درس اسفار استاد فیاضی

90/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات لثانیة/ ذكر تنبيهي و تعقيب تحصيلي/ آیا علاوه بر موصوف، صفت نیز در خارج هست؟/ نقد استاد فیاضی بر استدلال آخوند/ ج1/ص 338
 ادامه اشکال آخوند به دوانی در اینکه صفت لازم نیست در خارج باشد
 (آخوند بر وجود وصف در ظرف اتصاف دلیل آورد که اتصاف معنای حرفی است و اگر اتصاف خارجی باشد، وقتی موجود می شود که طرفین آن نیز در خارج موجود باشند. بنابر این در ظرف اتصاف هم وصف موجود است هم موصوف. شیخ نیز دلیل دیگری اقامه کرد.
 و ما ذکره المحقق الدوانی من أن معنی الاتصاف فی نفس الأمر کون الموصوف بحسب وجوده فی نفس الأمر بحیث یکون مطابق حمل تلک الصفة، یجوز عکسه علی ما ذهب إلیه من أن الاتصاف لا یقتضی وجود الموصوف و الصفة کلیهما.
 فنقول: إن معنی الاتصاف فی کل ظرف کون الصفة بحیث یکون وجودها منشأ للحکم بها علی الموصوف. سواء للموصوف وجود أم کان منتزعا من نفس الصفة.
 فالحق أن وجود الاتصاف بما أنه نسبة قائمة بطرفین، یتوقف علی وجود طرفیه فی ظرف الاتصاف لما أن النسبة معنی حرفی متوقف فی وجوده علی طرفیه. فکما أن الموصوف موجود فی ظرف الاتصاف خارج یا ذهن کذلک لابد أن یوجد الصفة فی ذلک الظرف لمکان الاتصاف.
 (دوانی گفته بود ملاک در اتصاف این است که خارج به نحوی باشد که بشود آن صفت را بر آن حمل کرد. لازمه این حرف این است که صفت لازم نیست خارج باشد بلکه باید موصوف به نحوی باشد که بتوان صفت را بر آن حمل کرد و از آن فهمید. بحث بر سر کلیة صفات نیست بلکه بحث این است که فی الجمله باید موصوف چنین حالتی داشته باشد. آخوند می گوید می توان حرف دوانی را عکس کرد و گفت صفت ، موصوف نمی خواهد. بلکه صفت باید به نحوی باشد که اگر گفتیم موصوف این صفت را دارد، لازم نیست که موصوف در خارج باشد بلکه کافی است که موصوف از صفت انتزاع شود. به عبارتی آخوند به دوانی اشکال می کند که اتصاف نسبت است و اگر دوانی می گوید طرف صفت را نمی خواهد، ما نیز می توانیم بگوییم طرف موصوف را نمی خواهد. آخوند می گوید اگر در نسبت لازم نیست طرفین نسبت موجود باشند، دیگر تفاوتی بین طرف اول و دوم نیست. اما آخوند خودش می گوید اگر اتصاف هست، باید هر دو طرف موجود باشند.)
 و ربما كان حظ الصفة من الوجود أقوى و آكد من حظ الموصوف بها منه- و ذلك كما في اتصاف الهيولى الأولى بالصورتين الجسمية و الطبيعية [1] بل اتصاف كل مادة بالصورة [2] كما ستقف عليه في بابه إن شاء الله تعالى فاعتبار الوجود في جانب الموصوف دون الصفة كما فعله القائل المذكور [3] ليس له وجه بل لأحد أن يعكس الأمر في تعميمه [4] حسب ما لم يشترط وجود أحد الطرفين في الاتصاف بأن يقول معنى الاتصاف في كل ظرف هو كون الصفة بحيث يكون نحو وجودها فيه منشأ الحكم بها على الموصوف أعم من أن يكون بانضمامها به [5] أو بانتزاعه منها [6] ثم يُدّعي بعد هذا التعميم و التقرير أنه لا شك أن هذا المعنى يستلزم وجود الصفة في ظرف الاتصاف دون الموصوف بنحو البيان الذي ذكره.
 فقد تحقق أن ما ذكره من الفرق بين طرفي الاتصاف في الثبوت و عدمه سخيف من القول لا يرتضيه ذو تدبر. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 338
 نقد استاد فیاضی بر دلیل آخوند
 قوله: «الاتصاف نسبة بین شیئین متغایرین بحسب الوجود فی ظرف الاتصاف»
 أقول: الاتصاف لیس نسبة. بل وصف متکرر حاصل من نسبة معنی إلی معنی آخر متحد به فی نفس الأمر. فإذا کان زید متحدا بالعلم فی الخارج، کان هناک فی الخارج أمر واحد هو «زید العالم»، لکن العقل یحلل ما فی الخارج إلی أمرین: ذات هو زید و صفة هو العلم ثم یحکم بأن زیدا متصف بالعلم بعد ما یلاحظ کون زید معنی متحدا بالعلم فی الخارج. و بعبارة أخری بعد تحلیل ما فی الخارج و الحصول علی معنیین، زید و العلم، یلاحظ نسبة أحدهما إلی الآخر یری زیدا متصفا و العلم متصفا به.
 فالاتصاف صفة للموصوف حاصل من نسبته إلی الصفة کما أن کون الصفة متصفا به الاتصاف کمصدر مجهول صفة للصفة. و لما کان الاتصاف وصفا حاصلا للشی من نسبته إلی شیء آخر، کان فرعا لتلک النسبة. و لما لم تکن النسبة موجودة فی الواقع لمکان وحدة الموصوف و الصفة فیه، لم یکن الاتصاف موجودا فیه.
 (قدما می گفتند اضافة نسبت متکرر است. علامة گفتند اضافة هیئت حاصل از نسبت متکرر است. ما گفتیم این حرف علامة نیز باید اصلاح شود. باید گفت اضافة هیئت متکرر حاصل از نسبت است زیرا نسبت یکی بیشتر نیست بلکه وصفی که پیدا می شود متکرر است اما خود نسبت واحد است.
 زید عین علم است. اما بر اساس اتحاد عاقل و معقول. اما فقط به اتحاد عاقل و معقول وابسته نیست زیرا آخوند همه اعراض را شأن می داند که به وجود ذی شأن موجود است. پس همه اعراض به وجود جوهر موجود اند. بنابر این همه اعراض خارج محمول اند و محمول بالضمیمة نیستند. پس عرض وجودی منحاز از جوهر ندارد.
 زید و علم به یک وجود موجود اند. اگر زید یک وجود داشت و علم وجودی دیگر، دیگر اتصاف معنا نداشت بلکه حداکثر انتساب بود.
 وجود و ماهیت هر کدام می توانند موصوف یا صفت باشند. اما در زید و علم، زید نمی تواند صفت باشد. بنابر ملاک اتصاف وحدت طرفین است در وجود. بعضی جاها یک طرف وجود ناعت است، و فقط همان می تواند صفت باشد و بعضی جاها هر کدام می تواند صفت یا موصوف واقع شود مثل وجود و ماهیت.
 اتصاف هم معنای معلوم دارد و هم مجهول. اگر اتصاف صفت موصوف باشد، معنای معلومی دارد و اگر صفت صفت و محمول واقع شود، معنای مجهولی دارد.)


[1] صورت نوعیة
[2] هر ماده ای قوه است و صورت فعلیت. پس هر صورتی نسبت به مادة أقوی است. پس شامل مادة ثانیة هم می شود و صورت از مادة ثانیة نیز قوی تر است.
[3] دوانی
[4] اتصاف می گوید موصوف باید باشد، خواه صفت باشد یا نباشد.
[5] انضمام صفت به موصوف که هر دو هستند.
[6] انتزاع موصوف از صفت. که بنابر این موصوف انتزاعی است و در خارج نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo