درس اسفار استاد فیاضی

92/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الثانية/ فصل 13 في أن حقائق الأشياء أي الأمور الغير الممتنعة بالذات يمكن أن تكون معلومة للبشر/ بررسي ادله جواز ادراک معاني واجب و ممتنع و امثال آنها / الاسفار/ ج1/ ص388
خلاصه جلسه قبل:
(مرحوم آخوند در آخر فصل 12 فرمودند که واجب و ممتنع را نميتوانيم درک کنيم چون شيئيت ندارند. شيئيت در اينجا يعني ماهيت. يعني درک عقلي براي واجب و ممتنع ممکن نيست.)
الشئية قسمان: شيئية الوجود و شيئية الماهية فراجع
الاسفار/ ج2/ ص368-370
ايقاظ النائمين/ ص52-54
و يظهر من بعض کلماتهم أن الشيئية هي الماهية فراجع
الهيات شفاء/ فصل5/ مقاله6/ ص298
(ابن سينا و امثالهم ميگفتند که در علم حصولي، مثال و صورت شيء به ذهن مي آيد ولي ملاصدرا ميگويد که خود ماهيت به ذهن مي آيد و آثار براي ماهيت است. وقتي وجود خارجي پيدا کرد آثارش هم ظاهر ميشود و وقتي در ذهن است بدون آثار است. مرحوم علامه هم فرموده که آثار يعني کمالات اوليه و ثانويه يعني ذاتيات و عرضيات. تناقض آن براي ما روشن است چون ميگويند که خود ماهيت آمده اما ذاتياتش نيامده. آخوند جواب ميدهد که مثلا انسان به حمل اولي مي آيد يعني مفهوم آن مي آيد و در جاهاي ديگر هم گفته که وجود هم به حمل اولي به ذهن مي آيد. به حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نميشود يعني مفهوم حلوا غير وجود خارجي آن است. بحث وجود ذهني اصلا براي مطابقت ذهن و عين نيست بلکه براي اين است که بگوييم ما علم حصولي هم داريم و اگر بگوييم که خود ماهيت به ذهن مي آيد اصلا علم حصولي خطا پذير نميشود در صورتي که يکي از راههاي اثبات علم حصولي اين بود که خطا پذير است يعني گاهي خارج را درست نشان نميدهد پس بغير از علم حضوري که خطا پذير نيست يک علم ديگر هم بنام علم حصولي داريم. حکايتِ مفهوم، ذاتي است يعني هر مفهومي، واقع خودش را نشان ميدهد و خطا و اشتباه براي مُدرِک است. بنظر ما بيان دقيقش اين است که خداي متعال اين مفاهيم را در ذهن ما ميسازد وقتي که مستعد ميشويم.)
و قد عرفت مرارا أن الحاصل من الماهيات في الذهن إنما هو مفاهيمها لا حقائقها أي إن الحاصل من الانسان مثلا في الذهن هو الانسان بالحمل الاولي[1] لا حقيقة الانسان.
و حينئذ نقول يحصل من سائر المعاني أيضا مفاهيمها أي إن الحاصل من الوجود و العدم و الواجب و الممتنع و أمثالها أيضا مفاهيمها فالواجب الحاصل في الذهن واجب بالحمل الاولي و کذا الممتنع و غيرها.
فراجع
الاسفار/ ج1/ ص281-282 و ص362-363
(آخوند: وقتي حقيقتش مي آيد به ذهن ميشود قضيه ي بتّيّه و وقتي نمي آيد ميشود قضيه ي لا بتّيّه. اما ديگر يادشان ميرود که در جاي ديگر گفته اند که حقيقتش به ذهن نمي آيد بلکه بالحمل الاولي اش به ذهن مي آيد. بنيانگذار اين تقسيم قضايا به بتيه و لا بتيه مرحوم ميرداماد استاد ملاصدرا است و در قبليها نيست همانطور هم مرحوم علامه که علم حصولي را تقسيم کرده به حقيقي و اعتباري. حقيقي براي ماهيات و اعتباري براي غير ماهيات. يعني به علم حضوري درک کرده ايم و ميخواهيم يک اشاره اي بکنيم به آن. يعني از آن نميشود مفهوم داشت.)
و مما ذکرنا يظهر أن تقسيم العلم الحصولي إلي حقيقي و اعتباري لا وجه له[2] و کذا تقسيم القضية إلي بتية و غير بتية.
و يرد علي ما ذکره أيضا أن الدليل أخص من المدعي فإنه لو تمّ لاختصّ بمثل الواجب والممتنع و الحرکة مع أن المدعي أعم من ذلک حيث حکمتم بأن ما يقرب من الواجب کالواجب في الحکم مع أن العقول لها ماهيات.
و کذا في ما يقرب من الممتنع کالهيولي و الزمان و العدد حيث إن جميعها لها ماهية[3].
و أما الوجه الثاني فهو ما ذکره في ذيل کلامه[4] من أن:
1 النفوس البشرية محدودة، لأنها مخلوقة ممکنة.
2 و هي[5] من أول تعلقها بالبدن[6] مشغولة[7] بتدبير البدن و الاستيناس من اجل ذلک بالمحسوسات و المتخيلات.
3 و هذا الاشتغال و الاستيناس أقام أکثر النفوس في هذا العالم في مقام الحس و الخيال[8] فلم يتجاوزوه إلي مقام العقل.
و إذا کانت في مقام الحس و الخيال لم يقدر علي ادراک الواجب و الممتنع و العقول و الزمان و الحرکة و الهيولي و اشباهها لأنها أمور معقولة[9].
و يرد علي هذا البيان:
أولا: أن الدليل ينافي المدعي لأن المدعي؛ امکان تعقل ما هو متوسط في الوجود، بينما الدليل ينفي مطلق التعقل.
و ثانيا: أنه مبني علي ما يعتقده من أن ادراک الکلي مسبوق بادراک ارباب الانواع[10] و واضح أنه لا يحصل للجمهور
و لکن المبنا مخدوش بأن التعقل حاصل من الاتفات إلي مشترکات الافراد.


[1]«الانسان الذهني جوهر بالحمل الاولي» که بالحمل الاولي قيد محمول است و قيد قضيه نيست. آخوند: حمل را دو قسم ميداند. يکي حمل شايع ذاتي و يکي حمل شايع عرضي. در حمل شايع ذاتي، محمول، ذاتي موضوع است. آخوند ميگويد: انساني که به ذهن مي آيد عرض بالحمل الشايع است و جوهر بالحمل الاولي است. يعني واقعِ عرض است و مفهوم جوهر.
[2]اين ابتکار علامه نيست بلکه آخوند پايه گذار آن بوده بلکه استادش ميرداماد.
[3]اصل استدلال درست نيست و اگر درست هم باشد مدعاي شما را اثبات نميکند.
[4]از فخر رازي نقل ميکند.
.
[5]نفس
[6]اين تعبير را ميکنيم تا همه ي مذاهب را شامل شود. يک مذهب ميگويد که روح قبل از بدن بوده که ما هم به همين قائل ايم. يک مذهب هم اين است که فلاسفه ي ما قائل اند که ميگويند محال است وجود روح قبل از وجود بدن. روح وقتي که بدن به نصاب استعداد رسيد توسط خداي متعال انشاء ميشود. يعني خلق ميشود لا من شيء يعني خلق از عدم. .
[7]مشغول شدن يعني از چيزهاي ديگر غافل ميشود.
[8]ايشان قائل است که اقل مردم به تعقل ميرسند و اکثر مردم تخيل ميکنند و گمان ميکنند که تعقل ميکنند.
[9]در اين دليل ضعف را از جانب عالِم ميداند بر خلاف دليل قبلي که مشکل را از جانب متعلق علم يعني واجب و ممتنع ميدانست.
[10]آخوند: براي ادراک بايد مفهوم کلي آن شهود شود و براي آن دليلي اقامه نکرده، اما مرحوم علامه بحث رب النوع را مطرح کرده و براي آن دليل هم اقامه کرده که شما نميتوانيد از چيزي مفهوم بگيريد درحالي که به آن جهل داريد پس بايد اول به آن علم داشته باشيم و بايد علم حضوري باشد و گرنه دور و تسلسل ميشود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo