< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

94/10/27

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: دلیل چهاردهم بر وحدت شخصی وجود (از صاحب شوارق)

از رسول اکرم نقل شده است که بالمجاهدة یغلب سوء العاده (وتا انسان این غلبه ها را انجام ندهد به آن مقام انسانیت نمی رسد و مانند اکثریت می شود)

مرحوم آخوند برای مسأله خودش که تشکیک است لازم است دو چیز را اثبات کند یکی کثرت که گفتند بدیهی است ودیگری وحدت

از سیزده دلیل که گفته شد بجز یک دلیل همه اش مال آخوند است

امروز دلیل چهاردم را بیان می کنیم از صاحب الشوارق

وجوده تعالی وجود جمیع الاشیاء لان الوجود هو الموجود بذاته (وجود خداوند متعال وجود همه اشیاء است) فراجع

شوارق ج1،ص464-466 (وهذا التوجیه ... به دلیل اینکه وجود، واجب است هر جا وجود واجب باشد باید وجود باشد ونتیجه می خواهد بگیرد که همه چیز واجب تعالی است، اگر در واقع وجود به آن شئ نرسید در نفس الامر، وجود نمی شود وتا عقل انضمام وجود به آن معنی را ملاحظه نکند نمی تواند حکم کند که آن وجود موجود است. هر مفهوم غیر وجود نیازمند به غیر است که وجود است فکل مفهوم مغایر للوجود ممکن ... هیچ مفهومی غیر از وجود نمی تواند در خارج موجود باشد مگر به وجود لذا گفتیم که ماهیت، در اصالت وجود مایقال فی جواب ماهو نیست بلکه ماهیت یعنی هر چه غیر از وجود است. برهان داریم که خدا هست، واجب موجود است ومعنایی غیر از وجود ندارد. و چون واجب است که واجب تعالی یکی باشد؛ وجب ان یکون الوجود لکونه هو الواجب کذلک ... لذا وجود هم باید این گونه باشد فیکون الواجب هو الوجود المطلق همان وجودی که هم بر واجب حمل می کنید هم بر همه اشیاء که شخصی و جزئی هم است پس دیگر نمی توانید بگویید که ماهیات ممکنه وجود دارد معنای موجودیش به این است که به همان موجودیت حق موجود است)

تقریر استدلال:

مقدمه1:کل معنی غیر الوجود لا یوجود فی الخارج الا بالوجود (اصالت وجود می گوید که هر موجودی را تحلیل کنید تحلیل می شود به یک معنایی غیر از وجود و وجود و آن معنای غیر وجود موجودیش به وجود است.)

مقدمه2: واذا کان کل معنی غیر الوجود لایوجود الا بالوجود فهو محتاج فی کونه موجودا الی الوجود (پس هر معنایی برای موجود شدنش نیاز به وجود دارد)

مقدمه3: واذا کان کل معنی غیر الوجود محتاجا فی کونه موجودا الی الوجود فهو ممکن اذ لا معنی للممکن الا مایحتاج فی وجوده الی غیره (ممکن یعنی همین)

مقدمه4: واذا کان کل معنی غیر الوجود ممکنا لم یکن الواجب الا الوجود فإنه الذی یکون موجودا بذاته (واین وجود است که موجود بذاته است هر چی غیر از وجود است موجود بالغیر است و واجب موجود بالغیر نیست موجود بالذات است)

مقدمه5: واذا لم یکن الواجب الا الوجود کان الوجود جزئیاً حقیقیاً (چون واجب که تعدد بردار نیست و واجب مشخص است که به ادله توحید که یکی است) لإن الواجب التعالی الذی هو الوجود جزئی حقیقی ( چون واجب جزئی حقیقی است ادله توحید می گوید که نمیشود دوتا واجب موجود باشند و وجود هم همان واجب است وچیزی جز وجود نیست پس وجود هم یکی می شود)

مقدمه6: واذا کان الوجود جزئیا حقیقا امتنع علیه التعدد و التکثر (دیگر کثرت معنی ندارد)

مقدمه7: واذا امتنع علی الوجود التعدد والتکثر کان جمیع ما ثبت من الموجودات (شما که شک در وجود خودتان که ندارید؟ وشک در این قلمی که در لای انگشتان است نداری؟) موجودة بوجود الواجب (به وجود همان وجودی که واجب است)

مقدمه8: واذا کان جمیع ما ثبت من الموجودات موجودة بوجوده تعالی کان وجوده وجود جمیع الاشیاء ( این استدلال هر چند می شود طوری تقریر کرد که حرف آقای دوانی استخراج بشود ولی ما طوری تقریر کرده ایم که حرف آخوند استخراج کرده ایم ولو اینکه صاحب شوارق این را برای اثبات کلام دوانی آورده است)

والجواب: ان المقدمة الثالثة ممنوعة (برای اینکه در بحث های قبل گفته بودیم یکی از مباحثی که در فلسفه جایش خالی است این است که یک علیت خارجی داریم و یکی علیت تحلیلی؛ خارجی این است که دو واقعیت باشد به این خاطر که از احکام ضروری علیت این است که علت ومعلول با هم متغایر باشند این علیت خارجی است) لأن العلیة کما مرّ قسمان 1. علیةخارجیة وهی ماتکون العلة والمعلول فیها موجودین بوجودین متغایرین (این وجودی که اینجا می گوییم آن وجودی نیست که مقابل عدم است بلکه این وجود، عدم را هم در برمی گیرد) والمراد من الوجود المعنی الاعم (ما می گویم که موضوع فلسفه این باید باشد وجود معنایش واقع است و واقع یعنی نفس الامر و نفس الامر می تواند حقیقی باشد و می تواند اعتبای باشد واقع حقیقی مثل این قلم که واقع حقیقی است عدم همین قلم هم یک واقعیت حقیقی است اگر در دستم قلم نیست واقعا این طور است که وقتی قلم وجود نداشت عدمش وجود دارد زیرا اگر وجودش نباشد عدمش هم نباشد ارتفاع نقیضین پیش می آید مثلا عنقاء عدمش متحقق است. لذا ما عدمستان داریم اما در کجا؟ در دل وجود وتداخل یعنی همین، تداخل یعنی تغایرش حفظ بشود ولی تداخل باشد[1] ) واما علیة تحلیلیة وهی مالا تکون العلة والمعلول فیها ..... بل هناک واقعیة یحللها العقل الی المعنیین ثم یری علیة احد المعنینین للآخر (گفتیم مثال روشنش مثال حیات برای علم وقدرت است هر موجودی که حیّ است علت است برای علم وقدرت یا قدرت علت است برای خلق، قدرت عین وجود واجب است وخالقیت هم صفت خداست و اینکه کسی بگوید که خلق صفت مخلوق است این فرمایش تمام نیست زیرا خلقی که به معنای خالقیت است که عین مخلوق نیست و بله یک خلق داریم که به معنای مخلوق است. ولی آیا خالق، عین عالم است؟ هرگز لذا همه صفات فعل، هیچ کدام کمال نیستند برای اینکه همه آنها از مقوله اضافه است که مقوله اضافه هم از نوع خارج محمول است و خارج محمول طوری است که از درون آن خارج می شود. یک مثال دیگر وجود وماهیت است که وجود و ماهیت در خارج عین هم هستند ولی وقتی عقل این را تحلیل می کند می فهمد که این وجود است که علت ماهیت است) کعلیة حیاته تعالی لعلمه وقدرته و علیة وجود کل موجود لموجودیة ماهیته

ثم ان مصبّ قولهم کل محتاج (ممکن) انما هو العلیة الخارجیة (هر محتاجی که علیتش تحلیلی نباشد بلکه خارجی باشد منظور است. شما می خواهید عدم یک ممکنی باشد زیرا که عقل می گوید آن هم محتاج است به عدم علت ولی در علیتهای تحلیلی این طور نیست زیرا در علیت تحلیلی احتیاج نیست، در خارج که محتاج و محتاج الیه نیست در خارج یک چیز است که وقتی عقل تحلیل می کند که انسان موجود بودنش نیاز به وجود دارد علیت تحلیلی، احتیاج تحلیلی می خواهد نه احتیاج خارجی) فإنّ العلیة الخارجیة هی التی تلازم حاجة المعلول فی الخارج و اما العلیة التحلیلیة فالمعلول فیها انما هو محتاج فی مقام التحلیل لا فی الخارج (چون در خارج یک چیز است و احتیاج یک شئ به خودش که معنی ندارد) لأن العلة والمعلول فی العلیة التحلیلیة موجودان بوجود واحد خارجی فلا یمکن حاجة احدهما الی الآخر (این علیت شئ برای خودش است پس این احتیاج احتیاج خارجی نیست لذا اینکه شما گفتید که هر وقت هر معنای غیر وجود محتاج شد در موجودیت به وجود، پس حتما می شود ممکن، می گوییم نخیر؛ اینکه واجب هم معنایی است غیر از وجود و اینکه واجب هم موجود می شود به وسیله وجود -که اصالت وجود همین را می گوید الحی و الخالق ... به وجود موجود هستند بلکه همه معانی غیر وجود به وجود موجود هستند- و اینکه معنای واجب به وجود موجود می شود آیا واجب هم می شود ممکن؟ نخیر اینها تحلیل هستند احتیاج واجب به وجودش، خارجی نیست چون واجب در خارج عین وجودش است وعلیت و احتیاج خارجی آنجا معقول نیست وقتی علیت و احتیاج خارجی در کار نیست پس امکان به دنبالش نمی آید. لذا گفتیم در علیت تحلیلی معلول می تواند واجب باشد مثل علم وقدر خدا که معلول حیات اوست در حالی که علم وقدرت واجب است بالضرورة الازلیه مثل خود وجود واجب وحیات واجب؛ چون گفته اند ضرورت ازلی موردش وجود واجب و تمام صفات ذاتیه واجب، چون اگر ضرورت ازلی نداشته باشند ممکن می شوند وآنی که مقابل امکان است ضرورت ازلی است اگر ضرورت ازلی را از آن سلب کنید باید قائل به امکان بشوید. لذا علیت ومعلولیت این جا هست اما واجب هم هست [یعنی معنای واجب برای به وجود آمدنش نیاز به وجود دارد اما این یک علیت تحلیلی است و احتیاج واجب به وجود یک احتیاج تحلیلی است واحتیاج تحلیلی، منجر به ممکن بودن ومعلول بودن واجب نخواهد شد واین علیت] در ممتنعات هم می آید: مثلا شما می گویید دور علت است برای امتناع تقدم شئ بر نفسش یعنی اگر بخواهد در جایی محقق بشود مستلزم تحقق شئ بر خودش است که دور علت تقدم شئ بر خودش باشد؛ مستلزم آن است یعنی آن لازمه اش است و این معلول است اگر دور در عالم محقق شد تقدم شئ بر خودش هم محقق خواهد شد پس این هم علیت -معلولیت است ولی در ممتنعات است، پس این طور نیست که هر معلولی، ممکن باشد بلکه هر معلولی در علیت خارجی ممکن است چون آنجا حاجت خارج است ولی در علیت های تحلیلی حاجت تحلیلی است نه خارجی ومستلزم امکان نیست. این جواب اصلی این بیان است


[1] تداخل که در مورد وجود بی نهایت گفتیم تداخل محیط و محاط است ولی این جا هم اندازه هم هستند گاهی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo