< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

94/09/01

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: تبین ساده ای از اثبات وحدت شخصی وجود از راه وجود رابط وبررسی آن.

موسی ع از خداوند متعال سؤال کرد که در اهل بهشت کی مرتبه اش از همه پایین تر است خداوند فرمود کسی است که او آخر به بهشت وارد بشود( به مقدار رشد انسان در این عالم سبقت داشت در ورود به بهشت کسانی که در مرتبه ای بالایی از تقوی و ... ایمان و عمل صالح هستند در صف نانوایی یک نفر جلوتر باشد چقدر شیرینتر است حالا در محشر با ان سختی ها حالا روایاتی داریم که بعضی ها مدتها در جهنم می سوزند تا بعد وارد بهشت می شوند ولی اینکه اعتقادات خوبی دارند و ان شرط اخیر اعتقاد که ولایت علی ع را دارد که ولایت را که دارد توحید و معاد و.. را دارد ولی اگر از نظر عمل مشکل داشته باشد ممکن است سالها در جهنم باشند)

عرض کردیم که مهترین دلیل آخوند بر تشکیکی که قائل هستند یک چهره اش تشکیک است و یک چهره اش وحدت است واین وحدت شخصی در عین کثرت است و مهترین دلیلش وجود رابط بود که این مقدماتی دارد حالا به زبان ساده این را می نویسم

مقدمه1: کل موجود نازل معلول لعلة عالیة (هر موجود نازلی معلول یک علتی است وهمین که گفتی علت یعنی اعلی در مراتب وجود اگر بنا باشد هیچ رحجانی نداشته باشد خلف در علت و معلول است معنای علت و معلول این اس که یکی به دیگری محتاج است اگر در عرض هم نیستند پس علت پایین تر به طریق اولی نیست )

مقدمه2: وکل معلول لعلة عالیة فهو فقیر محتاج الیها (عرض کردیم که این مقدمات هیچ حرفی در آن نیست)

مقدمه3: وکل فقیر محتاج الی علة فحاجته الی تلک العلة عین ذاته( حاجت عین ذات اوست این محتاج بودن در نهاد وجود است وجودش در همه موجودیتش محتاج است زیرا ذاتش می شود مستقل واین خلاف معلول بودن است)

مقدمه4: وکل ما حاجتة الی العلة عین ذاته (اگر حاجت عین ذاتش است) فذاته عین الحاجة الی تلک العلة( علیت از دو طرف است الف عین باء است و باء نیز باید عین الف است هو هو است)

مقدمه5: و کلما کان ذاته عین الحاجة الی علته (هر چی ذاتش عین حاجت به علتی است) کان وجوده (وجودش می شود عین نسبت) عین النسبة والربط الی العلة ( چون ربط معلول به علت همین حاجتش است معلول ربط دارد به علت یعنی حاجت دارد پس وجودش می شود عین الربط)

مقدمه6: و اذا کان وجوده عین النسبة والربط الی تلک العلة (وجودش می شود وجود رابط) کان وجوده وجودا رابطا (وجود رابط یعنی همان نسبت منتها فیلسوف به خود ربط می گوید وجود رابط)

مقدمه7: واذا کان وجوده وجودا رابطا لم یکن له ذات ( دیگر ذاتی نخواهد داشت زیرا موجود فی غیره است نه فی نفسه یا به فرمایش علامه ذات یعنی ماهیت و ماهیت مایقال فی جواب ماهو باید وجود محمولی داشته باشد یعنی محمول باید واقع شود ودر حالی که وجود رابط قسیم وجود محمولی است نه خود وجود محمولی)

مقدمه8: واذا لم یکن له ذات لم یمکن تحلیله الی ذات و حاجة ( عقل هم نمی تواند آن را تحلیل کند که یک ذات است یک حاجت است تحلیل عقل کار روی واقع است یک امر واقعی را تحلیل می کند یک چیزی در ذات و وصفتش عین هم است این را تحلیل می کند بعد ازاینکه هست وقتی نباشد چطور باید تحلیل کند)

مقدمه9: واذا لم یمکن تحلیله الی ذات وحاجة لم تکن له ذات مباینة لذات علته (دیگر ذاتی مباین با ذات علتش ندارد چون سالبه به انتفاء موضوع است)

مقدمه10 واذا لم تکن له ذات مباینة لذات علته کان شأن لشؤون علته ( دیگر بقیه اش را نمی نویسیم زیرا اشکالمان به مقدمه 9 و یا 10 است وقتی یکی از مقدمات باطل شد دیگر نمی تواند این استدلال ادامه پیدا کند)

اشکال دوم: قبلا به مقدمه 5 اشکال کردیم و بعدا هم به مقدمه 7 اشکال خواهیم گرفت؛ چیزی که ذات ندارد ماهیت ندارد درست نیست از وجود رابط، مفهوم مستقل داریم؛ علامه می گوید: باید در لحاظ شما استقلال بشود ولی ما می گویم اول باید در خارج استقلال داشته باشد تا ما لحاظ استقلال کنیم، شما می توان به رابط نگاه استقلالی کنید؟ ملاصدرا این را قبول دارد و آنجا که می گفت رابط نمی تواند مستقل باشد یعنی واقعش این طور است ولی شما می گویید که واقع را می توان مستقل دید ما می گویم کی منکر این خواهد بود؟ اگر گفتیم که در وجود ذهنی حقیقت ماهیت را در ذهن بیاوریم باید ملتزم باشی که حقیقت آتش در ذهن بیاید آنها می گویند که بحمل اولی می آید ما میگویم که حمل اولی می شود مفهوم و این مفهوم حتی شبح هم نیست بلکه یک چیزی است که حاکیویت دارد، در عین حال که یک چیز رابط است و نگاه استقلالی نمی شود کرد با حفظ رابطی با آن مفهوم مستقل داریم؟ تمام معانی حرفیه مفاهیم مستقل هستند در حالی که مصداقشان مستقل نیست که می شود وضع عام موضوع له عام)

اشکال سوم به مقدمات مرحوم آخوند : ان للمباینة موجود لموجود آخر معنین ( شما گفتید که اگر نتوانیم به ذات و حاجت نگاه استقلالی کنیم، دیگر ذاتی مباین با ذات علتش ندارد ما می گوییم که این مباینت موجود با موجودی دیگر چه معنایی دارد ما می گوییم دو معنا دارد) احدهما بان یکون وجود کل منهما غیر وجود الآخر( وجود زید با وجود عمرو مباین است یعنی این وجود جدا از آن دیگری دارد یعنی هو هویتی نیست؛ این یک معنای مباینت است) ای یکون بینهما بینونة فی الوجود (در هستی از هم جدا هستند شما یک هستی دارید و منهم یک هستی) وثانیهما انقطاع احد الموجودین عن الآخر وعدم علاقة احدهما بالاخر بعد تغایرهما فی الوجود ( این اخص از دیگری است. مباینت یعنی نه تنها دو وجود هستند بلکه دو وجود هستند که با هم رابطه هم ندارند اولی دو موجود هستند یکی علت ودیگری معلول ولی این می گوید دو موجود هستند که هیچ رابطه ای با هم ندارند. شما می گوید معلول حقیقتی غیر از حقیقت علت ندارد این یعنی چه؟ یعنی منقطع از او نیست؟ یا اینکه ذاتی مباین ندارد یعنی وجودی مغایر با وجود او ندارد؟ کدام را منظور دارید؟) فإن ارید بالمباینة المعنی الاول فالمقدمة التاسعة ممنوعة (آن را نمی توانی تحلیل کنی به ذات و حاجت، یک معلولی داشته اید که معلولِ علتی عالی بوده است بعد گفتید که این ذاتی مباین با علت ندارد و ذات را هم به معنای ماهیت گرفتید و موجود شد ومباین نیست یعنی دو تا وجود ندارند؟ شما اگر نتوانسیتد در ذهنتان یک چیز را به ذ ات و حاجت تقسیم کنید و آن وجود عین حاجت بود حالا باید در خارج مباین با او نباشد یعنی موجودی غیر از او نباشد. ما می گوییم چیزی که حاجت تمام حقیقتش نباشد چطور می توانی بگویی که اصلا چیزی نیست؟ چون علت هم عین حاجت است اصلا دیگر حاجتی نیست. البته این را نمی خواهد بگوید زیرا می شود قول صوفیه در حالی که برهان برای وحدت در عین کثرت و برعکس است و انکار کثرت را خلاف ضرورت می داند ومی خواست این کثرت را حفظ کند ولی گفت این معلول وجودی مغایر با علت ندارد ما می گوییم کدام مقدمه این را اثبات می کند) لان عدم امکان تحلیل المعلول الی ذات وحاجة وکونه عین الحاجة لا یلازم عدم تغایر المعلول والعلة فی الوجود ( اگر معلول تماما حاجت شد دیگر نمی توانی تحلیل کنی آن را به ذات و حاجت. اگر همه اش شد حاجت معنایش غیر از ای نیست و تحلیلش نمی شود کرد به ذات وحاجت یکدفعه شد هیچی، یا اینکه موجودی است مغایر با علت؟ شما این تغایر علت و معلول را چگونه درست می کنید؟ البته اگر حاجت را عدمی بگیریم ذات می شود عدمی چون ذات معلول عین جاجت است و ذات می شود عدم و این یعنی کثرت را انکار کردن وملاصدرا کاملا خود را از این حرف کنار می کشد) کیف ولو لم یکونا متغایرن فی الوجود لکان الحاجة عین العلة ( حاجت که هست حاجت هم می شود عین علت وشما این را قبول دارید؟ در حالی که معلول را به قول علامه وجود رابط می گیرد این موجود است به وجودی مغایر علت و شما می گویید که به وجودی عین وجود علت) وان ارید بالماینة المعنی الثانی ( منقطع از علت نبودن معلول مراد باشد دیگر ذاتی که منقطع از علتش باشد وجود نخواهد داشت و مقدمه تاسع صحیح خواهد بود ولی مقدمه ده ممنوع است) فالمقدمة التاسعة صحیحة ولکن المقدمة العاشرة ممنوعة ( تجلی با متجلی یکی است اگر این با مرتبط ارتباط دارد آیا شأن اوست آیا این همو است و همو این است لذا در این دو مقدمه 9 و 10 مغالطه شده است اگر مباینة به معنای انقطاع است درست است و مقدمه 10 صحیح است به شرطی که مباینت به معنای تغایر در وجود باشد. لذا دو تا مقدمه درست است ولی قیاس درست نیست زیرا حد وسط تکرار نشده است) فالاستدلال مخدوش بعدم تکرار الاوسط حیث ان المباینة فی المقدمة التاسعة بالمعنی الثانی و فی المقدمة بالمعنی الاول (شما از این استدلال این شأنیت را می خواهید نتیجه بگیرید که نمی شود)

 

استدلال دوم:

وجوده تعالی وجود تمام الممکنات لان واجب الوجوب بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات ( این یک قاعده ای است که در الهیات بالمعنی الاعم ثابتش کردیم .ما ثابت کردیم که واجب هر چه را که برایش ممکن است واجب است اینجا از طریق همان قاعده می گوییم که وجوب حق وجود همه موجودات است) اسفار ج1، ص 442-445 ( می فرمایند که مشهور معتقد هستند که از واجب می توان وجوداتی را نفی کرد و همینطور از ممکن ولی این حرف درست نیست زیرا از وجود واجب هیچ وجودی را بما هو وجود نمی توان رد کرد بله با در نظر گرفتن نقص می شود ولی بدون در نظر گرفتش نمی شود)

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo