درس اسفار استاد فیاضی

91/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل التاسع فی أن العدم لیس رابطیا/ تفاوت جهت و مادة قضیة/ج1/ 368
 تفاوت جهت و مادة قضیة
 قال الآخوند: المادة أو العنصر هی الکیفیة الواقعیة لوجود الموضوع فی الهلیات البسیطة و للنسبة فی الهلیات المرکبة. و الجهة هو اللفظ أو الصورة الذهنیة الدالة علیها. و الجهة قد تکون موافقة للمادة و قد تکون مخالفة لها. و إذا کانت الجهة مخالفة للمادة، فإما أن تکون مباینة لها کأن نقول « الإنسان حیوان بالإمکان الخاص» فتکون القضیة کاذبة. و إما أن تکون أعم منها کأن نقول « الإنسان حیوان بالإمکان العام أو بالضرورة الذاتیة أو بالضرورة المشروطة أو بالضرورة المشروطة أو دائما أو بالفعل» فتکون القضیة صادقة.
 (اگر قضیة «الإنسان حیوان» در ذهن شکل گرفت، ماده دارد اما جهت ندارد. زیرا مادة برای واقع است ودر واقع یکی از مواد ثلاث را خواهد داشت. اما می تواند جهت نداشته باشد. اگر واقع را بفهمیم حتی اگر جهل مرکب باشد و یا آن را به زبان آورده باشیم و یا حتی بر عکس فهم خود به زبان بیاوریم، می شود جهت.
 اینکه هر قضیة ماده دارد، به این معنا نیست که مادة مقوم قضیة است. بلکه به این معنا است که ثبوتا یک رابطه ای تحلیلی بین موضوع و محمول است که به آن مادة گویند. قبلا گفته شد که در نظر ما در خود قضیة رابط باید باشد. اما در اقع قضیة رابط نیست. اما ذهن، واقع را تحلیل می کند و دو معنای موضوع و محمول را به دست می آورد و نسبت تحلیلی بین این دو را لحاظ می کند. بنابر این مادة کیفیت نسبت در واقع است اما نسبت تحلیلی.
 رابطه انسان با حیوان، ضرورت أزلی است. اما می توان جهت را مباین با مادة آورد و گفت: «الإنسان حیوان بالإمکان الخاص». این قضیة کاذب است. أعم از اینکه گوینده به کذب این جمله عالم باشد یا نه.
 همه جهات غیر از امکان خاص و امتناع، با ضرورت سازگار است. بنابر این می توان گفت «الإنسان حیوان بالإمکان العام أو ....» و باقی جهات غیر از امکان خاص و امتناع را در جهت این قضیة آورد.
 جهت برای ربط است و در سالبه ربط وجود ندارد. بنابر این جهت ندارد. در قضیة سالبة، سلب بر روی موجبه می آید و به عبارتی نسبت قضیة موجبة را سلب می کند. )
 و لو دل على العنصر بلفظ لكان يدل بالجهة- و قد يكون العقد ذا جهة تخالف العنصر إذ العنصر يكون بحسب نفس الأمر و الجهة بحسب البيان و التصريح به بالفعل»
 فقد بان أن السالبة توجد لمحمولها الحال التي له عند الموضوع بالنسبة الإيجابية بعينها [1] فإن محموله عند الإيجاب يكون له استحقاقية أحد الأمور المذكورة- و إن لم يكن أوجبت. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 368
 اشکال و جواب در وجود مادة در قضایای سالبة
 إن قلت: إذا کان المحمول وجودا، فللقضیة مادة و إذا کان عدما، فللقضیة مادة أخری بالضرورة. فکذلک إذا کانت الوجود الرابط رابطا فی القضیة، تکون للقضیة مادة و إذا کان العدم الرابط رابطا فیها، فلها مادة أخری. فقولنا «الإنسان حیوان» مادتها الوجوب. و قولنا «الإنسان لیس بحیوان» مادتها الإمتناع. کما أن قولنا «الله تعالی موجود» مادتها الوجوب و قولنا « الله تعالی معدوم» مادتها الإمتناع.
 («الله تعالی موجود بالضرورة» و «الله تعالی معدوم بالإمتناع» اگر محمول ما وجود شد، یک کیفیتی دارد. و اگر محمول ما عدم شد، کیفیت دیگری خواهد داشت. بنابر این هنگامی وجود محمولی و عدم محمولی به عنوان محمول قرار می گیرند، مادة قضیة عوض می شود. پس اگر وجود رابط در قضیة سالبة تبدیل به عدم رابط شود، باید مادة عوض شود. درحالیکه چنین بیان شده است که مادة قضیة در موجبة و سالبة تفاوتی نمی کند.)
 قلت: التوهم المذکور ناشیء من أخذ قولنا «زید معدوم» قضیة موجبة. مع أنها قضیة سالبة لیس لها نسبة أی وجود رابط حتی تکون لنسبتها کیفیة. و الدلیل علی أن «زید معدوم» قضیة سالبة أنها نقیض لقولنا «زید موجود» . و لو کانت موجبة، لکانت القضیة موجبة سالبة المحمول لأنه بمعنی قولنا « زید هو لیس بموجود» أو کانت موجبة معدولة المحمول و کانت بمعنی قولنا «زید غیر موجود». و علی أی الأمرین لا تکون نقیضا لقولنا «زید موجود» إذ یشترط فی التناقض أن تختلف القضیتان فی الکیف.
 (« زید معدوم» موجبه نیست بلکه سالبة است. و وقتی سالبة باشد دیگر مادة و جهت نخواهد داشت زیرا نسبت ندارد تا بخواهد جهت و مادة داشته باشد. بلکه حتی موجبه اش هم نسبت ندارد زیرا هلیت بسیطة است و هلیات بسیطة رابط ندارد.
 « زید معدوم» سالبة است. حقیقت قضیة و معنای این قضیة سالبة است و اما بیان به این شکل آمده است که رهزن است.)
 و ما يتوهم أن العنصر الثابت على تقدير جعل العدم محمولا غير الثابت على تقدير جعل الوجود محمولا فكذا الثابت على تقدير جعل العدم رابطة يكون غير الثابت على تقدير جعل الوجود رابطة.
 منفسخ بأن هذا الوهم ناش عن أخذ قولنا زيد معدوم مثلا قضية موجبة و عن الغفلة من أنه ينقلب بذلك عن أن يكون سلبا لقولنا زيد موجود فيرجع الحكم إلى إيجاب سلب الوجود و القضية إلى موجبة سالبة المحمول فلأجل ذلك تختلف القضيتان بحسب العنصر فأي مفهوم أخذ من المفهومات فإن له بما هو محمول حال عند الموضوع المعين بالنسبة الإيجابية لا يتغير ذلك الحال [2] عند سلب تلك [3] . الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 368
 (ما گفتیم ایجاب و سلب روی نسبت حکمیة می آید که نسبت ناقصه است. اما آخوند می گوید سلب بر روی خود ایجاب می آید که ایجاب یعنی همان وجود رابط.
 این حرف در شفا هم آمده اما منظور شیخ این نیست که در سالبة نسبت نیست. شیخ می خواهد بگوید هر موضوعی که را که با هر محمولی در نظر بگیریم، چه سلب و چه ایجاب کنیم بالأخره یک ربطی بین وجود محمول با موضوع وجود دارد. خود شیخ و همه منطقیین گفته اند در تناقض اختلاف جهت لازم است و همه می گویند قضیة سالبه هم رابط دارد. اینکه گفته اند قضیة سالبة رابط ندارد، از میرداماد شروع شده و بقیه نیز از او تبعیت کرده اند. )


[1] منظور این است که سلب بر روی قضیة موجبة می آید. پس هر جهتی که موجبة دارد، سالبة نیز دارد.و جهت سالبة با موجبه فرق نمی کند.
[2] حال یعنی کیفیت نسبت.
[3] نسبت ایجابیة زیرا آخوند معتقد است سلب روی ایجاب می آید. اما ما معتقدیم سلب روی همان چیزی می آید که ایجاب روی آن می آید. ایجاب بر روی نسبت ناقصه می آید. سلب نیز روی همان نسبت ناقصه می آید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo