درس اسفار استاد فیاضی

90/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات لثانیة/ ذكر تنبيهي و تعقيب تحصيلي/ آیا علاوه بر موصوف، صفت نیز در خارج هست؟/ نظر آخوند/ ج1/ص 336 و 337 و 338
 آیا علاوه بر موصوف، صفت نیز در خارج است؟
  (آیا اتصاف به وصف مستلزم این است که وصف در خارج باشد یا نه. قول اول این است که نیاز نیست. برای اتصاف کافی است موصوف وجود داشته باشد و به گونه ای باشد که عقل از آن موصوف، آن صفت را بفهمد زیرا صفات همانطور که ملکات می توانند باشند، اعدام ملکات نیز می توانند باشند. همانطور که زید به علم می تواند متصف شود، به جهل نیز می تواند متصف شود. عمی و جهل امر عدمی اند و وصف هستند. امر عدمی از اقسام عدم مضاف هستند. اما آخوند این حرف را رد می کند. .)
 قول دوم: قول آخوند
 القول الثانی: أنه یستحیل اتصاف الموجود بأمر معدوم. اختاره الآخوند و کثیر منهم. و استدل الآخوند علی ذلک بأن:
 (علامه نیز در مقدمة نهایة همین مطلب را مطرح می کنند.)
 استدلال آخوند
 1 الاتصاف نسبة بین الموصوف و الصفة.
 2 و کل نسبة إنما تتحقق فی الخارج إذا کان طرفاه موجودین فی الخارج.
 فالاتصاف إنما یتحقق إذا کانت الصفة موجودة فی الخارج. فالحق أن ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت الثابت کالمثبت له.
 إن قلت: ما تقولون فی مثل أعدام الملکات.
 قلت: الأشیاء تختلف فی الوجود لمکان التشکیک. فلکل منها حظ خاص من الوجود. فعدم البصر له حظ من الوجود فلذا قالوا «العدم المضاف له حظ من الوجود» . فلا فرق بین الصفات. فکما أن البیاض موجود فی الخارج عندما نقول«القرطاس أبیض»، کذلک العمی موجود فی الخارج عندما نقول«زید أعمی».
 (همه که نباید وجودی مثل وجود خدا داشته باشند. همه که نباید وجود جوهری داشته باشند. موجودات از حیث رتبه با هم متفاوت اند. بنابر این اعدام ملکات نیز موجود اند اما نه مانند موجودیت جواهر.
 در اینکه اتصاف در خارج موجود است اختلافی نیست. مفروغ عنه است که مشتق در خارج است. اما بحث است که مبدأ هم هست یا نیست. قول اول می گوید مبدأ نیست اما قول دوم می گوید محال است که مشتق باشد اما مبدأ نباشد. )
 استدلال شیخ
 و استدل الشیخ علی ذلک بأن :
 1 المعدوم لا وجود له فی نفسه.
 2 و کل ما لا وجود له فی نفسه، لا وجود له لغیره. لأن وجود شیء لغیره فرع وجوده فی نفسه.
 (دامادی اصلا نیست. پس نمی تواند شوهر این خانم باشد. و یا مثل این می ماند که به کسی می گویند چی داری؟ و او می گوید هیچ چی. هیچ چی به معنای این نیست که چیزی دارد و آن چیز هیچ چی است. بلکه به این معنا است که هیچ چیز ندارد. )
 3 و کل ما لا وجود له لغیره، یستحیل أن یکون صفة لشیء. لأن الصفة لیست إلا ما وجوده لغیره.
 إذن: المعدوم لا یکون صفة لشیء.
 (به عبارتی ابن سینا می گوید اگر چیزی صفت است، معدوم نمی تواند باشد. )
  فتحقق أن کل ما هو صفة لأمر موجود، فهو أیضا موجود أی إن ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت الثابت کالمثبت له.
 آخوند: و ربما یکون وجود الصفة أقوی من وجود الموصف و ذلک کاتصاف المادة بالصورة. فإن المادة أضعف الجواهر. إذ لا فعلیة لها فی نفسها أصلا. و الصورة ما له فعلیة فی نفسه و فعلیة المادة به.
 (ماده وجود فی نفسه لنفسه است. اما صورت جسمیة و نوعیة که از قسم وجود فی نفسه لغیره اند. پس صورت با اینکه صفت است، اما اقوی از ماده است. پس بعضی صفت ها از موصوف ها قوی تر اند.
 ماده هیچ فعلیتی ندارد. سلبش نیز سالبه کلیة است. دلیلش این است که جسم فعلیتی دارد ولی قوة این را دارد که چیز های دیگری را داشته باشد. فعلیت مساوق با وجدان و قوة ملازم است با فقدان. وجدان و فقدان ملکة و عدم ملکه اند. پس در یک مصداق جمع نمی شوند. پس یک جزء وجدان است که همان صورت است و یک جزء فقدان است که مادة است. پس هیولی هیچ فعلیتی ندارد زیرا اگر داشت، اجتماع وجدان و فقدان دارد. پس«فعلیته أن لا فعلیة له» به معنای تأکید در فعلیت نداشتن هیولی است. به عبارت این استثناء منقطع است که عموم را تأکید می کند. )
 و الحق أن الاتصاف نسبة بين شيئين متغايرين بحسب الوجود في ظرف‌ الاتصاف فالحكم بوجود أحد الطرفين دون الآخر في الظرف الذي يكون الاتصاف فيه تحكم. نعم الأشياء متفاوتة في الموجودية و لكل منها حظ خاص من الوجود ليس للآخر منها فلكل صفة من الصفات مرتبة من الوجود يترتب عليها آثار مختصة بها حتى الإضافيات و أعدام الملكات و القوى و الاستعدادات. [1] فإن لها أيضا حظوظا ضعيفة من الوجود و التحصل لا يمكن الاتصاف بها إلا عند وجودها لموصوفاتها.
 و لا فرق في ذلك بين صفة و صفة فكما أن البياض إذا لم يكن موجودا للجسم وجودا عينيا به يكون موجوديته و نحو حصوله الخارجي لا يمكن وصف ذلك الجسم بأنه أبيض وصفا مطابقا لما في نفس الأمر فكذلك حكم اتصاف الحيوان بكونه‌ أعمى و اتصاف السماء بكونها فوق الأرض و غيرهما فما وقع في كتب أهل الفن كالشفاء للشيخ و التحصيل لبهمنيار تلميذه من أن الصفة إن كانت معدومة فكيف يكون المعدوم في نفسه موجودا لشي‌ء فإن المعدوم في نفسه مستحيل الوجود لشي‌ء آخر معناه [2] ما ذكرناه فلا يوجب نقضا عليه [3] اتصاف الأشياء بالإضافيات و الأعدام و القوى لما دريت من أن لها حظا من الوجود ضعيفا- هو شرط اتصاف موصوفاتها بها و بإزاء مرتبة وجودها سلب و رفع لها يمنع عن الاتصاف بها. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 336 و 337 و 338


[1] قوة مطلق استعداد است اما استعداد قوة قریب است. پس فرق قوة و استعداد، عام و خاص است.
[2] خبر است برای «ما وقع فی کتب أهل الفن»
[3] ما وقع فی کتب أهل الفن

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo