< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مقدمه ای بر دلیل بر عدم حرکت در وجود ( اثبات عرض نبودن وجود)
از رسول اکرم (ص) ان کفارة المجلس سبحانک اللهم وبحمدک لا اله الا انت رب تب علی واغفرلی ( چون انسا برای عبادت خلق شده است وراهی است که او را به هدف می رساند هر چیزی که او را از این راه باز بدارد ضلال است و استغفار دارد ممکن است مجلسی خوب باشد که ممکن است حرفی در آن بزنیم که غفلت است و اتلاف عمر است در راهی که برای آن خلق نشده است)
روایتی دیگر از امام صادق است پیامبر ص از هیچی مجلسی ولو مدتش کم بود بلند نمی شدند تا اینکه استغفار کنند 25 بار ( لذا باید مراقب باشد که در راه نه بماند نه منحرف شود)

مرحوم آخوند در این فصل می خواستند بگویند که حرکت اشتدادی و تضعفی در وجود امکان دارد آیا می شود وجود از آنچه که هست به تدریج ضعیف تر یا قوی تر بشود؟ آیا اساسا حرکت در وجود وجود دارد؟
مقدمتا گفتند که حرکت در یک مقوله یعنی چی؟ معنایش این نیست که در خود ان شئ تضعف یا اشتداد باشد بلکه معنایش این است که موضوعی است ثابت ( همانطور که ابن سینا و بهمنیار و علامه هم این را تأکید کرده اند) حرکت در یک معنایی به این معنی است که یک امر ثابتی داشته باشیم در هر آن فردی از ان معنی پیدا کند مغایر با فرد بعدی و یاقبلی باشد این تغایر می تواند صنفی یا فردی یا نوعی باشد این همه برای این بود که بگویند تغیرّ تدریجی در وجود محال است یکی از مقدمات این حرف این است که می گویند وجود عرض نیست لذا ابتدا ما این را مطرح می کنیم و به این خاطر این را مطرح می کنند که در کلمات قبلی ها این است که وجود عرض است ابتدا قول کسانی که می گویند وجود عرض است را مطرح می کنیم
تمهید:
قیل: الوجود عرض( عرضی که مقابل جوهر است) واستدلوا علی ذلک بأنّ :
مقدمه اول: الوجود ایّ وجود کان ( وجود ثابت و مجرد و مادی و ... انواع و اقسام وجود) محمول علی ماهیته ( مراد از ماهیت همانی است که در بحث اصالت وجود منظور است یعنی هر چیزی غیر از وجود و المراد من الماهیة هنا ما هو المقصود فی مبحث اصالة الوجود اعنی غیر الوجود مما یقبل ان یتصف بالموجودیة ( زیرا در بحث اصالت وجود می گویند هر موجودی را ذهن شما تحلیل می کند به یک امری که مابه الاشتراک همه است که همان وجود است و یک امری که اختصاصی است مثلا خدا را هم تحلیل می کند می گوید الواجب موجودٌ لذا هیچ وجودی نیست که موضوع نداشته باشد)
مقدمه دوم: واذا کان الوجود محمولا علی ماهیة فالوجود ذو موضوع (پس وجود موضوع دارد اگر هم موضوع دارد پس وجود عرض است)
مقدمه سوم: وکل ما هو ذو موضوع عرض ( هر چیزی که موضوع دارد عرض است چرا:) اذ لیس العرض الا ما هو موجود فی موضوع فراجع الاسفار ج1 ص 55-56 (فصل پنجم منهج اول)
و هو واضح البطلان ( حد وسط تکرار نشده است یک موضوع داریم به معنای موضوع است که محکوم علیه موضوع است و محکوم به محمول است یعنی در مقدمه اول می گویم موضوع، محمول به است و ذو موضوع یعنی محمول علیه ) فانه مغالطة باشتراک الاسم حیث ان الموضوع فی المقدمه التالیة بمعنی المحکوم علیه ( اگر این طور باشد هر جوهری باید عرض باشد زیرا خیلی از جواهر محمول یک موضوع واقع می شوند. موضوع اولی همانی است که در تعریف جوهر و عرض می آید این موضوع در برابر محمول نیست بلکه به معنای المحل الذی مستقل عن الحال) بینما هو فی المقدمه الثالثة ( مرحوم آخوند می فرماید که وجود عرض نیست در همان آدرس قبلی فرموده اند:)
والحق ان الوجود لیس بعرض لانِّ
مقدمه اول: الوجود نفس کون الموضوع ای نفس موجودیة الموضوع ( وقتی می گویی الانسان موجود است وجودی که محمول است خود موجودیت وجود است) بل عین الموضوع فی نفس الامر
مقدمه دوم: واذا کان نفس کون الموضوع لم یکن شیئاً غیر الموضوع که یکون وجوده فی نفسه عین وجوده للموضوع ( عرض از نوع وجود ناعت است لموضوع است نه خود موضوع)
مقدمه سوم: وکل عرضٍ شئُ غیر الموضوع یکون وجوده فی نفسه عین وجوده للموضوع (حالا وقتی اثبات کردند که وجود عرض نیست دو تا دلیل می آوردند که در وجود حرکت نیست:)
اذا عرفت هذا نقول یستدل علی ان الحرکة یستحیل فی الوجود ( بحث در تضعف است ولی وقتی استدلال می کنند اعم از مدعاست زیرا حرکت لازم نیست حتما اشتدادی یا تضعفی باشد زیرا حرکت یعنی معنایی در موضوعی بیاید به طوری که درهر آنی فردی از آن معنای به جای فردی دیگر ازفرد بیاد که شامل اشتداد و تضعف می شود) بوجهین:
الوجه الاول:
مقدم اول: الوجود نفس موجودیة الماهیة وعین الماهیة فی نفس الامر
مقدمه دوم: واذا کان الوجود نفس موجودیة الماهیة وعینها فی نفس الامر کان تغیره تغیرا للماهیة ( یعنی نمی شود بگویید وجود تغییر کردو لی ماهیت ثابت است) فی نفس الامر
مقدمه سوم: واذا کان تغیر الوجود تغیرا للماهیة فی نفس الامر لم یمکن ثبات الماهیة مع تغیرّ الوجود (دیگر نمی شود بگویی که وجود تغییر کرده است ولی ماهیت آن وجود ثابت مانده است زیرا همانطور که گفتیم اینها در نفس الامر یکی هستند هر چند در تحلیل ذهنی دوتا می شوند ویکی اصیل است ویکی دیگر غیر اصیل)
مقدمه چهارم: واذا لم یمکن ثبات الماهیة مع تغیرّ الوجود لم یمکن کون الماهیة موضوعا للحرکة فی الوجود ( زیرا وقتی می گویید حرکت در وجود بار نمی شود یعنی موضوعی داریم که هر آنی فردی از وجود می اید که غیر از فرد قبلی یا بعدی است که تغایرش با فرد قبلی می تواند به صنف یا نوع یا به فرد باشد خوب مگر ما ماهتی ثابتی داریم که موضوع بیاید روی ماهیت) لإن موضوع الحرکة لابد عن یکون امرا ثابتا تجری علیه الحرکة (همه مقدمات برای همین جمله بود وقتی می گوییم حرکت در یک چیزی یعنی یک امر ثابتی است وهر آنی فردی از ان چیز غیرا ز فرد قبلی وبعدی است که بعد نتیجه بگیریم که حرکت کلا در وجود محال است)
مقدمه پنجم: واذا لم یمکن کون الماهیة موضوعا للحرکة فی الوجود استحالة الحرکة فی الوجود ( چون لازمه حرکت موضوع است) اذ لا حرکة من دون الموضوع
إذا تحقق هذا فعلم أن لا حركة في الوجود أما على طريقة القائلين باعتبارية الوجود مطلقا ( چیزی که موجود نیست سالبه به انتفاء موضوع است) و تكثره بتكثر موضوعاته فقط فواضح لا يحتاج إلى البيان و أما على ما اخترناه فلما علمت سابقا (فصل 5 منهج1) أن الوجود ليس عرضا ( حرکت در مقوله طوری است که اثبات می کند که حرکت حتما باید روی موضوع باشد و عرضی باشد که حرکت به آن تعلق بگیرد یعنی حتما حرکت باید در عرض باشد) قائما بالماهية بل هو نفس وجود الموضوع و موجوديته بل هو عين الموضوع في نفس الأمر فكيف يسوغ تبدّله مع بقاء ما هو عينه جعلا و تحققا چگونه جائز است که وجود حرکت کند ولی باقی باشد چیزی که عین وجود است یعنی همان ماهیت چطور می شود تبدل پیدا کند وجود ولی ماهیت باقی باشد در جعل یکی هستند یعنی جعل وجود جعل متاهیهم است هر چند بالتبع )اللهم إلا باعتبار بعض الملاحظات العقلية. ( یعنی این عینت را نمی توانیم دست برداریم ولی نه در نفس الامر الا در ملاحظات عقلی که وجود می رود یک طرف و ماهیت هم یک طرف می رود یعنی در تحلیل عقل و لحاظ عقل که معانی را عقل تفکیک می کند )[1]
این دلیل اول بود دلیل دوم را بعدا می آوریم.


[1] . الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص 424.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo