< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

از امام علی ع در نهج البلاغه: همنشینی با اهل هوی وهوس (انسان ها یااهل الله هستند یا اهل هوی) مایه فراموشی ایمان است وآبشخور شیطان است (یعنی شیطان از سرچشمه انسان بهره مند می شود یعنی اهل الله سرمایه خود را می دهند ورضوان الهی را می گیرند ولی اهل شیطان عمر خود را می دهند بدون اینکه چیزی به دست بیاورند)
مرحوم آخوند برخلاف مبانی خود هم حرکت در وجود را انکار کردند وهم حرکت در جوهر و سرّ مساله این بود که می گفتند حرکت موضوع می خواهد و وجود اگر سیال شد، موضوع ثابت ندارد و همینطور برای جوهر هر چند جوهر را به صراحت نفرمودند ولی قبلا اشاره کرده اند و همینطور دلیلش شامل جوهر هم می شوند.
اولین دلیل برای اینکه حرکت موضوع می خواهد کلام ابن سینا و قبلش در کلام ارسطور بوده است حرکت تغیر است وهر تغیری زوال صفتی وحدوث صفتی دیگر است پس این زوال و حدوث نیاز به یک موضوع ثابت می خواهد والا الف حرکت کرده است و ب درست شده است. در ذیل مقدمات این استدلال را می آوریم:
مقدمه اول: الحرکة تغیر
مقدمه دوم: والتغیر زوال صفة وحدوث صفة اخری مکانها (یعنی به جای آن صفت صفت دیگری بیاید یعنی آن موضوعی که صفت قبلی را داشت صفت جدید را پیدا کند یعنی الان هم صفت بعدی را خود او می پذیرد)
مقدمه سوم" واذا کان التغیر زوال صفة وحدوث صفة اخری مکانها (وجب ان یکون هناک امر ثابت قابل للوصفین علی التعاقب ( به خاطر همان مکان ها یک صفتی به مکان صفت دیگر بیاید و این یعنی تعاقب
مقدمه چهار: واذا وجب ان یکون هناک امر ثابت قابل للوصفین فلابد لتغیر موضوع
نتیجه": اذن لابد له من موضوع ( چون حرکت تغیر است و هر تغیر موضوع می خواهد )
وفیه: انه مبنی علی ماکان یراه مشاؤون (شما وقتی ارسطو را می بینید می گوید تغیر یا تدریجی است یا دفعی، دفعی در جوهر است مثل سوختن یک شئ وتبدیل به خاکستر می شود..) من انّ التغیر قسمان دفعی و تدریجی والتغیرّ الدفعی عندهم منحصر فی الکون والفساد ای تکون صورة جوهریه بعد فساد صورة جوهریة اخری ( این چوب که می سوزد صورت نوعیه چوب از بین می رود و صورت نوعیه خاکستر درست می شود هر نوع تغیری در جواهر مثال بزنید همین است این تغیر دفعی است که منحصر است در کون و فساد) والتغیر التدریجی عندهم منحصرٌ فی الحرکة فی العین و الکیف ( تا اینجا در کلام مشائین هم است حرکت در کم ازیاد و انتقاص است و حرکت در کیف تغیرّ است وحرکت در أین که اسمش انتقال است وقتی می خواهی بگویی که این خاکستر از آن چوب است این نمی شود مگر اینکه چیزی مشترک باشد بین این خاکستر وآن چوب والا اگر تمام چوب از بین رفته است وخاکستر به تمامه پیدا شده است پس این خاکستر مال آن چوب نمی شود وخاکستر هم الان همه اش بوجود آمده است و دفعی است مسی که تبدیل به زنگار می شود که همان جرم است به چیست؟ به این است که اینی که الان زنگار است چیزی از آهن در آن باشد والا اگر آهن از بین رفته است مثل این است که رنگ بزنند روی آهن می گویید آن اهن تغییر کرده است؟ می گویند اسم آن مشترک هیولاست که صورتی را داشت وبعدا صورتی دیگری را پیدا کرد)
کان یجب عندهم فی الکون والفساد من امر مشترک بین الکون و الفاسد حتی یتم التغیر و ذلک الامر المشترک کما کان یجب عندهم فی الحرکات العرضیة من موضوع ( مثلا در حرکت عرضی اگر من گام اول را بر می دارم گام دوم کسی دیگر به هدف می رسد!! من خروج از قوه دارم ولی الی الفعلش ربطی به من ندارد!! خیلی روش است که موضوع ثابت می خواهد لذا می گفتند هر نوع تغیری موضوع می خواهد چه تدریجی چه دفعی)
ولکن بعد ما تبین ان التغیر الدفعی لاینحصر فی الکون والفساد فتجدد الامثال فی الاعراض الذی کان یقوله به الاشاعره (اشاعر می گویند حرکت را ولش کن، یک جسمی عرضی تغییر نمی کند حجمش تکان نمی خورد این قلمی که در دست من است یک حجمی دارد این حجم در آن اول بود در آن دوم محال است که باقی باشد برای اینکه می گفتند حجم خودش عرض است رنگ عرض است بقاء نیز عرض است بقاء یک عرض است مثل بقی اوصاف است پس حتما بقاء باید باقی باشد به جوهرزیرا قیام عرض به عرض محال است ) لتوهمهم استحالة قیام العرض بالعرض فلما کان القاء عند عرضا استحال عروضه للاعراض . ( این جسم یک حجمی هم دارد خود جسم می تواند باقی باشد زیرا عرضی به نام بقاء، عارض جسم می شود ولی حجم جسم نمی تواند باقی باشد زیرا اگر حجم و شکل جسم بخواهند باقی باشد پس خود بقاء که عرض است باید قیام بر عرضی دیگر شود خود عرض محتاج است چطور می شود عارض یک عرض دیگر بشود پس این جسمی که در دست شماست خود جسمش باقی است ولی حجمش را آنا فآنا خدا دارد درست می کند تا حجم را خدا می دهد یک آن بیشتر نیست از بین می رود دوباره حجم می شود جسم ثابت است و باقی ولی اعراضش تجدد امثال دارد یعنی مرتب مثل قبلی از نو بوجود می آیند) تغیر دفعی ( این را که اشعری می گوید هم تغیر دفعی است) وتجدد الامثال فی جمیع الموجودات ( کون وفساد یک اصطلاح فلسفی است فساد یعنی زوال یک صورت نوعیه جوهری است و کون تکون صورت نوعیه جوهری است این با کون وفسادعرفی که می گویند فرق دارد عرف می گویند یکی از اسمای الهی مبدع بودن است خدا فقط این اسم ها را ندارد یک اسمی دیگری هم دارد مفنی معدم نیز هست مهلک هم است و اسمای خدا هیچ وقت درش تعطیل نیست یعنی اینکه مرتب دارد خداوند متعال ابداع می کند ولی اسم مفنی بلافاصله نابودش می کند و دوباره به اسم مبدع درست می کند و به اسم مفنی نابود می کند جریانش جریان همین لامپ است که تصور می کنید همیشه روش است در حالی که همیشه روشن می شود و خاموش می شود ولی چون فاصله ها خیلی کم است فکر می کنید همیشه روش است در حالی که عارف ان روش و خاموش شدن را می بیند یک جوهر بیشتر نداریم ومابقی عرض است وعرض هم به قول اشعری نمی تواند باقی باشد پس مرتب دارد هر موجودی از بین می رود ومثلش به وجود می آید ولی دیدمان که عامیه است ملتفت نمی شویم در دید عرفانی برای عارف روش است اسم این می شود تجدد امثال می گویند این حالت را، تجدد غیر حرکت است ولی تجدد امثال وجودهای متوالی است که هر کدام بعد از زوال مثلش بوجود می آید فقط خدا که جوهر است ثابت است ولی دیگر اساسا ما حرکتی نداریم اگر آن حجاب نباشد این تجدد امثال را که عرفا می بینند شما هم می بینید، حیث ان جمیع الممکنات عندهم عرض (یعنی دو وجه دارد ) وایضا اسماه تعالی غیر معطله ( نمی شود خدا بعد از لحظه ای منشئ نباشد) ففی کل آن اسم المنشئ ینشئ شیئا واسمه تعالی المفنی یفنی شئا ( پس این روش است که این می شود دفعی است) ایضا تغیر دفعی
وتبین ایضا ان الحرکة وجود واحد سیال (در دقتهایی که شد در حرکت فهیمدیم که حرکت یک وجود است گفتیم که جسمی که از جاییی خاص حرکت می کند و50 متر آن طرفتر می رود شما فکر می کنید که رابطه اش با فضا به اندازه حجمش است؟ نه حجم توپ این مقدار است. هر چه بقلت را باز کنی 50 متر نمی شود حجم توپ یک استوانه است که از نقطه الف شروع می شود و به نقطه ب ختم می شود اگر حجمش این است فضایی را هم اشغال کرده است همین خواهد بود منتها فضا و حجم دو گونه است یک آنی است همان وقتی که توب ساکن است یک وقت هم زمانی است یعنی مثلا50 متر است که همیشه به اندازه یک کره اش موجود است یک استوانه ای که فقط کره اش موجود است وقتی این حرکت شد دیگر حرکت نیازی به موضوع نخواهد داشت) علم ان تفسیر التغیر بزوال صفة وحدوث صفة اخری لیس علی ماینبغی ( در تجدد امثال همه این موضوع از بین می رود پس تغیر را به زوال و حدوث صفتی معنی نکنید درح رکت خود آن وجود تغیر است یک حجم زوال و حدوث ندارد که شما بگویید هر آنی یک حجمی زائل می شود و یک حجم دیگری به جای آن می آید اگر این رابگویید طبق خیال خود تحلیل کرده ای ولی واقع خارجی این طور نیست) فان الحرکة وجود واحد سیال ولیس من زوال صفة وحدوث صفة اخری الا بتوهم الانقسام ( توهم انقسام که می آید شما می توانید حدوث صفت و زوال صفت اخری ولی واقعا این طور نیست و وجود واحد سیال تعریف صحیح است نه تعریف به زوال وحدوث )
فالمقدمة الثانیه ممنوعة

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo