درس اسفار استاد فیاضی

91/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الخامس فی أن العدم مفهوم واحد/تحصل عدم به اضافه شدنش به ملکات است/ج1/ ص 348 و 349
 تحصل عدم به اضافة شدنش به ملکات است
 العدم لا یتحصل إلا بإضافته إلی الملکات إذ العدم المطلق و هو تحقق طبیعة العدم لا یعقل إلا بارتفاع الموجودات بأجمعها لأن الشیء لا یعدم إلا بانتفاع جمیع أفراده کما أنه یوجد بوجود فرد منه. و انتفاع جمیع الموجودات لا یتحقق إلا بانتفاع الواجب أیضا و انتفاع الواجب مستحیل لأن وجوده واجب. فالعدم الواقع لا یکون إلا عدم الممکن أو عدم الممتنع.
 (ما در مورد وجود نیز همین را می گوییم که وجود کلی طبیعی است و فقط به وجود فرد می تواند موجود شود. اما عرفا و آخوند گفته اند وجود بما هو وجود در خارج هست. آخوند می گوید عدم نیز همین شکل است. عدم مضاف در واقع تحقق دارد نه عدم مطلق زیرا تحصل عدم مطلق به این است که هیچ چیزی در عالم حتی خدا نیز در عالم موجود نباشد و این باطل است. پس عدم اگر بخواهد تحقق پیدا کند باید عدم امری ممکن باشد زیرا عدم واجب محال است.
 آخوند اینجا برای اولین بار است که می گوید عدم متحصل می شود و آن عدم مضاف است نه عدم مطلق. عدم مضاف، عدم امری ممکن است نه عدم واجب. قبلا گفته بود که عدم با اضافه به ملکات و ذوات متمایز می شود اما اینجا تأکید دارد که عدم متحصل می شود.)
 فصل (5) في أن العدم مفهوم واحد
 إن من الأمور المعلومة بأوائل العقول [1] أن العدم في نفسه ليس إلا أمرا بسيطا ساذجا متحد المعنى ليس فيه اختلاف و امتياز و تحصل إلا من جهة ما يضاف إليه- و ليس في الواقع أو في الأوهام أعدام متمائزة في ذواتها أو في عوارضها لمعدومات متغائرة في معدوميتها و لا حصص من السلوب [2] متكثرة لمسلوبات متعددة بل كل ما يقع في بقعة العدم و كتم البطلان حاله كحال غيره من المعدومات من حيث هي معدومات- و كما أن المعدوم في ظرف ما ليس بشي‌ء فيه فكذلك العدم [3] و إنما التمايز في‌ الأعدام باعتبار الملكات [4] فالعقل يتصور أشياء متمائزة في ذواتها أو في عوارضها- كالعلة و المعلول و الشرط و المشروط و الضد و الضد و يضيف إليها مفهوم العدم- فيحصل عدم العلة متميزا عن عدم المعلول و مختصا من جملة الأعدام بالعلية له و يتميز عدم الشرط من عدم المشروط و عن سائر الأعدام و يختص بأنه ينافي وجود المشروط- و كذلك عدم الضد يتميز عنها و يختص بأنه يصحح وجود الضد الآخر و أما مع قطع النظر عن ذلك فلا يتميز عدم عن عدم بل ليس عدم و عدم و معدوم و معدوم [5] و الوهم حيث يجد اليد ممتازة عن الرجل فيغلط و يقول عدم أحدهما غير عدم الآخر و لو كان الأمر كما يحسبه لكان في كل شي‌ء أعدام متضاعفة غير متناهية مرات لا متناهية. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 348 و 349
  (خوب است به جای تعبیر «عدم مضاف» از «عدم مقید» استفاده کنیم زیرا منظور از اضافة، اضافة نحوی نیست زیرا گاهی وصف است و اضافة نحوی نیست. در نظر قوم عدم مضاف به معنای عدم مقید است. در برابر عدم مطلق، عدم مقید قرار دارد. )


[1] منظور این است که این امر بدیهی است. بعضی گفته اند عقل در اول امور یعنی عقل بسیط و ساده که باز هم همین معنا را می دهد یعنی عقل تازه کار هم این را می فهمد.
[2] وجود دارای حصه است اما عدم حصه ندارد.
[3] به قول مرحوم سبزواری، عرف معدوم را می فهمد اما عدم را فیلسوف می فهمد بلکه برای عدم اولویت قائل است نسبت به معدوم.
[4] ملکه به معنای عام وجود است و شامل ذوات نیز می شود.
[5] تا اینجا بیان آخوند شامل تمایز واقعی و اعتباری بود. اما از اینجا تصریح می کنند که تمایز عدم به ملکات وذوات، تمایز وهمی و اعتباری است نه حقیقی. اما در نظر ما امتیاز واقعی است. به نظر آخوند چون تمایز اعدام به ملکات اعتباری است، یعنی فی الواقع عدم دست با عدم پا تمایزی ندارد و ذهن ما است که بین اینها تمایز ایجاد می کند و این غلط و اشتباه وهم و ذهن است. آخوند می گوید اگر ذهن درست فکر می کند و عدم ها در واقع از هم متمایز بودند، لازمه اش این بود که در هر چیزی اعدام متناهیة باشد. در چشم، دست و پا و گوش و ... نیست و اگر این عدم واقعیت داشته باشد، در چشم اعدام متناهیة وجود خواهد داشت زیرا ما سوای چشم از آن سلب می شود. بر همین اساس آخوند می گوید« عدم العلة علة لعدم المعلول» مجاز است و ما می گوییم مجاز در فلسفه یعنی دروغ و این کلام از نظر عقلی و فلسفی دروغ و غلط است. زیرا علیت جایی است که تغایر باشد و چون اینها عدم هستند، تغایر ندارند پس مجاز و غلط است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo