درس اسفار استاد فیاضی

89/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الأولی/ المنهج الثالث فی الوجود الذهنی / الفصل الخامس مخلص عرشي‌ /جمع بندی استاد از کل بحث وجود ذهنی / ج1/ ص 326
 جمع بندی وجود ذهنی
 الغرض من مبحث الوجود الذهنی لیس إثبات نحو من العلم أعنی العلم الحصولی لإنّهم یبتدؤون البحث فی الوجود الذهنی عن بیان کیفیت العلم و وجود العلم مفروغ عنه. و هو فی محله لأنّ وجود العلم سیّما بالغائبات وجدانی.
 (در اصل وجود علم اشکالی نیست بلکه در حقیقت علم اختلاف است. گفتیم مخصوصا در غائب ها زیرا شیخ اشراق نسبت به حاضر ها می گوید علم حضوری است.)
 و إنّما الغرض فی هذا المبحث إنّما هو فی حقیقة العلم فالمشاؤون و الإشراقیون یصرّحون بأنّ علمنا بالإشیاء هو حصول امثلتها فی أذهاننا، فنعلم بالأشیاء بحصول امثلتها فی أذهاننا کأنّنا ننتقل من المثال الذی هو شبیه بالواقع إلی الواقع فنعلم به.
 (همانطور که از عکس منتقل به زید می شویم، از طریق مفهوم که مثال واقع است به واقع منتقل می شویم. )
 و ردّ بأنّ الانتقال من المثال إلی ذی المثال متوقف علی العلم بذی المثال، فلو توقف العلم بذی المثال علی الإنتقال من المثال إلیه لزم الدور. یشهد لذلک أنّ الصورة الحاصلة من زیدٍ کما أنّه مثال لزید المادّی، مثال لزید المثالی. مضافاً إلی أنّ فی الذهن أمثلة نعلم بعدم وجود واقع لها.
 (برای اینکه از صورت به ذی الصورت منتقل بشویم وقتی است که اول خودش را دیده باشیم. اما اگر خودش را ندیده باشیم این انتقال نیز صورت نمی گیرد. بله انسان با مشاهده صورت های مختلف قانون کلی درست کرده است که هر صورتی ذی الصورتی دارد و حتی اگر ذی الصورة را ندیده باشد با دیدن صورت به ذی الصورت منتقل می شود. بنابر این اگر فرض شود فردی باشد که هیچ حیوانی را در زندگی ندیده باشد با دیدن مجمسه و عکس حیوانات به چیزی منتقل نمی شود.
 زید با همین شکل و قیافه یک وجود مثالی هم دارد. این صورتی که در ذهن ما است به وجود مادی منتقل می شود اما به وجود مثالی منتقل نمی شود زیرا وجود مثالی را ندیده ایم.
 مثالهایی داریم که واقعیتی ندارد و ذی المثال ندارد مثل عدم. در عدم از چه چیزی عکس گرفته ایم که مفهوم عدم در ما موجود شده است.)
 و الآخوند و اتباعه ذهبوا إلی أنّ حقائق الأشیاء بأنفسها تحصل فی الأذهان و بنی ذلک علی أصالة الوجود حیث إنّ الماهیة تتبع الوجود فی ترتّب الآثار و فی کیفیة الآثار، و لکن قد عرفت أنّ شیئاً من أدلّة الوجود الذهنی لاینهض لإثبات هذا المرام.
 (در فصل اول وجود ذهنی آخوند این را از فروعات اصالت وجود قرار داده بود که یک ماهیت در جایی می شود مادی باشد و در جایی مجرد زیرا آثار برای وجود است. آخوند وجود ذهنی را تعریف می کند به وجودی که آثار را ندارد.)
 و الحق عندنا أن العلم الحصولی لیس إلّا نفس حکایة الوجود العالم للمعلوم مع عدم کون العلم مثالاً للمعلوم و لانفس حقیقة المعلوم، بل العلم مغایر للمعلوم احیاناً وجوداً و ماهیة. و الحکایة هذه لما کانت عین حقیقة العلم لم تنفکّ عنه أصلاً. فعلمنا بالماء یحکی الماء و علمنا بأنّ زیداً عادلٌ یحکی عدالة زید و لذا تری أنّ قضیة مثلاً زیدٌ عادلٌ و قضیة زیدٌ لیس بعادل کلاهما یحکی واقعاً، و لامعنی لصدق الحکایة و کذبها ، بل الصحیح أن یقال الحکایة موجودة أو غیر موجودة ، و إنّما الصدق والکذب من صفات المحکی، أی المعلوم قد یکون مطابقاً للواقع و قد لایکون و هذا یختصّ بالقضایا.
 (آخوند در این فصل هیچ بحثی از حکایت نمی کند. علامه گرچه پیرو آخوند است اما در فرع اول وجود ذهنی سخن را به حکایت می کشاند و حکایت را از فروعات وجود ذهنی می داند. علامه در المیزان می گویند حقیقت علم کشف و کاشفیت است. مشاء می گویند علم حصولی ضمیمه بر نفس است پس کشف صفت آن صورت است اما آخوند که علم عین وجود نفس است، علم می شود کاشفیت خود نفس. همانطور که لذت حالتی نفسانی است که عین نفس است، علم حصولی نیز حالت نفس است که عین نفس است.
 می گوییم علم احیانا مغایر معلوم است زیرا ممکن است من علم پیدا بکنم به شادی دیگری که هم علم و هم معلوم از حیث ماهیت یکی هستند و هردو کیف نفسانی اند. اما اگر علم پیدا بکنم به زید، زید در خارج جوهر است ولی علم من کیف نفسانی است و عرض.
 دو قضیه متناقض را که تصور می کنیم می گوییم یکی صادق است و یکی کاذب. صدق و کذب برای محکی است و الا همیشه حکایت هست و حکایت را نمی توان گفت صادق است یا کاذب. محکی گاهی با واقع مطابق است وگاهی مطابق نیست.
 قضایا به واقع نظر دارد. هر مفهومی از واقع حکایت می کند ولی نمی توان آنها را به صدق یا کذب متصف کرد. قضایا از این حیث که محکی آنها گاهی با واقع مطابق است و گاهی نیست به صدق یا کذب متصف می شوند.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo