< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر پنجم از حرکت
رسول اکرم": سه گروه هستند که همنشینی با آنها قلب را می میراند ( یعنی همان فطرت انسانی انسان که ویژه انسان است،و میراندن یعنی از کار انداختن یعنی موجود است ولی نمی تواند کار کند. موت یعنی سکوت که در برابر حیات یعنی داری فعالیت بودن است نه اینکه از بین برود): یکی مجالست با فرومایگان یکی صحبت کردن با زنها ویکی مجالست با ثروتمندان.
مرحوم آخوند که در این فصل اصرار دارند که اشتداد در وجود نیست از اینجا شروع کردند که اشتداد یک حرکت است و سپس تفسیر چهارگانه ای دادند که سه تفسیر اول را رد کردند ولی یک تفسیر پنجمی هم دارد که امروز بیان می کنیم:
ویستفاد من کلامه تفسیر خامس لوقوع الحرکة فی مقولة او معنی ( که حرف نهایی مرحوم آخوند هم همین است)
وهو ان یکون للمقولة او المعنی فرد غیرقارّ ای تدریجی سیال (وقتی می گوییم حرکت در یک مقوله یا دریک معنایی است یعنی آن مقوله یک فرد تدریجی سیال غیر قار دارد) وان شئت فقل فرد زمانی ( این همانی است که در آخر همین فصل به آن پرداخته اند و الحق .. همین را می گوید یعنی اعراض کردند از کلامی که اول گفتند و یک معنایی جدید گفتند که حرف حقی است و باید روی آن تکیه کرد)
فالکُرة (مثلا) عندما تکون ساکنة مکانها فضائها کروی( وقتی ساکن است مکانش همانی است که اشغال کرده است که یک فضای کروی است که اگر ما در توهمان کره را برداریم جایش می شود مکان کره والان هم جایی که پر کرده است مکان کره است ) وعینها هو کونها فی ذلک الفضاء (آن وقت می گویند این مکان فرد سیال دارد) ونفس الکرة عندما تکون متحرکة ( اگر این کره اینجا ساکن است فضایش به مقدار خودش است وبودنش در این مکان می شود عین ولی وقتی متحرک شد شما باید در نظر بگیرد یک تنه درخت را با قطر همان کره یک تنه درخت اگر روی زمین باشد چقدر فضا اشغال کرده است اگر کره حرکت می کند به اندازه تنه درخت مثلا پنج متر حرکت کرده است این تیر چراغ برق پنج متری چقدر فضا اشغال کرده است یک استوانه پنج متری اشغال کرده است حالا اگر حرکت می کند در همین پنج متر درحقیقت مکانش همین فضایی است که تنه درخت خرما) مکانها استوانة طولها من مبدأ الحرکة الی منتهاها ( یعنی اگر بناشد که کره حرکت کند باید یک تنه در نظر بگیرید ولی یک فضای غیر قارّ یعنی همیشه از این پنج متر به اندازه کره موجود است ولی این فضایی است که کره آن را پر کرده است ومکان به اندازه خود این کره نیست بلکه به اندازه مسافتی است که رفته است منتها پنج متری که همه اش یک جا موجود نیست ملاصدرا از اینجا نتیجه می گیرد که کره کره نیست بلکه کره یک استوانه است که همواره یک نقطه ای به اندازه کره از ان موجود است. ملاصدرا می خواهد بگوید که معنای حرکت در مقوله این است که آن مقوله یک مکان تدریجی داشته باشد که مقوله در ان مکان تدریجی وجود دارد وقتی سیبی بزرگ شد؛ از یک میلی متر شروع می کند تا 50 سانتیمتر یعنی یک حجم است که از رأس مخروط تا قاعده مخروط، روز اول در رإس بود وروزهای بعدی حرکت داشته است یک حجم تدریجی و زمانی دارد نه حجم آنی به امتداد زمان ممتد است منتها غیر قارّ یعنی شما هیچ وقت مخروط را نمی بینید بلکه یک نقطه از آن را بیشتر نمی بینی وقتی کسی از قم می رود تهران شما از قم تا تهران نمی بینی او رابلکه همیشه او را در یک نقطه از مسیر می بینی) وعینها هو کونها فی ذلک المکان ولکن المکان تدریجی غیرقارّ وکذا العین( اگر مکان یک امر تدریجی است به تدریج دارد موجود می شود عین هم می شود بودن در مکان که می شود تدریجی. وحرکت در یک مقوله یعنی آن مقوله یک فرد تدریجی داشته باشد پس یک کمّ آنی داریم مثل سیبی که از درخت کنده ای و یک کم تدریجی مثل این کره که در زمان واقع شده است واصلا در آن قرار نمی گیرد یک استوانه طولانی از مبدا تا منتها این کره هم همان مقدار جا می گیرد منتها فرقش این است که تنه همه آن مکان را در آن اشغال می کند ولی کره آن را به تدریج اشغال می کند. آن معنای چهارم رد می شود زیرا معنای چهارم این است که در هر آنی باید فردی از مقوله باشد وقتی آنش واقعی نیست و فرضی است پس حرکتش هم فرضی است لذا قول چهارم هم رد می شود. ما می گوییم که این مساله به موضوع حرکت گره خورده است وقتی این را فهمیدم می رسیم که فقط معنای پنجم صحیح است)
وهذا المعنی وان لم یذکر فی عداد المعانی المذکورة لوقوع الحرکة فی مقولة ( یعنی اخوند نفرمودند:حرکت در مقوله پنج معنی دارد بلکه گفته است چهار معنی دارد ولی چون معنای چهارم نتوانست مستقیم ومستحکم باشد گفت: والحق ... در حالی که والحق همان قول پنجم را اشاره می کند) ولکنه هو المعنی الصحیح لوقوع الحرکة فی مقولة او معنی ولکن الآخوند فی هذا الفصل وان التزم بهذا المعنی لدفع اشکال عن الحرکة ( آن طور که شما گفته بودید یعنی معنای چهارم اصلا حرکت وقوع پیدا نمی کند) ولکنه نفی الحرکة فی الوجود لمکان حاجة الحرکة الی الموضوع ( حالا باید بیبنیم که حرکت چرا موضوع می خواهد)
فنقول لابد ان نبحث عن وجوب وجود الموضوع للحرکة: ( تا معلوم بشود که موضوع برای حرکت لازم نیست تا این را اثبات نکنیم نمی توانیم بگوییم که حرکت در وجود و جوهر وجود دارد اگر ملزم شدیم که موضوع داشته باشیم دچار مشکلات بوعلی می شویم)
فحینئذ فنقول استدلوا علی وجود وجود الموضوع للحرکة
1.ما استدل به الشیخ فی السماع الطبیعی من الشفاء ص 17 ( جسم وقتی متحرک است این غیر از اصل جسمیتش است و اینکه متحرک است غیر از استکمال اوست و مفهوم حادث غیر از متغیر و مستکمل است وقتی می گوییم کائن است یعنی مادی دارد و دربرابر مبدع که ماده ندارد این ها با هم فرق دارد؛ متغیر یعنی صفتی داشت که آن را از دست دادو صفتی دیگر را به دست آورد پس حتما یک چیز ثابتی باید باشد که آن امر ثابت متغیر است می خواهد بگوید که متغیر عبارت است از امر ثابت، ویک حالتی داشته ایم که الان معدوم شده است و یک حالتی جدیدی داریم که به وجود امده است ویک شئ ای داریم که مشترک بین هر دوی آنهاست یعنی حالت قبل و حالت بعد مال اوست اگر این طور نباشد دیگر تغیرّ نیست پس روشن است که چاره ای نیست که متغیر من حیث که متغیر است یک چیزی باید داشته باشیم که قابل الحرکة که قبول می کند ما تغیر عنه را و ما تغیر الیه را حالا اگر این کلام را به صورت استدلالی بیاوریم این طور است:)
مقدمه اول: الحرکة تغیرّ بان التغیر اما دفعی او تدریجی و الثانی هو الحرکة
مقدمه دوم: وکل تغیرّ زوال صفة و حدوث صفة اخری مکانها
مقدمه سوم: واذا کانت التغیر زوال صفة وحدوث صفة اخری مکانها ( اگر این را پذیرفتید که تغیر یعنی یک صفتی از بین برود ویک صفتی دیگر بیاید) وجب ان یکون هناک امر ثابت قابل للصفتین علی التعاقب ( یک صفتی از بین برود و یک صفتی در همان موضوع جای صفت قبل بیاید پس می پذیرید که یک شئ ای دارید که قبلا صفتی داشته است والان هم صفتی دیگر دارد)
مقدمه چهارم: واذا وجب ان یکون امر ثابت قابل للصفتین علی التعاقب فلا بد ان یکون للتغیر موضوع ( چون موضوع چیزی غیر از همین نبود) لان موضوع التغیر هو الامر الثابت الذی تزول عنه صفة و تحدث له صفة اخری مکانها (یعنی تغیر به این معنی که صفتی داشته و صفتی دیگر جای آن را گرفته است)
اذن الحرکة لابد له من موضوع ( پس حرکت موضوع می خواهد اگر مقدمه اول را برداریم می شود که کل تغیر لابد له من موضوع ولی چون مقدمه اول را داریم پس الحرکة لابد له من موضوع)
ظاهرا مقدمه دوم دارای اشکال است ما قائلیم که تغیرّ غیر از این است بله یک نوع تغیر که شمای بوعلی تصور می کرده اید این است ولی همه تغیرها این طور نیست و وقتی این استدالالها درست که همه تغیرّ ها این طور باشد در حالی که این طور نیست ان شاء الله شنبه ادامه می دهیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo