البته علم حصولی انواعی دارد ما علم حصولی کلی که نداریم بنا شد که هیچ کلی در خارج نداشته باشیم مگر به وجود انواع وافرادش. علم حصولی مقسمی است که در خارج موجود نیست مگر علم زید به درخت و علم بکر به درخت .... که همه علم به یک درخت دارند همه ایستاده اند دارند یک درخت را می بینند؛ علم و حاکی حقیقت علم بودن است ولی این حاکی یک جا حاکی درخت است و یک جا هم حاکی آب است می شود دو نوع. وآنجا که حاکی درخت است یک حاکی درخت در وجود من و یک حاکی درخت در ذهن شما که می شوند افراد همین یک نوع پس علم حصولی انواعی دارد که هر نوعش افرادی دارد وقهرا اگر انواع دارد یعنی علاوه بر حقیقة الحکایة که می شود جنس برای ان علم حصولی و تمام الذات آن مقسم یعنی علم حصولی که جنس است تمام ذاتش که حکایت است علاوه بر آن یک چیز دیگر هم دارد؛ حکایة الماء حکایة الشجر و... آن شجر وآب .. هم مقوم است وجزئی از فصل این می شود منتها حکایت شجر در من وحکایت شجر در شما می شود دو فرد برای اینکه شخص هایش فرق می کند ولی حقیقت هایش یکی است یعنی هر دو یک جور دارند نشان می دهند. بالآخره ما می گوییم که حقیقت علم حصولی حکایت است واگر هر چیزی دیگر در این عالم می شود حاکی از راه علم حصولی است یعنی شما لفظ را که می شنوید علم شما به ان درخت یعنی وقتی می گویند شجر چه چیزی تداعی می شود؟ آن مفهوم شجر در ذهن شما تداعی می شود اگر تا به حال مورد غفلت شما بود ومورد توجه شما نبود مورد توجه شما قرار می گیرد آن علم لاشعوری می شود شعوری، آنگاه آن مفهوم است که درخت را نشان می دهد نه لفظ. لفظ با معنی ارتباطش تکوینی نیست بلکه قراردادی است لذا در هر زبانی یک لفظی است اگر طوری دیگر می گفتند چیزی دیگر می فهمیدند مثلا در عربی به آب می گویند ماء، آن فهم است . ولی آن فهم است که حاکی بالذات است و لفظ چون پیوند پیدا می کند با آن حاکی [ما رابه مفهوم درخت می رساند] حاکی امکان ندارد که حاکی بشود مگر از طریق همان علم حصولی وعلم حصولی حقیقتش حکایت است لذا با محکی خودش پیوند حقیقی و طبعی دارد؛ اما جناب استاد این فرمایشش مذکورشان، مبتنی بر نظریه ای است که ایشان و استادشان [علامه] وملاصدرا در وجود ذهنی دارند ایشان در باب وجود ذهنی قائلند: که علم حصولی همان وجود ذهنی است ووجود ذهنی عبارت است از اینکه خود ماهیت می آید در ذهن یعنی در ذهن شما چیزی است که اگر بیاید در خارج می شود مصداق و درخارج چیزی است که اگر بیاید در ذهن می شود مفهوم. ما عرض کردیم که اشکالات وجود ذهنی این مبنا را از دست ما می گیرد مستشکل می گوید اگر آن چه که در ذهن من است ماهیت جوهر است ماهیت که نمی شود که خالی از ذاتیاتش بشود پس باید این جوهر باشد در حالی که جوهر نیست. آخوند در جواب این شبهه می گویند این چیزی که در ذهن ماست جوهر بحمل اولی است یعنی مفهوم جوهر است ما می گوییم که مفهوم جوهر است که محل نزاع نبود همه ما می دانیم که مفهوم جوهر را داریم می خواهیم ببینم که مفهوم جوهر که همان ماهیت جوهر را دارد، ماهیت جوهر است ولی ماهیت کیفی را دارد؛ اما شأنش حکایت از جوهر دارد خودش جوهر نیست اما حکایت از جوهر را دارد این طور باید می فرمودید حکایت از جوهر را وقتی آوردید آن وقت مدعا درست است ارتباط مفهوم به مصداق یک ارتباط تکوینی است و اعتباری و وضعی نیست اما این بحثش بر مبنای خودشان است.)


[1] کوه ثور در مدینه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo