< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل پنجم بر اینکه وجود واجب وجود کل الاشیاء (تقریر دوم از قاعده بسیط الحقیقه) و نقد وبررسی آن
تشکیک آخوند وحدت شخصی و کثرت موجودات است.
خداوند متعال که علم دارد به ذات خودش علم به همه موجودات دارد و همینطور در جاهای دیگر هم این مطلب را بیان کرده اند.
اما اینکه وجود حق وجود همه موجودات است راه های مختلفی رفته اند ما به راه بسیط الحقیقة رسیدیم. خود مرحوم آخوند بسیط الحقیقة را با بیانات مختلفی بیان کرده اند. امروز آن را با تقریری دیگر بیان می کنیم:
دلیل پنجم:
فالتقریر الثانی: وجوده تعالی وجود جمیع الاشیا (گاهی ایشان خودش تعبیر کرده اند به عین وجود اشیاء) لأن بسیط الحقیقة کل الاشیاء و الاّ لکان مرکبا[1]
-اسفار، ج2،ص 390-391 (اعلم ان واجب الوجود بسیط الحقیقة ...ابتدا اجمالش را آورده اند وبعد تفصیلش را آورده اندکه ما اینجا با اجمالش کار داریم: اگر از حقیقت واجب چیزی بیرون بیاید، پس این شئ باید از خدا سلب بشود یعنی باید بگویید که این خدا این قلم نیست. اگر این نباشد می شود مصداق سلب اگر بگویی مصداق سلب نیست یعنی بگویی وجود خدا وجود قلم نیست ولی قلم هم از وجود خدا سلب نمی شود در این صورت باید بگویی که سلب السلب صادق است زیرا نقیض کل شئ رفعه نقیض انسان، لا انسان است و نقیض لا انسان، "لالا انسان" است. زیرا یا باید سلب صادق باشد یا سلبِ سلب صادق باشد. وسلب السلب مساوی است با ثبوت پس آن چیزی که می گفتید خارج از هویت واجب است از او سلب نمی شود در حالی که بنابراین بود که سلب بشود و از هویت واجب خارج بشود.پس ذاتش از دو چیز درست شده است حقیقت یک چیز که همان وجود واجب است و یکی نبودن یک چیزی؛ مثل نبودن قلم لذا ترکیب اتفاق می افتد. ولو ترکیب به تحلیل عقل است در حالی که واجب بسیط الحقیقه است.)
مقدمه1: لو لم یکن وجوده تعالی وجود کل شئ لخرج عن وجوده تعالی وجود شئ (پس اگر حداقل یک چیزی باشد که خدا آن چیز نباشد نقیض موجبه کلیه، سالبه جزئیه است. وجود شئی از وجود خدا خارج شده است)
مقدمه2: ولو خرج عن وجوده تعالی وجود شئ (اگر بگویی که وجود این قلم از وجود خدا خارج باشد که ما هم همین را می گوییم این قلم وجود خدا نیست... ) لکان ذلک الشئ مسلوبا عنه تعالی (آن چیز از خدا سلب می شود یعنی می گویید خدا این قلم نیست)
مقدمه3: ولو کان ذلک الشئ مسلوب عنه تعالی لکانت ذاته تعالی بذاته مصداق سلب ذلک الشئ (پس ذات خدا مصداق می شود برای سلب آن شئ زیرا خود شما می گویید که ذات خدا این قلم نیست پس سلب این قلم بر خدا صدق کرد خدای متعال این قلم نیست. ثبوتاً عقل می گوید که یا این باید باشد یا آن، چون نقیضین است اگر نیست را ملتزم هستی پس باید بگویی که مصداق قلم نیست پس باید چه چیز صادق باشد؟ لیس بالقلم صادق می شود مصداق ایجاب که نشد مصداق سلب می شود. ما این را می گوییم ولی آخوند اکل از قفا کرده است و چیز دیگر گفته است)
مقدمه4: لانه لو لم تکن ذاته بذاته مصداق سلب ذلک الشئ (اگر مصداق سلب نباشد) لکانت ذاته تعالی بذاته مصداق سلب سلب ذلک الشئ ( نقیض سلب، سلب السلب است لاستحالة ارتفاع النقیضین اگر خدا را مصداق سلب نمی دانی باید بگویی سلب السلب مرتفع است)
مقدمه5: ولوکانت ذاته تعالی بذاته مصداق سلب سلب ذات الشئ ( پس "لیس الله لیس بالقلم" صادق است وسلب السلب هم اثبات است) لکان ذلک الشئ ثابتا له غیر مسلوب عنه (نفی نفی قلم یعنی اینکه خدا قلم است) لان سلب السلب مساوق للثبوت ( زید لیس بعالم نیست یعنی عالم است)
مقدمه6: لکن التالی باطل لانه خلف فی کون ذلک الشئ مسلوبا عنه تعالی کما هو المفروض فی المقدمة الثانیة (قلم از خدا سلب بشود یعنی خدا این قلم نیست حالا داری می گویی هست با این که در مقدمه دوم گفتید که نیست لذا نمی شود گفت که قلم از ذات خدا خارج است ولی خدا مصداق سلب قلم نیست)
مقدمه7: ولو کان ذاته تعالی مصداق سلب ذلک الشئ لکان ذاته تعالی مرکبة من وجود نفسه و عدم ذلک الشئ ولو بتحلیل العقل ( این ترکیب که ما می گوییم مثل ترکیب خانه از سیمان و ... نیست که امر وجودی باشد این ها تحلیل های عقلی است حتی ترکیب تحلیلی عقلی واقعی هم نباشد)
مقدمه8: ولو کانت ذاته تعالی من وجود نفسه و وعدم ذلک الشئ لکانت ذاته تعالی محتاجة لان کل مرکب محتاجة ( خانه به این سیمان و.. محتاج است ولو اینکه این ها ترکیب های اعتباری باشند زیرا یک قانون کلی داریم که کل مرکب محتاج)
مقدمه9: لکن التالی محال لانّ الحاجة تنافی وجوب الذاتی
اذن: وجوده تعالی وجود کل شئ
وفیه
اولا: ان المقدمة الرابعة مبنیة علی ما قد یستظهر من قولهم نقیض کل شئ رفعه من ان نقیض لاالانسان، هو لالاالانسان، لا الانسان. واما لاالانسان فهو لازم النقیض ولیس بنقیض (در حالی که نقیض کل شئ رفعه همانطوری که خود این ها که این را گفته اند گفته اند که رفع یعنی طرد، طارد بالذات وجود، عدم است. وطارد عدم وجود است وطارد عدم نه عدم عدم بله وجود است. یعنی همینطور این نقیض را [با اضافه کردن یک لا به ان ادامه می دهد...] ادامه می دهی و همینطور می روی: انسان» لا الانسان: لالاالانسان» لالالا الانسان ..... این ها مال ادبیات است ما در فلسفه باید از این موارد دوری کنیم)
بینما التناقض فی مقام الثبوت انما هو بین الوجود والعدم فالوجود یناقض العدم کما ان العدم یناقض الوجود (ما که در خارج سه چیز که نداریم همانطور که وجود نقیضش عدم است نقیض عدم، وجود است) وفی مقام الاثبات انما هو بین النفی والاثبات وما فی معناه (در مقام اثبات هم شما باید بگویی که الف یا ب است یا ب نیست در مقام اثبات تناقض در قضایاست و اگر در مفردات می گویند به اعتبار قضیه است یعنی مفرد را تحلیل به قضیه می برند و تناقض ایجاد می شود که در جای خودش بحث شده است)
وثانیا: ان الترکیب من الوجود و العدم قسمان:
1.ترکیب الوجود من وجوده وعدم نفسه (عدم خودش در مجاورت وجودش است. یعنی از آن محدوده به بعد وجودش نیست؛ اگر محدود است یعنی بیرون از محدوده نیست بلکه بیرون عدمش است لذا عدم حقیقتی ندارد در خارج وهیچ ربطی به ذهن شما ندارد وقتی در جیب پول نیست این عدمش، واقعیت است) المجاور لوجوده
2.ترکیب الموجود من وجوده وعدم غیره (هر موجودی مرکب است وجود خودش و عدم وجودهای دیگر و این هم یک نوع ترکیب از وجود وعدم است) والممتنع علی الواجب هو الاول واما ثانی فهو لازم لکل موجود. هر موجودی به دلیل تشخصی که دارد وجود خودش است وجودهای دیگر نیست این ترکیب در همه موجودات هست حتی در واجب


[1] اسفار، ج2، 390-391 (فصل34 مرحله ششم) .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo