درس اسفار استاد فیاضی

90/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات لثانیة/ ذكر تنبيهي و تعقيب تحصيلي/ آیا علاوه بر موصوف، صفت نیز در خارج هست؟/ نقد دلیل دوم بر اینکه صفت در خارج است و نقداستاد فیاضی/ ج1/ص 338
 تکرار دلیل دوم بر وجود صفت در خارج
 1 المعدوم لا وجود له فی نفسه .
 2 و کل ما لا وجود له فی نفسه، لا وجود له لغیره.
 3 و کل ما لا وجود له لغیره، لیس صفة لشیء.
 نقد استاد فیاضی بر دلیل دوم
 و فیه : إن أرید بالوجود معناه الأخص کما هو ظاهر، فالمقدمة الثالثة ممنوعة. لأن کثیرا من المعانی تقع صفة مع أنها لیس لها وجود لغیره بالمعنی الأخص للوجود و ذلک لأن أعدام الملکات تحل محل الملکات لأن العدم إنما یکون مقابلا للوجود إذا حل محله بحیث یکون بدیلا له و إذا حل العدم الملکة موقع الملکة، کان وصفا للموضوع القابل للملکة کما أکدوا علی ذلک فی تعریف العدم و الملکة.
 علی أن الموصوف قد لا یکون موجودا بالمعنی الأخص. و إذا لم یکن الموصوف نفسه موجودا بالمعنی الأخص، استحال أن تکون صفته التی لا تکون إلا قائمة بالموصوف موجودة بالمعنی الأخص. کقولنا«الدور ممتنع» و «العنقاء معدوم» .
 و إن أرید بالوجود معناه الأعم،فالمقدمة الأولی ممنوعة لأن المعدوم نفس عدمه وجوده بالمعنی الأعم.
  (تقسیم وجود به وجود أخص و وجود أعم در کلمات قوم نیامده است اما به شکل ارتکازی به این مسأله توجه داشته اند. این مسأله مانند علیت تحلیلی است که مواردش در فلسفه آمده اما به خود این نوع علیت تصریح نشده است. خود آخوند تصریح دارد که «عدم» وجود دارد و این به این معنا است که بر این اساس وجود یک معنای اعمی دارد که شامل وجود و نقیضش که عدم می باشد نیز می شود.
 شهید مطهری در بحث تضاد توضیح داده اند که هر عدمی مقابل وجود نیست. زید در ظرف خودش هست و عدمش نیز در کنارش هست. خارج از زید، تا بی نهایت عدم زید است. اگر وجود زید نباشد، باید عدمش باشد و إلا ارتفع النقیضان. خدا چون وجود لا یتناهی است، عدم مجامع ندارد و عدم مقابل هم ندارد. اما بقیه موجودات، عدمشان بزرگتر از وجودشان هست زیرا هرچه قدر بزرگ باشند، بی نهایت نیستی هم دارند. در ملکه نیز همین است. عدم مقابل ملکه، عدمی است که در جای خود ملکه و در محل ملکه می آید. پس زید واقعا وصف عمی را دارد.
 نقیضین در ذوات هم جاری است اما ملکه و عدمش فقط در صفات است زیرا موضوع قابل می خواهند.
 یک وقت بحث از جایی است که موصوف هست اما صفت نیست. اما گاهی موصوف هم موجود نیست. «الدور ممتنع» امتناع اگر امر وجودی باشد، پس موضوعش کجا است. اما صفت همواره به نفس وجود موصوف موجود است و این وجود، وجود به معنای اعم است. بنابر این نمی شود موصوف وجود بالمعنی الأخص نداشته باشد اما صفت وجود بالمعنی الأخص داشته باشد. عنقاء معدوم صفت و موصوف است. در عبارت آخوند بحث از نفس الأمر شده که هر چیزی که صفت چیزی شده فی نفس الأمر، باید خود صفت هم باشد. اگر این وجود بالمعنی الأخص باشد در مثل این قضایا درست در نمی آید زیرا موصوف اصلا وجود بالمعنی الأخص ندارد.
 وجود بالمعنی الأخص جعل می خواهد اما هر وجود بالمعنی الأعم جعل نمی خواهد. مثل عدم مو در کف دست همان نیستی است و ما می خواهیم بگوییم هستی آن همان عدم است پس جعل نمی خواهد. وجود بالمعنی الأعم نقیض ندارد زیرا متناقضین را در خود دارد.
 آقایان که موضوع فلسفه را وجود بالمعنی الأخص می دانند، بحث از عدم را استطرادی می دانند اما ما که موضوع فلسفه را وجود بالمعنی الأعم می دانیم، بحث از عدم هم بالذات و حقیقی می شود.)
 سه قول در وجود صفت در خارج
 فتحصل أن فی المسأله أقوالا ثلاثة:
 الأول: ما ذهب إلیه الرازی و القوشجی و غیرهما من أن اتصاف شیء بصفة فی نفس الأمر، لا یتوقف علی وجود الصفة بل یکفی فیه کون وجود الموصوف بحیث ینتزع العقل منه معنی الصفة. فحاصل کلامه أن الصفة لا یجب أن یکون له وجود حقیقی بل یکفی فیه أن یکون موجودا انتزاعیا.
 (وصف لازم نیست مابإزاء داشته باشد اما باید منشأء انتزاع داشته باشد.)
 الثانی: ما ذهب إلیه الآخوند من أن اتصاف شیء بصفة یتوقف علی وجود الصفة بنحو من الأنحاء. و قد بین ذلک فی الفقرة السابقة بأن وجود الصفة قد یکون انضمامیا کالبیاض و قد یکون انتزاعیا کالعمی.
 (بنحو من الأنحاء را آخوند در اینجا فقط مثال زده اما توضیح نداده. اما در عبارات قبل گفته است که بعضی صفات هم در خارج هستند هم در ذهن و گفته بود این صفات دو گونه اند. گاهی انتزاعی اند و گاهی انضمامی.
 و أنت بالتأمل فی قولین تری أنه لا نزاع بینهما إلا فی اللفظ. فإنهما یتفقان فی أن الصفة لابد و أن تکون موجودة وجودا حقیقیا أو تکون أمرا انتزاعیا.
 (ما به آخوند می گوییم مگر قول اول غیر از همین را می گفتند. آنها نیز می گفتند باید موضوع به شکلی باشد که عقل بتواند آنرا انتزاع کند. شما نیز می گویید وجود اعم از انتزاعی و انضمامی است و انضمامی را چنین بیان می کنید که عقل بتواند از آن را انتزاع کند گرچه خودش در خارج نیست. پس این دو قول می گویند هر صفتی باید یا وجود حقیقی داشته باشند یا وجود انتزاعی)
 الثالث: ما هو المختار من أن ثبوت صفة لشیء یتوقف علی وجود الصفة له وجودا بالمعنی الأعم.
 (پس«العنقاء معدوم» هم وجود بالمعنی الأعم دارد. همینطور در «زید أعمی» ما می گوییم باید صفت باشد ولی ثبوت و وجود به معنای أعم است. ما می گوییم تعیین تکلیف را صفت می کند. برای یک موصوف ممکن است صفتی را بیاوریم که ایجاب کند وجود بالمعنی الأخص داشته باشد و ممکن است برای همان صفتی بیاوریم که وجود بالمعنی الأعم داشته باشد. پس تعیین تکلیف به دست صفت است نه موصوف. پس «ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت المثبت له» به معنای أخص درست نیست اما به معنای اعم درست است لیکن ثبوت )

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo