درس اسفار استاد فیاضی

90/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الرابع فی أن الوجود لا ضد له و لا مثل له/ تتمة/ لازمه اینکه وجود با دیگر معانی منافات ندارد جمع شدن وجود با عدم است / تقسیم قضیة به بتیة و لابتیة و سه تعریف برای اینها /ج1/ ص 344
 جواب آخوند از اینکه لازمه بیانش جمع شدن وجود و عدم است
 إن قلت: کیف تقولون ما من مفهوم إلا و له وجود فی الخارج أو فی الذهن مع أن العدم مقابل للوجود و هو مناف له سواء العدم المطلق الذی هو نقیض للوجود المطلق أو العدم المقید الذی هو نقیض الوجود المقید کعدم زید الذی هو نقیض وجود زید. و کعدم البصر الذی یعبر عنه بالعمی الذی هو مقابل لوجود البصر. و الحاصل أنه کیف یقولون إن المفاهیم تخالف الوجود مفهوما و لکنها لا تنافیه. ألیس ینافی العدم الوجود؟
 (نقیض وجود عدم است یعنی با وجود به هیچ وجه قابل جمع شدن نیست. عدم نیز یکی از معانی است. آخوند گفت هیچ مفهومی نیست مگر اینکه با وجود منافات ندارد . اگر وجود شامل عدم زید هم می شود، دیگر وجود و عدم نقیض هم نیستند. )
 قلت: لابد للجواب من تمهید مقدمة هی:
 تقسیم قضیة به بتیة و لا بتیة و سه تعریف برای اینها
 مقدمة: أن القضیة فی زمن المحقق الداماد قسمت إلی قسمین فراجع: الأفق المبین / ص 44 و 45: بتیة و غیر بتیة. و هذا التقسیم مبتنی علی مبنیین:
 الأول: أن الوجود الذهنی خاص بالماهیة لمکان حضورها بأنفسها فی الذهن. و السر فی حضورها بأنفسها فی الذهن هو أنها لابشرط إلی ترتب الآثار و عدمها. فیجوز أن توجد فی الذهن و لا تترتب علیه الآثار کما یجوز أن توجد فی الخارج و تترتب علیها الآثار بخلاف الأعدام حیث لا حقیقة لها حتی توجد فی الذهن. و بخلاف الوجود وصفاته الحقیقیة حیث إنها عین حیثیة ترتب الآثار فیمتنع أن یدخل الذهن.
 (اولین نفری که ما پیدا کردیم میرداماد است. البته از عبارت محقق داماد به دست می آید خودش این را از کسی دیگر گرفته اند اما ما در کتب قبل از میرداماد پیدا نکردیم.
 ما با این تقسیم مخالفیم. اما میرداماد و شاگردش ملاصدرا این تقسیم را قبول دارند و از آن دفاع می کنند.
 ماهیت با وجود سازگار است پس فی ذاته معدوم نیست و با عدم سازگار است پس فی ذاته موجود نیست. پس فی حد ذاته نه موجود است و نه معدوم. همین طور است ماهیت که به نسبت ترتب و عدم ترتب آثار لا بشرط است.
 أعدام حقیقتی ندارند تا بگوییم خودشان به ذهن می آیند. وجود نیز عین ترتب آثار است و نمی تواند از آثارش جدا شود اما وجود ذهنی وجودی است که آثار را ندارد. پس وجود نیز به ذهن نمی آید)
 الثانی: أن مفاهیمنا عن الأعدام و الممتنعات و کذا عن الوجود و صفاته الحقیقیة مفاهیم اعتباریة، اعتبره العقل للإشارة إلی ما لا یدرکه من واقع العدم و الوجود و صفاته الحقیقیة من دون أن یکون علما حقیقیا لما ذکرنا من عدم حضورها بأنفسها فی الذهن.
 (این امر دوم لازمه اول است. اگر فقط ماهیت است که به ذهن می آید، پس مفاهیم غیر از ماهوی که به ذهن می آید خودشان نیست و اعتباری است. وجود و عدم به ذهن نمی آید پس ذهن مفهومی ساخته است تا به وسیله آن مفهوم از چیزی حکایت کند که آنرا نمی فهمد. اینکه علم را به حقیقی و اعتباری تقسیم می کنند فرع بر نظرشان در باب وجود ذهنی است.)
 سه تعریف برای بتیة و لابتیة
 و علی هذین المبنیین قسموا القضیة إلی بتیة و غیر بتیة. و عرفوا البتیة بثلاثة تعابیر:
 1 البتیة ما موضوعها ماهیة من الماهیات و غیر البتیة ما موضوعها أمر غیر الماهیة من العدم و الوجود و صفاتهما.
 2 البتیة ما موضوعها طبیعة متحصلة فی الذهن و غیر البتیة ما موضوعها لیس طبیعة متحصلة فی الذهن إما لأنه لا تحصل له أصلا کالعدم و صفاته و إما لأن تحصله منحصر فی الخارج کالوجود وصفاته.
 (طبیعتی که می تواند به ذهن بیاید همان ماهیت است. این بر همان تعریف اول منطبق است اما با عبارت دیگری بیان شده است. عدم و صفاتش اصلا تحصل ندارد و وجود و صفاتش تحصل دارد اما در ذهن تحصل ندارد.
 این تعریف از آخوند است.)
 3 البتیة ما لموضوعها أفراد متحققة یصدق علیها بعنوانه کقولنا «الإنسان کاتب» . و غیر البتیة ما لا تکون أفراد موضوعه إلا مقدرة غیر محققة.
 و هذا التعریف مبنی علی ما ذهب إلیه العلامة قدس الله سره فی آخر الفصل الثانی من المرحلة الأولی من نهایة الحکمة من أن المفهوم إنما یکون ماهیة إذا کان له فرد خارجی یقومه و تترتب علیه آثاره.
 و توضیح ما أفاده: أن الماهیة الکلیة نفس حقیقة المصادیقها الخارجیة لما أن الماهیة الذهنیة نفس الماهیة الخارجیة کما تقرر فی الوجود الذهنی و لما کان فرد کل ماهیة هی نفس الماهیة بشرط التشخص، کان مصداق الماهیة فردا له و ذلک بخلاف غیر الماهیة حیث إنه إما لا مصداق له کالعدم و صفاته أو لا تحضر حقیقة مصادیقه فی الذهن. فلا یکون ما فی الخارج نفس ما فی الذهن بشرط التشخص فلا یکون فردا و إن کان مصداقا
 (این تعریف از علامة طباطبایی است. بعنوانه یعنی با مفهومش. ما در تعلیقة نهایة گفته ایم افراد متحققة دارد بالإمکان.
 در نظر علامة کلیت صفت مفهوم ذهنی است. بنابر این عنوان است که صدق می کند و متصف به کلیت و جزئیت می شود نه معنون.
 افراد موضوع اگر فرضی باشد غیر بتیة می شود
 مرحوم علامة و استاد جوادی معتقدند فرد و مصداق با هم فرق می کنند. وجود مصداق دارد اما فرد ندارد اما ماهیات هم مصداق دارند هم فرد.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo