< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد استدلال ابن سینا مبنی بر عدم استخراج تصدیق از تصور
کسی که به جای کم شرافت تر مجلس راضی باشد، مرتب خدای متعال و ملائکه اش براو درود می فرستند تا زمانی که از ان جا بلند شود (بله انسان باید طوری باشد که همیشه این أنا را از خود دور کند شیطان یک بار گفت انا خیرٌ و فرعون هم گفته است انا خیرٌ در حالی که تفرعن با عبودیت سازگار نیست.)
استدلالی که مرحوم شیخ فرموده اند را برای بار سوم می نویسیم ؛گفته اند که نمی شود از تصور مفرد به تصدیق رسید:
مقدمه1: المعنی المفرد (ما کلمه تصور را بر می داریم و کلمه معنی در کلام شیخ نیست –یعنی نگفتیم تصور مفرد بلکه گفتیم معنی مفرد-) لا دلالة له الاّ علی نفس المعنی من حیث هو هو (یعنی شما وقتی معنای مفرد را در نظر بگیرید می بینید با قضیه فرق دارد قضیه با خارج کار دارد چیزی در خارج است اگر بسیطه باشد، و چیزی برای چیزی هست اگر مرکبه باشد. "انسان" را وقتی شما تصور می کنید کار ندارد که هست یا نیست شاهدش این است که می تواند موضوع باشد برای هست یا نیست.)
مقدمه2: واذا لم یکن له دلالة الا علی نفس المعنی من حیث هو (فقط خود معنی را می فهماند) فلا دلالة له علی وجوده او عدمه ( نه بر وجود دلالت می کند نه بر عدم)
مقدمه3: واذا لم یکن له دلالة علی وجوده او عدمه، استوت نسبته الی الوجود والعدم (رابطه اش با وجود و عدم رابطه تساوی است یعنی لابشرط می شود نسبت به عدم ووجود)
مقدمه4: واذا استوت نسبته الی الوجود والعدم امکن فرضه موجودا و امکن فرضه معدوما (در فرض عدم این معنی و فرض -وجود این معنی-، معنای مفرد است، برای اینکه معنای مفرد فقط می گوید معنی.)
مقدمه5: واذا امکن فرضه موجودا و فرضه معدوما لم یکن علة لتصدیق (زیرا علت شئ نمی شود باشد و بشود نباشد، زیرا علت شئ باید باشد. از اینجا به بعد را تقریر نمی کنیم چون روشن است)
ولا یخفی علیک ان فی الاستدلال مغالطة بالاشتراک اللفظ ( نه اینکه مشترک لفظی مصطلح باشد بلکه یک جا یک معنی کرده ای و جایی دیگر معنای دیگر) وذلک لأن المعنی مشترک لفظاً بین مفهوم اعنی التصور المفرد فی المقام (یک وقت می گویید معنی یعنی تصور مفردی که دارم) و بین محکیّ ذلک المفهوم فراجع:
-البصائر النصیریة،ص60، مقدمه مقاله سوم ( ما فی الذهن یسمی معنی، این بر اساس مبنایی است که ما قبول نداریم که می گوید لفظ حکایت می کند از مفهوم، کما ان الاعیان فی انفسها ایضا تسمی معانیاً، معنایش را همان چیزی می گیرند که مفهوم از آن حکایت می کند زیرا معنی یعنی مقصود، و آن اعیان خارجی مقصود اعیان خارجی است. ما گفتیم که معلوم بالذات در علم حضوری، همان چیزی است که آقایان آن را بالعرض می دانند. ما می گویم که علم تقسیم می شود به حضوری و حصولی، حضوری نیز علم به شئ است بدون وساطت حاکی خود. این شادی را که الان در وجودتان می یابید را علم حضوری می یابید ولی علم به شادی در همان حال، را علم حصولی می گویند، ولی همان وقت یک علم حصولی هم هست برای این که دستگاه ذهن خودبه خود از شادی معلوم به علم حضوری، یک مفهومی می سازد که آن مفهوم به یاد شما می آید و خاطره یعنی همین و حافظه و حفظ از مختصات علم حصولی است و تا قیامت هم است.حالا عرضمان این است که به شادی دو رقم علم داریم وبه امر خارجی می گوییم دو رقم علم داریم شیخ اشراق می گوید که علم ما خارج علم حضوری است ما می گویم که شما به خودت نگاه کردی نفست وسعت پیدا کرده است و درخت را در درون خود می دیدی رسول اکرم ص هم همینطوراست و شما نباید دیگران را به خودت قیاس کنی. علم ما به درخت علم حصولی است و علم حصولی دو تا معلوم دارد. یک معلوم بالذات دارد که خود مفهوم است و یک معلوم بالعرض دارد که همان درخت خارجی است. شما یک علم حضوری دارید که به مفهوم درخت است که معلوم بالذات آن، همان مفهوم است، ولی یک علم حصولی داریم به شئ خارجی، لذا معلوم بالذات علم حضوری چیزی جز آن خارجی نیست دو تا معلوم ندارد. علم حضوری یک معلوم بیشتر ندارد آن معلوم دیگری است برای علم دیگر. در بصائر النصیریه می گوید که معنی دو گونه به کار می برد هم به خود مفهوم می گویند معنی وهم به محکی مفهوم می گویند معنی.)
فالشیخ اراد من المعنی فی موضوع مقدمة الاولی ( می گوید معنی مفرد دلالت نمی کند مگر به خود معنی. مراد از معنی در موضوع چیست؟ مفهوم است زیرا تصور مفرد می تواند تصور تولید کند، ولی تصدیق نمی تواند تولید کند. تصور مفرد یعنی همان معنای اول معنی) المعنی الاول اعنی المفهوم الذهنی لأن المدعی عدم امکان الانتقال من التصور المفرد الی التصدیق و ان جاز الانتقال منه الی تصورآخر (انتقال ذهن از تصور به تصدیق نمی شود اتفاق بیفتد پس مراد شما ازمعنای اول معنی تصور است و معنای دوم در همین مقدمه، معنا به معنای دوم است) بینما اراد من المعنی المستعمل فی المحمول المعنی الثانی ( معنی مفرد دلالت ندارد یعنی محکیش نیست الا معنی من حیث هو یعنی محکی انسان، انسان خالی از وجود وعدم را می رساند. وقتی دلالت ندارد بر وجود وعدم پس نسبته ضمیرش به چی بر می گردد به معنایی که موضوع است بر نمی گردد بلکه به متعلق محمول بر می گردد در حالی که باید به موضوع بر می گشت تا حد وسط تکرار شود) و اراد من المعنی فی المقدمة الثالثة و ما بعدها المعنی الثانی (وقتی این طوری شد، می خواهند بگویند تصور مفرد نمی تواند تصدیق درست کند زیرا محکیش نسبت به وجود وعدم مساوی است پس اگر این طور شد اگر چیزی معلول او بخواهد باشد باید معلول لابشرط باشد نسبت به وجود وعدم او، در این صورت دیگر آن معلول، معلول نیست اگر این طور شد اگر چیزی بخواهد معلول او باشد باید معلول نسبت به وجود وعدم او لابشرط باشد واگر بخواهد معلول لابشرط باشد،که دیگر آن علت علت نیست، زیرا هر معلولی به شرط شئ است نسبت به وجود علت وبشرط لا است نسبت به عدم علت، لذا در این استدلال مغالطه از این جهت شده است که شروعش با تصور مفرد است ولی در ادامه سراغ محکی تصور مفرد رفته اید وگفته اید آن نمی تواند مفرد باشد. آقای دوانی هم همین اشکال را می گیرند شما رفته اید سراغ محکی در حالی که محل بحث،خودِ تصور است که وجود ذهنی است. یک چیزی در ذهن است همانطور که می تواند علت تصور باشد علت تصدیق هم می تواند باشد. منتهی محقق دوانی متعرض نشد که چگونه می تواند علت تصدیق هم باشد. علت تصور شدنشان معلوم است زیرا هر تصور معرفّ علت می تواند باشد. برای تصورّ معرف که همان علت تقویمی است. معنی اول معنی، که محل بحث است در ذهن است ما می خواهیم ببینیم که آیا واقعا تصور مفرد می تواند علت تصدیق باشد یا نمی تواند باشد،آیا می تواند تصوری، تصدیق آفرین باشد؟ اصلا می گوید تصور می تواند یک چیزی رادر خارج بوجود بیاورد؟ اگر تصور کردید درخت گلابی را بشود محقق بشود؟ حالا محقق دوانی می گوید تصور علت تصدیق می تواند باشد ولی چیزی نگفته است ولی کسی بعدها آمده است محقق اصفهانی کتابی دارد به نام تحفة الحکیم که می گوید: ما کان موجودا بذاته بلا حیث هو الواجب جل و العلا آنی که وجود برای او ضرورت دارد بدون هیچ قید و شرطی. خود واجب دلیل بر وجوبش است. بهترین شاهد بر اثباتش است که همان برهان وجودی است. یقضی بهذا کل حدس صائب ... لو لم یکن مطابق للواجب، یعنی مفهوم باشد ولی فردی در خارج نباشد، پس فردش می شود معدوم، سؤال این است هر معدومی یا ضروری العدم یا لیس بضروی العدم اگر فرد واجب بخواهد ضروری العدم باشد دیگر فرد ممتنع است و یا اینکه معدوم است ولی ضروت عدم ندارد ممکنی است که می تواند معدوم باشد و موجود باشد، فرض این است که او فرد واجب است اگر خوب دقت کنید در وجوب یعنی تصور واجب را بکنید شما را می رساند به اینکه واجب موجود است زیرا اگر فرد وجوب نباشد خلف ایجاد می شود ما به تقریرهایی آن را تقریر کرده ایم یک تقریر را اینجا می آورد.)
والحق ان التصور المفرد قد یوجب التصدیق وذلک لأن هناک ادلة علی وجود الواجب تعالی یستدل فیها بمفهوم علی وجوده ( در یک تقسیم بندی ادله اثبات واجب به سه قسم می شود اول اینکه اگر تصوری از واجب داشته باشید حالا یک عده می گویند واجب همان چیزی است که بزرگتر ندارد یا کسی دیگر می گوید یعنی کامل مطلق و ... نوع اول را غربی ها اسمش را برهان وجودی گذاشته اند، ولی اشتباه کرده اند. این برهان را باید برهان مفهومی گذاشت برهان وجودی برهان صدقین است. آقای اصفهانی می گوید اگر تصور واجب دارید من اثبات می کنم که واجب وجود دارد) واتقنها ( البته این اتقنها یعنی مابقی غلط هستند مانند الاقوی در فقه) ما افاده المحقق الاصفهانی (ایشان می رود کاظمین متوسل می شود به کاظمین تا استدلالی برای اثبات واجب به او بدهند و شاگرد ایشان مرحوم آقای بهجت می فرماید قوی ترین دلیل بر اثبات واجب است این دلیل، ما هم به نظرمان این بهترین دلیل است و شبهات زیادی انجام شده است ودر آموزگار جاوید و آقای دکتر حائری نیز چهار تا اشکال کرده که هیچ کدام وارد نیستند) وحاصله:
مقدمه1: الواجب اما موجودٌ او معدوم ( چون اجتماع نقیضین و ارتفاع آن محال است[1])
مقدمه2: لکن التالی محالٌ
مقدمه3: لو کان الواجب معدوماً، (یا عدم برایش باید ضروی باشد یا نباشد) لکان اما ممتنعا او ممکنا لأن المعدوم اما ان یکون العدم ضروریا له و هو الممتنع أو لا یکون العدم ضروریا له فهو الممکن
مقدمه4: لکن التالی محالٌ، لأن الواجب قسیمٌ للممتنع و الممکن (آن چیزی که شما می گوید معدوم است یا ممتنع است یا ممکن وبحث ما سر واجب بود که واجب اگر بخواهد معدوم باشد دیگری واجب نباشد)
جناب شیخ شاید در زمان شما چنین برهانی نبود لذا شما فرمودیدی که نمی شود از تصور به تصدیق رفت ولی ما نمی توانیم این را بپذیریم چون برهان محقق اصفهانی را دیده ایم.



[1] . بنده خدایی می گفت که از بدیهی نمی توان به نظری رسید، زیرا مثلا .اجتماع نقیضین یک بدیهی است و اثنین نصف الاربعه نیز یک بدیهی دیگر که یک حد وسط مشترک بین اینها نیست. و اگر پیدا کردید من از تمام نظراتم دست بر می دارم. البته به ایشان نشان داده شد ولی از نظریات اشتباه خود دست بر نداشت. اما جواب شبهه: این "القضیه اما یصدق الایجاب اما یصدق السلب" بی نهایت قضیه است یکی از آن قضایا این است الواجب اما موجود او لیس بموجود این فرعی از همان اصل کلی است، و آن قضیه هزاران جلوه مختلف می تواند داشته باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo