< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

94/10/22

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: ادامه نقد وبررسی دلیل سیزدهم بر وحدت شخصی وجود (دلیلی که بر لاحدیت خدا بنانهاده شده بود)

حاصل استدلال دیروز این بود که خداوند به خاطر لاحدیت در همه موجودات وجود دارد ولذا خداوند همه موجودات است و..

اشکال اصلی در مقدمه پنجم بود که وجود خدا در همه موجودات هست ولی نه وجود خدا وجود موجودات است و نه وجود موجودات وجود خدا، برای اینکه چیزی در عالم داریم به نام تداخل یعنی وجودی در همان وعائی وجود داشته باشد که وجودی دیگر در همان وعاء وجود دارد. "تداخل" در هیچ جا از فلسفه مطرح نشده است بله تداخل اجسام را می گفته اند محال است یعنی دو جسم در یک فضا اگر بخواهند باشد محال است؛ یک جایی که به اندازه یک شئ است، ولی امروزه همین تداخل اجسام نیز مورد مناقشه است یعنی آن موقع اجسامی مثل انرژی، کشف نشده بوده است، ولی امروز نور که خود از اقسام انرژی است می تواند در یک ماده ای دیگر وجود داشته باشد ته حوض را می توانیم ببینم یا نه؟ اگر می بینید معنایش این است که نور همانطور که در بیرون آب وجود دارد توی آب هم وجود دارد اگر نور لابه لای آب نباشد نمی توان ته حوض را دید و ممکن است کسی اشکال کند که نور در خُلل فُرج اجسام داخل می شود ولی ما رفتیم پیش آقا گلشنی[1] گفتیم که آیا وقتی داخل شدن نور در منشور و.. مثل داخل شدن آب در ماسه است یعنی از خلل و فُرج ماسه عبور می کند و نور هم از خلل وفرُج منشور عبور می کند؟ یا اینکه نور در تمام جرم جسم دیگر وارد می شود؟ ایشان فرمودند که در تمام جسم وارد می شود. ویا اینکه ما می گوییم روح در بدن است یا بدن در روح است یعنی همانجا که این انگشت است روح است [یعنی همانجا که روح است بدن هم وجود دارد] حالا امروز خود تداخل را به صورت کلی مطرح می کنیم:

وثانیا ان المقدمة الخامسة ممنوعة لأن کون وجوده موجود فی کل شئ لایستلزم کون موجودیة الموجودات لوجوده تعالی بل یجوز ان یکون کل شئ موجودا بوجود یخصه مغایر لوجود سائر الاشیاء (تا زمانی که این دلیل را اقامه نکرده بودید ما این طور می فهمیدیم که من موجود هستم به وجود خاص خودم و خدا هم موجود است به وجود خودشان همانطور که مشاء واشراق هم این را می گفتند که خداوند علت است و از احکام علت به فرمایش خود آخوند این است که مغایر با معلول باشد، زیرا علت ومعلول متضائف است ومتضائفان نمی شود از جهت واحد با هم جمع شود؛ نمی شود چیزی علت خودش باشد و تا قبل از حکمت متعالیه همه این طور می فهیدند ما می گوییم که شما با آن استدلال می خواهید آن فهم را از ما بگیرید و بگویید که آن فهم عرفی بود ولی ما می گوییم که این استدلال مقدمه پنجمش تمام نیست چه لزومی دارد که وجود خدا در همه موجود باشد؟ ولی می شود گفت هر کدام موجود باشند به وجود خودشان هم اشیاء به وجود خودشان باشند و هم واجب تعالی) و یکون واجب تعالی ایضا موجودا بوجود یخصه الا انه لعدم تناهیه موجود حیث ما یکون سائر الاشیاء موجودة (او چون وجود بی نهایت است در این فضا هم است، در داخل این قلم هم است در هیچ موجودی نیست که نباشد ولی او اوست و اشیاء هم اشیاء است) ولتوضیح ذلک نقول:

کون شئ فی شئ یتُصور علی وجوه:

کون الصفة فی الموصوف (علم در عالم است حیات در موجود حی صفت در موصوف است والا اگر در موصوف نباشد دیگر نمی شود صفت آن شخص، مال، صفت کسی نیست لذا متمول صفت نسبت است یعنی شما ارتباط دارید با مال مثل تامر و لابن متصف به شیر بودن نیست بله نسبتی دارد این صفت با موصوف خودش به صورت هو هویت است) وهناک معنیان متغایران،(یکی انسان است یکی علم است یکی الله است یکی حیات مفهمشان یکی نیست الله یعنی آن ذات متعالی ولی حیات صفتی از صفات آن ذات است دو معنای متغایر است که ...) احدهما ناعت للآخر (یعنی وصف برای دیگری است) موجود بعین وجود آخر (چرا؟ چون هر وصفی حمل می شود بر موصوفش و حمل شائع یعنی اینکه موضوع ومحمول ولو اینکه دو معنی هستند ولی به یک موجود هستند حمل هوهو وقتی برقرار می شود که بعد از اینکه معناها دوتا هستند وجودها یکی باشند لذا این فرمایش آیة الله جوادی است که این که صفت عین ذات است اختصاص به الله تعالی نیست این کلامی است که علامه در بحث حمل متعرض شده اند: اگر گفتید انسان ضاحک انسان با خود ضحک ارتباط ندارد بلکه با ارتباط با ضحک ارتباط دارد ارتباط داشتن با لبن محمول است نه خود لبن. در همه محمول ها بالضمیمه این جریان دارد ولی این خلف در وصف بودن است زیرا دیگر وصف، وصف نشد بلکه ارتباط با خود آن وصف، وصف می شود.) ککون (فعلیش هم این طور است ولی ما این را نمی خواهیم اینجا بحث کنیم) موجودة فی ذاته تعالی غیر زائدة علیه (می گویند صفات خدا زائد بر ذات نیست مگر کسی که اشعری باشد ولی اگر باب شعور باشد این را نمی گوید) وککون صور الجوهریة فی المادة (بنابر اتحاد ماده وصورت یعنی ترکیب اتحاد که دیگر دو جزء خارجی معقول نیست) وککون الاعراض فی موضوعاتها بل کل ناعت فی منعوته (زیرا وجود ناعت اعم از جوهر و عرض است این بودن شئ در شیئ ای دیگر تحلیل است زیرا موصوف و صفت به یک وجود بیشتر نیست)

کون الجزء فی الکل هناک معنیان متغایران (اتاق در خانه است جزء در کل است این ها دو تا معنی هستند) احدهما جزء للآخر موجود مغایر للآخر (چون همیشه جزء مغایر با کل است ولی وجود جزء وجود کل نیست که بر هم حمل نمی شوند بر خلاف کلی و جزئی) ککون البیت فی الدار(در آنجا عینیت بود ولی در این دومی عینیت نیست این ستون، مؤسسه نیست ولو اینکه جزئی از مؤسسه است)

کون المظروف فی الظرف (مظروف در ظرفیتهای حقیقی است ولی در بالا ظرفیت مجازی بود) فهناک معنیان متغایران موجودان بوجودین متغایرین (آب که در کوزه است، آب کوزه را نگه نمی دارد ولی کوزه آب را نگه می دارد. خود مکان غیر از شئ است، زیرا شئ از آنجا منتقل می شود، ولی مکان سرجای خودش می ماند ولیس احدهما عین الآخر ولا جزئه بل احدهما ظرف للآخر (آب را می شود بدون کوزه بردارید بدون کاسه بردارید آب توی آن است این ظرفیت حقیقی است یعنی دو تا وجود باید باشد یکی ظرف باشد یکی هم مظروف باید باشد تا اینکه رابط حقیقتا محقق باشد اگر دو تا وجود نداشته باشید این و آنی نیست) ککون الماء فی الکوز

کون احد الوجودین المتغایرین، (شما دوتاوجود دارید که متغایر هستد) موجودا فی وعاء یوجود فیه وجود آخر مع کون کل منهما موجودا بوجود یخصه (هر کدام وجود خاص خودشان را دارد مثل آب و کوزه که هر کدام وجود خاص خودشان را داشت روح یک موجود است که در خواب نیست ولی در بیداری در بدن است خروج روح از بدن، هم نقلی است هم متفاهم عرفی است هم فیلسوف می گوید، ولی فیلسوف می گوید بدن در روح است چون که روح بزرگتر است ولی فیلسوف خودش را نگاه کرده است که روحش بزرگتر شده است مثل شیخ اشراق که می گفت اِبصار حضوری است ولی شیخ اشراق خودش را دیده است [که به مقامت عرفان رسیده است وهمه چیز نزد او حاضر است]) مغایر لوجود آخر بحیث یسلب کل منهما عن الآخر (به طوری که می گوییم این آن نیست وآن هم این نیست) فلایکون احدهما عین الآخر ولا جزئه ولا ظرفا ولا مظروفا له وهذا ما یسمی بالتداخل

 


[1] ریئس گروه فیزیک دانشگاه شریف.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo