< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

93/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد دو دلیل مستقل علامه جوادی آملی در رحیق مختوم در مورد عدم تعلق جعل به ماهیت:
از فرمایشات امیر المؤمنین : ایاکم والجدال فانه یورث الشک ( جدا از مجادله پرهیز کنید زیرا که جدال شک آور است شاید سرش این است که زمینه ای می شود که خداوند هر کس را در مقابل حق بایستد خدا فهمش را از او می گیرد خود خدا او را از راه بر می گرداند و خداوند مضل او می شود پیامبر(ص) هم می فرماید: ما ضل قوم الا اوثق الجدل هیچ قومی هلاک نشدند الا اینکه جدل را محکم ادامه دادند )
جناب استاد جوادی در ذیل کلام عرفا در جایی که گفته اند ماهیت نمی تواند مجعول باشد لانه الجهة التی تثبت لها المباینة مع الفاعل فرموده اند این دلیل مستقلی است برای عدم جعل به ماهیت در الرحیق ج5 ص 405-409
ما آن را به صورت استدلال زیر می آوریم:
مقدمه اول: الواجب تعالی فاقد للماهیة ( زیرا 17-18 دلیل برای آن آورده اند) بما تقرر فی محله من الادلة علی ذلک
مقدمه دوم: ولاشئ من الفاقد لشئ بمعط له ( این همان قانون معطی شئ لایکون فاقدا له است،)
مقدمه سوم: اذا الواجب تعالی لایکون معطیا ای جاعلا للماهیة و الجعل لایتعلق بالماهیة لان الواجب لا ماهیة له و فاقد الشئ لایکون معطیا له ( خدا ماهیت ندارد که ماهیت بدهد پس جعل به ماهیت تعلق نمی گیرد)
وفیه:
اولاان المقدمة الاولی ممنوعة ( به نظر ما واجب ماهیت هم دارد زیرا واجب تعالی گونه ای از و جود است که در وجود مشترک با مابقی ممکنات است و یک مابه الامتیاز هم دارد. به قول علامه واجب دارای ماهیتی است که ما آن را نمی فهمیم. ماهیت یعنی چیستی شئ و معقول نیست که چیزی در عالم وجود داشته باشد و فقط وجود داشته باشد بدون چیستی؛ زیرا آن وقت می شود چیز مبهم. وجود باید تعین داشته باشد لذا روایتی داریم در اصولی کافی، ألهو ماهیة وانیة؟ حضرت می فرماید ما من شئ الاّ وله ماهیة وانیّه و درجای خود 7-8 تا دلیل آورده ایم که واجب ماهیت ندارد، به نظر ما هم شئیت مساوق با وجود است و یک معنای عام هم دارد. حتی عدم هم شئیت دارد وخیلی ها هم الان زیر بارش نمی رود البته اینکه عدم شئ نیست یک معنای عرفی است وما هم عرفا می پذیریم که عدم لاشئ است. لذا ما قائلیم که دور یک ماهیت دارد و تسلسل هم یک ماهیت، و امثال عدم زید هم ماهیتش می شود همان زید. وهمیچنین کسی که قائل به تعلق جعل به ماهیت است، خدا را هم ماهیت دار می داند. می گوید اولا وجود در عالم وجود ندارد امکان ندارد وجود موجود باشد زیرا لازمه اش تسلسل است اگر وجود در واجب هم وجود نداشته باشد پس واجب نباید وجود باشد بلکه ماهیت است. می خواهیم بگوییم شمای بعض عرفا چه چیزی را رد کرده اید؟) قائل بتعلق الجعل بالماهیة یری الواجب ماهیة ( نه اینکه دارای ماهیت است بلکه خودش ماهیت است پس بنابراین میتواند جعل به ماهیت تعلق بگیرد زیرا خداوند ماهیت دارد)
وثانیاان المقدمة الثانیة ممنوعه ( چرا می گویید که معطی شئ فاقد شئ نیست بارها گفته ایم که معطی لازم نیست کمالات معلول را داشته باشد زیرا کمالات سه دست هستند یک دسته است که از وجود معلول بیشتر نیست. معلول حرکت دارد ولی ارسطو می گوید باید به محرک بلامحرک ختم شود پس لازم نیست واجب محرک باشد یعنی لازم نیست خدا کمال معلول را داشته باشد بله سنخیت یک معنایی دارد که دلیل این حرف است این است که در علت یک خصوصیتی باشد که لازمه علیت است و نیز یک معنای مشابهت است که شما اراده کرده اید که این هم درست نیست و ادله ای که اقامه شده است درست نیست بعد از تقریر این دلیل یک دلیل دیگر اقامه کرده اند[1] که در ادامه می آوریم:)
الجعل لا یتعلق بالماهیة و الا لکان المعلول مشابها للعلة من کل وجهٍ
مقدمه اول: المعلول مشابه للعله من جهة الوجود ( زیرا هر دو وجود دارند)
مقدمه دوم: فلو تعلق الجعل بالماهیة لکان المعلول مشابها للعلة من جهة الوجود والماهیة کلیهما ( هم از جهت وجود مشابه می شود و هم از جهت ماهیت)
مقدمه سوم: ولو کان المعلول مشابها للعلة بالوجود والماهیة کلیهما لکان مشابها لها من کل وجهٍ ( پس باید معلول وعلت از هر جهت مشابه باشند هم از جهت وجود هم از جهت ماهیت)
مقدمه چهارم: ولو کان المعلول مشابها للعلة من کل وجه لم یکن بینهما مباینة
مقدمه پنجم: ولولم تکن بین العلة و المعلول مباینة لم تکن هناک علیة و معلولیة ( زیرا علت ومعلول باید دو چیز باشد شئ نمی تواند علت خودش باشد)[2] لان العله من حیث کونها العلیة تقتضی المباینة بین العلة والمعلول کما صرح بذلک فی الاسفار، ج2 ص 351
مقدمه ششم: لکن التالی باطل ( شما این را بحث می کردید که علت به معلول چه میدهد وبعد می گوید اصلا علیت و معلولیت نیست!! این که نشد!)
این همان استدلال بود حالا ما می خواهیم بگوییم که این استدلال درست است یا نه:
وفیه
اولا ان القائل بتعلق الجعل بالماهیة لایری للمعلول وجودا ( اصلا وجودی قائلی نیست که شما بگویید معلول در علت مشابه است او می گوید آنچیزی که در خارج است ماهیت است وقتی که وجودی نیست شما نمی توانی بگویید که معلول از جهت وجود مثل علت است)
و ثانیالو فرض ان للعلة وجودا و المعلول ایضا له الوجود فلا یستلزم ذلک مشابهتهما الا فی اصل الموجودیة ( زیرا وجود که نوع نیست که به قول شما که افرادش مثل هم بشود شما فرمورده اید که وجود در عین حال که حقیقتش واحد است ولی درافرادش به صورت مشکک وجود دارد یعنی این قدر ممکن است از هم فاصله داشته باشد که شما فکر می کنید که این ها از یک حقیت نباشند. مشکک یعنی افرادش مثل هم نیستند پس مشابهت فقط از جهت وجود است نه از همه جهت باشند) کما ان الوجود حقیقة واحدة ذات افراد مختلفة ( که این افراد در خود وجود با هم اختلاف دارند ما یک تشکیک خاصی داریم که به این معنی است که افرادی با هم مشترک باشند واختلاف در چیزی داشته باشند که با هم مشترکند. ما می گوییم که اگر گفتی از جهت وجود فقط مشابه اند ممکن است اینقدربا هم اختلاف داشته باشند که تشابه ای دیده نشود با اینکه هر دو وجودند ولی صرف مشترک بودن در وجود نمی تواند مشابهت به همان منظوری که شما دارید بیاورد)
وثالثالو فرض ان الوجود والماهیة کلیهما مجعول وکما ان الوجود فی العلة یمکن ان یتفاوت ( برای رد شما همین امکان کافی است هر چند ما خودمان قائل به ضرورتیم ممکن است دو تا وجود مماثل باشند) عن الوجود فی المعلول کذلک یمکن ان تتفاوت ماهیة المعلول عن ماهیة العلة ( هر دو ماهیت هستند ولی هر دو یک ماهیت که ندارند واجب ماهیت دارد ولی ماهیت واجب با ماهیت معلول یکی نیست اینکه جعل به ماهیت تعلق می گیرد نمی توان اثبات کرد که پس ماهیت هر دو مشابه اند ما که می گوییم ماهیت ها متباینند همانی است که آقایان می گویند)
ورابعاان المقدمة الثالثة ممنوعة ( وقتی از جهت وجود و ماهیت مشابه بودند دیگر مباینت ندارند مثل زید وعمرو که هر دو وجود دارند که از جهت وجود مشابه اند و هر دو انسان هستند و ماهیتشان هم یکی است پس هر دو یکی است؟ یعنی مباینت ندارند ؟ مباینت که منحصر در وجود وماهیت نیست ممکن باشد مباینت داشته باشند در هذیت) لما انّ مشابهتهما فی الوجود والماهیة لایستلزم عدم مباینتهما فان وجود کل شئ مثل مشابه لوجود مماثله وماهیته نفس ماهیته ولکنهما امران متباینان بشخصیهما ( این ها دو شخص هستند وما در علیت همین را می خواهیم یکی علت است ودیگری معلول است شما هم قائل به سنخیت هستید بنابراین این دلیل هم مشکل دارد)
تبصرة: لایخفی ان النزاع فی مسألة الجعل انما هو فی انّ المجعول بالذات ماهو ( مثل اصالت وجود است نزاع در اصالت وجود در این نیست که چی وجود است بلکه می خواهیم موجود بالذات را پیدا کنیم) کما ان النزاع فی مسألة اصالة الوجود ( به تصریح خود ملاصدرا) انما هو فی ان الموجود بالذات ماهو ( مرحوم آخوند می فرماید ماهیت من حیث هی مجعول نیست ولی به تبع وجود خلق الانسان درست می شود، نه آن حرفی که شیخ اشراق می گوید که بدون اینکه به آن وجود بدهد خداوند آن را به عالم بیاورد ماهیت من حیث هی هیچی به او داده نمی شود وخداوند اراده می کند که این ماهیت بیاید در عالم زیرا وجود پیدا کردن محال است آخوند می گوید خداوند انسان را آفرید یعنی او را به دنیا آورد و موجود کرد یعنی آدمی که در اینجا نشسته است هم انسان است هم متحرک بالاراده است و ...) ولیس النزاع فیه ان المخلوق اعم مما بالذات وما بالتبع، فان الآخوند یری ان الماهیة توجد فی الخارج بالوجود فالجاعل یؤتیه الوجود وتصیر موجودة ای ان الجعل یتعلق بالوجود بالذات وبالماهیة بتبع الوجود کما ان الوجود موجود بالذات والماهیة موجودة به ومن هنا تری انه یصرح کثیرا بان الوجود عین الماهیة فی الخارج ( این را ما قائلیم و هر کس این چنین تقریر کند، تقریرش همان تقریر ماست که خود ملاصدرا هم این چنین تقریر کرده است والا به تقریر آقایان جور در نمی آید همانطور که علامه می گوید ماهیت نمی تواند عین وجود باشد در خارج. ما می گوییم این که شما می فرمایید این غیر کلام مرحوم آخوند است در کلماتش)
نتیجه: دو دلیل علامه جوادی آملی در مورد عدم تعلق جعل به ماهیت، مورد اشکال است ونمی تواند عدم تعلق جعل به ماهیت را اثبات کند.


[1] ج 5 ریحق ص 409 .
[2] ج 2 اسفار ص 351.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo