درس اسفار استاد فیاضی

90/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات الثانیة/جواب سوم و چهارم و پنجم استاد فیاضی به وجه چهارم در رفع تهافت اینکه وجود هم معقول ثانیه است هم اولی/ج1/ص 333

 (در مورد اضافه اختلاف است که معقول ثانی است یا از مقولات و معقول اول است اما ابن سینا و صدرا و علامه تصریح دارند که از مقولات است و به وجود منشأ انتزاعش در خارج هست. پس اضافة را معقول اول دانسته اند با اینکه وجود مستقل ندارد)

ادامه جوابهای استاد فیاضی به وجه چهارم حل تهافت

و ثالثا: لو کان کل ما لیس له مابازاء خاص معقولا ثانیا، لکانت الأعراض بأجمعها معقولات ثانیة و ذلک علی ما ذهب إلیه الآخوند و أتباعه و هو الحق من کون الأعراض بأجمعها شؤون الجوهر. و کون الشأن عند الآخوند موجودا بعین وجود ذیه.

 (آیت الله مصباح کیف را معقول اول می دانند اما باقی اعراض را معقول ثانی می داند. اما قائلین به وجه چهارم که معقول ثانی را چیزی می دانند که به وجود غیر مستقل موجود است، اعراض را معقول اولی می دانند با اینکه طبق تعریفشان باید همه را معقول ثانی قلمداد کنند. ملاصدرا و اتباعش عرض را شأن جوهر می دانند. شأن دارای چند تعریف است اما خود آخوند شأن را چیزی می داند که به وجود ذی شأن موجود می شود. پس در نگاه آخوند و اتباعش عرض وجودی منحاز از ذی الشأن ندارد.)

 العرض عند الآخوند علی قسمین:

الأول: ما لا یستلزم وجوده تغیرا فی الموضوع، کالاضافة.

الثانی: ما یستلزم وجوه تغیرا فی الموضوع، کالعلم. و علی أی القسمین فالعرض موجود بنفس وجود الموضوع. أما فی القسم الأول فواضح و أما القسم الثانی فلأن الموضوع و هو الجوهر ما لم یتبدل فی جوهره لم یتصف بالقسم الثانی.

 (عرضی که مستلزم تغییر موضوع نیست مثل برادر شدن که موجب نمی شود موصوفش تغییر کند. بله ممکن است از جهت دیگر تغییر کند به حرکت جوهری اما خود عرض موجب تغییر موضوع نیست.

 کیفیات نفسانی موجب تغییر نفس است. شادی و غم و علم باید موجب تغییر موصوفشان شوند. باید در شخص نورانیتی ایجاد شود که به او عالم بگویند. اینهایی که موجب تغییر است به آنها محمول بالضمیمة می گویند گرچه در واقع ضمیمة نیست. فقط با این اسم به آنها اشاره می شود تا نشان دهد که با قسم أول تفاوت می کند. بنابر این نه آخوند و نه اتباع آخوند اعراض را معقول ثانی ندانسته اند. پس معلوم می شود معقول ثانی آن است که مابازاء ندارد نه آنکه مابازاء مستقل ندارد)

و رابعا: لو کان المعقول الثانی عبارة عن ما لیس له مابازاء خاص، لم یکن فی الوجود معقول أول. و ذلک لما تقرر فی محله من أن کل موجود مصداق لمعانی الکثیرة فإنه کما أنه مصداق للوجود مصداق لواحد من صفات الوجود المتقابلة، کالوحدة و الکثرة، و الوجوب و الإمکان، و التغیر و الثبات، و أیضا مصداق لماهیة من الماهیات علی ما هو الحق من أن کل موجود ذو ماهیة.

 (ما می گوییم هر موجودی دارای ماهیت است اما علامه دو موجود را بدون ماهیت می داند. واجب که بالاتر از ماهیت داشتن است و وجود رابط که دون و پایین تر از ماهیت داشتن است. بنابر نظر ما خارج ما بازاء معانی مختلف است و معنایی نداریم که خارج فقط مابازاء آن باشد نه چیز دیگر.)

و خامسا: کیف یعد حقیقة الوجود التی هی أصیلة معقولا ثانیا مع أنه لا یخفی علی المتدبر أن کون الوجود معقولا ثانیا من فروع أصالة الماهیة. و أن من فروع أصالة الوجود عدم کونه معقولا ثانیا فإنه موجود بذاته. فلو کان فی العالم أمر واحد هو معقول أول، لکان هو الوجود.

 (قائل به اصالت ماهیت می گوید وقتی جعل به ماهیت تعلق گرفت موجب می شود ما بتوانیم مفهوم وجود را انتزاع کنیم. پس وجود مابازاء ندارد گرچه منشأ انتزاع دارد. اما بنابر اصالت وجود که وجود اصیل است، اگر یک معقول أول بخواهد در عالم باشد، آن باید وجود باشد زیرا وجود موجود بالذات است و معنا ندارد که وجود اصیل باشد اما مابازاء مستقل نداشته باشد. حتی اگر این مبنا در تعریف معقول ثانی درست باشد که معقول ثانی یعنی چیزی که مابازاء مستقل ندارد، باید وجود معقول أول باشد و مابقی معقول ثانی.

 حتی در مقام معرفت اشیاء هم اول وجود شیء فهمیده می شود زیرا در درجات معرفت اولین درجه علم، علم به وجود شیء است. پس از این جهت نیز وجود در رتبه اول.)

نتیجه بحث

 قد عرفت أن للمعقول الثانی اصطلاحین: منطقی أخص و فلسفی أعم. و لکن قد یتصرف فی الاصطلاح بأن یخص المعقول الثانی باصطلاح الفلسفة بما لیس معقولا ثانیا إلا عند الفیلسوف فیصیر المعقول الثانی باصطلاح الفلسفة مباینا للمعقول الثانی بالصطلاح الفلسفة. و نحن نطبعهم فی هذا الاصطلاح الجدید.

 (شهید مطهری گفته اند از حالا اصطلاح را تغییر می دهیم تا اعم دیگر اعم نباشد بلکه مختص به آن باشد که فیلسوف آنرا معقول ثانی می داند. در کلام آخوند و قدما معقول ثانی آن بود که هم منطقی به آن مقعول ثانی می گفت هم فیلسوف. اما شهید مطهری به پیروی از استادشان علامه می فرمایند ما معقول ثانی فلسفی را اصطلاح می کنیم در چیزی که فقط فیلسوف به آن معقول ثانی می گوید.)

 فنقول: کل معنی فرض فإما أن یکون له ما یحاذیه فی الخارج بمعنی أنه لو صدق علی أمر خارجی ، کان له مابازاء فی الخارج أو لا. و الأول معقول أول و أما الثانی فإما أن یکون من صفات المفهوم الذهنی أو لا. و الأول معقول ثان منطقی و الثانی معقول ثان فلسفی.

 (با این بیان ، تقسیم مفاهیم به معقول أول و ثانی فلسفی و ثانی منطقی حصر عقلی می شود و مفهومی از این دایره بیرون نیست.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo