< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

94/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:
پیامبر(ص) می فرمایند: وقتی همه سرجایشان نشستند اگر کسی وارد شد یکی از آن اهل مجلس او را دعوت کرد و جا برای او درست کرد، جوایش را بدهد و بنشیند.
استدلال بوعلی این بود:
مقدمه1: تصور المعنی المفرد لا دلالة له الا علی نفس المعنی من حیث هو هو ( مفرد شامل امثال انسان عالم هم می شود که حالا انسان عالم است یا نیست، همین مفرد موضوع قرار می گیرد و معلوم می شود که مفرد در آن نه ایجاب است نه سلب زیرا در این صورت با مقابلش قابل جمع نیست)
مقدمه 2: و اذا لم یکن له دلالة الا علی نفس المعنی فلا دلالة له علی وجوده او عدمه
مقدمه 3: و اذا لم یکن له دلالة علی وجوده او عدمه استوت نسبته الی الوجود والعدم ومن هنا یقع موضوعا للعدم کما یقع موضوعا للوجود ( هر معنایی را شما تصور کنید می توانید موضوع قرار دهید برای وجود یا برای عدم)
مقدمه 4: و اذا استوت نسبته الی الوجود و العدم امکن فرضه موجودا و امکن فرضه معدوما
مقدمه 5: و اذا امکن فرضه موجودا و امکن فرضه معدوما لم یکن علة لتصدیق ( چرا؟ برای اینکه علت شئ یعنی چیزی باید باشد تا ان شئ باشد ولی این چیزی است که می تواند باشد و می تواند نباشد، زیرا تحقّق معلول بدون علت محال است زیرا ممکن، وجودش مشروط به علت است در حالی که این امری است که لابشرط به وجود و عدم است. اما دوانی آمده است دو اشکال کرده است) لانّ علة الشئ لایکون علة له فی حالتی وجودها وعدمها فإن کل ما یکون المعلول موجودا فی حالتی وجوده و عدمه (یعنی هر چیزی که معلول موجود است چه این باشد چه این نباشد) یکون المعلول لابشرط بالنسبة الی وجوده و عدمه ولا شئ من العلة کذلک (هیج علتی نیست که معلول، نسبت به او لابشرط باشد.) فان العلة لما یکون المعلول متوقفا علیه (اساسا تعریف علت همین است) ای یکون المعلول بالنسبة الیه بشرط شئ لاستحالة تحققّ المعلول من دون وجود العلة ( این شرح و تفصیل بیان ابن سینا به این خاطر است که ابن سینا گفته است هیچ گاه تصور مفرد نمی تواند مولد تصدیق باشد) اذا تصور المعنی المفرد لا یکون علة لتصدیق و اورد علیه الدوانی بانّ الدلیل یجری بعینه فی علیة تصور المعنی المفرد للتصور آخر (جناب شیخ صریح کلام شما آمده است که تصور معنی مفرد می تواند علت تصور دیگر باشد و فقط علت تصدیق نمی شود، ولی دلیل شما بیان می کند که تصور مفرد نمی تواند علت شئ بشود اعم از تصور و تصدیق( اذ لا خصوصیة للتصدیق فی ذلک (تصور مفرد،علت هیچ چیز نمی تواند باشد، حتی تصور مفرد مولد تصور مفرد هم نمی شود)
وثانیا ( اشکال حلی) ان التصور المفرد بوجوده الذهنی یصیر علة لا بواقعه الذی یجوز ان یکون موجودا ویجوز ان یکون معدوما ( وقتی بحث می کنند تصدیق علت تصدیق می شود یعنی واقع تصدیق را می گویند؛ یعنی واقع تصدیق برای ما علم می آورد قبل و بعد از علم ما، واقع تغییر نکرده است، بلکه وجود ذهنی است که برای ما علم می آورد تصدیق امری است ذهنی، علم حصولی تقسیم می شود به تصور و تصدیق و علم حصولی هم یک امر ذهنی است اگر شما می گویید معرِّف علم به معرَّف است این دوتا در خارج یکی هستند ولی در ذهن دوتاهستند وعلیّت در محور تصو وتصدیق است نه در محور واقعشان ) فکما یصیر معنی المفرد بوجوده الذهنی علة لتصور مفرد آخر فالیجز ان یصیر علة لتصدیق ( این اشکال جناب محقق دوانی بود بعد مرحوم آخوند می خواهد بگوید که حرف شیخ بوعلی سینا صحیح است)
رد آخوند بر جناب آقای دوانی:
و رد الآخوند علی الدوانی بأنّ العلیة کما مرّ آنفا قسمان، تقویمی و اصداری ( یک علت داریم که علت مقوم است و معلول متقوم در علیت معرف برای معرَف) وعلیة المعرف للمعرَف تقویمی حیث ان المعرف یفید تصور المعرف من دون ان یفید وجوده او عدمه او وجود صفة له او عدمها (معرِف معرف را معین معرفی می کند اما تصدیق در آن نیست)
وعلیة سبب تصدیق لتصدیق اصدرای ( که علیتش به معنی اصدار است و معلولیتش به معنی صدور است ودر تصدیق علیتش اصدرای ) حیث انه یفید الحکم بوجود شئ او عدمه او وجود صفة له او عدمه ( قضیه ای که شما درنظر می گیرد یا هلیه بسیطیه است یا مرکبه یا موجبه است یا سالبه ... به هر حال کار به وجود و عدم دارد) فنقض مردود لانّ تصور المعنی المفرد و ان صار سببا لتصور مفرد آخر الاّ ان العلیة هذه تقویمیة ( شیخ علیت را قبول دارد و علیت اصداری را می خواهد تبیین کند والا اولی را که قبول دارد و دلیل هم درمورد وجود وعدم بود ) و محطّ کلام الشیخ العلیة بمعنی الاصدرا (پس جناب محقق دوانی بی خود نقض می کنی زیرا علیت اصدرای را با علیت تقویمی اشتباه و جابه جا کرده ای. شیخ حواسش جمع بوده است. ایشان گفته است که علیت اصداری نمی شود) فکذا المنع فان الدلیل لما کان محوره الوجود و العدم، فهو راجع الی العلیة بمعنی الاصدرا فلایمکن ان یکون امرٌ نسبته الی الوجود والعدم متساویة علةٌ اصدرایة ( چیزی که می خواهد علت وجود بشود خودش باید موجود بشود نمی شود لابشرط باشد نسبت به وجود وعدم)

و قد علم مما ذكر الفرق بين الكاسبين من أن احتياج المطلوب التصديقي إلى مباديه و تقومه بها بحسب الصدور و الوجود لا بحسب المفهوم و التصور إذ المطلوب التصديقي النظري مما يتصور أولا قبل إقامة الحجة عليها من دون تصور مباديه و التصديق بها بوجه من الوجوه ثم تحصل النفس بعد تصور المطلوب مباديه التصديقية و ينتقل منها إليه ثانيا بحسب التصديق فكأنها كالعلل الفاعلية لوجود الماهية- في نفسها ( اگر بخواهد نتیجه بدهد هلیت بسیطه را) أو لوجود صفة من صفاتها. (اگر بخواهد هلیه مرکبه باشد)
و يؤيد هذا ما قاله بهمنيار إن نسبة أولي الأوليات إلى جميع النظريات- كنسبة فاعل الكل إلى الموجودات (اولی الاولیات مثل خدا ایجاد کننده است منتها این یکی ایجاد کننده علم است) و أما المطلوب التصوري و خصوصا الحدي- فاحتياجه إلى مباديه القريبة و البعيدة احتياج تألفي و تقومه بها تقوم بحسب المفهوم و الماهية لا بحسب الصدور و التحقق كأجزاء الحد بالنسبة إلى المحدود.
فبذلك قد تحقق الفرق بين موقع التصديق و موقع التصور و اندفع النقض و كذا المنع أيضا بأدنى تأمل و تدبر.[1]


[1] . الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 423.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo