< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شروع به بیان دلیل پنجمی که علامه آن را بیان فرموده اند
امام صادق (ع): خداووند زیبایی و آرایش را دوست دارد خداوند دوست دارد وقتی نعمتی را به کسی داد اثر نعمت را در او ببیند مثلا خانه اش را جارو کند و گچ کند و...
چهار دلیل برای اینکه حرکت نیاز به موضوع دارد را بیان کردیم ولی هیچکدام نتوانستند مدعا را اثبات کند
وحالا دلیل پنجم که علامه فرموده اند
الحرکة تحتاج الی موضوع لانها خروج الشئ من القوة الی الفعل تدریجا ( می گوید شما اگر تعریف حرکت را دقت کنید می بیندکه نیاز به موضوع دارد تعریف حرکت: خروح شئ از قوه به فعل به تدریج لذا موضوع نیاز دارد بدایه، مرحله10 فصل 6: خروج از قوه به فعل نیاز به عامل دارد و این چیزی که بالقوه است کمال بالقوه ماده است که قبلا با ماده متحد است ....پس هر حرکتی موضوع دارد که حرکت وصف اوست و بر او جاری میشود لذا این موضوع باید از اول تا آخر ثابت باشد و حرکت روی آن جریان دارد اگر غیر این باشد لازمه اش این است که آن چیزی که بالقوه است غیر آن شئ ای باشد که بالفعل می شود در ذیل تقریر آن را می آوریم)
مقدمه اول: خروج الشئ من القوه الی الفعل تدریجی ( مثلا زید در قم که هست زید در قم بالقوه در تهران است ولی اگر زید از حالت بالقوه بودن رسید به تهران به تدریج، این را می گوییم حرکت پس اول بالقوه است اگر از بالقوه بودن خارج بشود می شود اسمش حرکت)
مقدمه دوم: و اذا کانت الحرکة خروج الشئ من القوة الی الفعل تدریجا فهناک جوهر هو بالقوة بالنسبة الی کماله ( پس باید قوه ما یک عرض باشد لذا نیاز به جوهر دارد پس شما یک جوهری دارید که بالقوه است نسبت به کمالی که به فعلیت خارج می شود) یخرج الی الفعل لان القوه استعداد و الاستعداد عرض و لابد من جوهر
مقدمه سوم: واذا کان فی الحرکة جوهر هو بالقوه بالنسبة الی کمال و یخرج الی الفعل کان ذلک الجوهر ثابتا من اول الحرکة الی آخرها و تجری و تجدد علی الحرکة ( حرکت روی جوهر قرار می گیرد حرکت به تدریج روی آن انجام می شود) و الا لکان ما یخرج الی الفعل غیر ما خرج الی القوه ( اگر زید که بالقوه بود نسبت به تهران و به تدریج به فعلیت در تهران بودن رسید اگر زید همان زید نباشد لازمه اش این است که یکی از قم خارج شده است وکسی دیگر به تهران رسیده است واین نشد خروج شئ من القوه بلکه خروج شئ من القوه و وصول شئ آخر الی الفعل) .... ( پس تمام جان استدلال به همان تعریف است)
نتیجه: اذن فی الحرکة جوهر ثابت من اول الحرکة الی آخرها تجری و تجدد علی الحرکه ( یعنی حرکت وصف اوست ) وهو المسمی بالموضوع ( یعنی چیزی که خودش حرکت نیست ولی حرکت را می پذیرد)
وفیه
ان الواجب فی الحرکة هو کون ما یخرج الی الفعل نفس ما کان بالقوه ( حرکت باید این طور نباشد که یک چیز از قوه خارج بشود وچیزی دیگر بالفعل برسد) وبعبارة اخری لایجوز ان یکون ما یخرج الی الفعل غیر ما خرج من القوه ( نمی شود مغایرت باشد باید آنی که خارج می شود بالفعل نفس همان چیزی باشد که از قوه خارج شده است) ولکن تحقق هذا المعنی اعم من ان یکون هناک موضوع ثابت ( یک راهش هممین است که شما گفتید یک چیزی ثابت است و..) کان بالقوه ثم خرج من القوة الی الفعل تدریجا ( همان طور که همه مشائین حرکت را تقسیم می کردند می گفتند سیب سیب است جوهر سیب تغییر نمی کند بالقوه 50 سانتیمتر بود و بعد بیشتر شده است حجمش تغییر کرده است ولی ذاتش باقی است زید هم که به تهران رفته است زیدش همان زید است قبلا بالقوه درتهران بود و الان بالفعل در تهران است بله این درست است ولی این که این تنها راه است مشکل است، ما می گوییم راهی دیگر هم است) ومن ان یکون هناک وجود سیال مبدئه القوه و منتهاه الفعل ( یک راه دیگر دارد می گویم امر ثابت نداریم بلکه امر سیال داریم مثل خط ؛ یک وجودی داریم که مخروط است مخروط تنها حجمش مخروط نیست بلکه جوهرش هم مخروط است چون حجم با جوهرش به یک وجود موجود است منتها این مخروط ابتدایش قوه است می گویند حرکت مبدا می خواهد هر چند اشکال استاد مصباح وارد است که لازم نیست که حرکت مبدا داشته باشد ممکن است حرکتی باشد که ازلی و ابدی باشد حقیقت حرکت سیلان الوجود است نه ابتدا داشتن زیرا سیلان وجود عین وجود سیال است همان طور که ثبات وجود عین وجود ثابت است و این حرف غلط است که ریاضی دانها می زنند که خط بی نهایت نقطه است این یعنی خط نداریم برای اینکه نقطه اول شما نقطه است و نقطه یعنی طول ندارد همانطور که عرض وابتدا ندارد نقطه دوم و وسوم هم طول ندارد. لذا غلط است که کسی بگوید زمان از آنات تشکیل شده است. زیرا آن یعنی نقطه ای که زمان ندارد . یک وجود داریم که اسمش خروج است خروج از الف به ج، الف یعنی قوه 50 سانتی متر مکعب و ج یعنی فعلیت همان، می گوییم که چرا اول وآخر را یکی می گیرید می گویند چون متصل است می گوییم در حرکت هم اتصال است منتها یک اتصال غیر قار یعنی حرکت همان خط است ولی یک موضوعش غیرقار است در خود موضوعیت قوت پیدا کرده نه اینکه موضوع نیست اصلا موضوعمان بیشتر شده است چاقتر شده است درمثال سیبی که در حال رشد است سیب ما بیشتر شده است چاقتر شده است) و بسیلانه واتصاله تنحقظ الوحدة ولایکون ما یخرج الی الفعل غیر مایخرج من القوه ( خروج از قوه به فعل محقق شده است سیبی که بالقوه 50 سانتی متر بود الان بالفعل 50 سانتی متر شد چرا می گویید خروج از قوه به فعل نمی شود ) فراجع بدایة الحکمة مرحله 10 فصل 12 ( فرموده اند: والتحقیق ان حاجة الحرکة ... این که می گوییم حرکت نیاز به موضوع ثابت دارد اگر به خاطر این است که آنی که از قوه خارج می شود همان چیزی باشد که به فعل می رسد و وحدت حرکت شکاف برندارد به اینکه منقسم بشود ...این که این حرکت متصل است و آن انقسام توهم است همین کافی است واگر شما می گویید که حرکت یک معنای وصفی دارد همان استدلالی که ملاصدرا را می گفت .. درست است که حرکت یک وصف است ولی کی گفته است که وصف و موصوف در خارج نمی تواند عین هم باشند؟ ما ذاتی می خواهیم که سیال باشد این یعنی فاتحه موضوع را خواندن چون می گوید که موضوع سیال است در حالی که در فصل ششم گفت امر ثابت التی ... پس اینکه حرکت موضوع می خواهد از ریشه درست نیست. البته این وحدت که ما می گوییم وحدت شخصی است نه وحدت صنفی )
نتیجه: این استدلال که می گوید حرکت خروج از قوه است و قوه عرض است و عرض نیاز به جوهر و موضوع دارد غلط است زیرا مبدا ما قوه است نه اینکه موجودی داریم که بالقوه است وما بدون اینکه وحدت بین حرکت از قوه به فعل را از بین ببریم حرکت را اثبات می کنیم باذات سیال

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo