درس اسفار استاد فیاضی

89/08/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/ المرحلة الأولی/ المنهج الثالث فی الوجود الذهنی/ الفصل الثالث فی اشکالات الوجود الذهنی/الإشکال الرابع/ اشکال چهارم که نفس دارای صفات متضاد مثل حرارت و برودت می شد/ سه جواب آخوند به اشکال/ج1/ص 308 و 309

الإشکال الرابع

 1 لو حصلت الماهیات بأنفسها فی الأذهان، لحصلت حقائق الحرارة و البرودة و الاعوجاج و الاستقامة و الکرویة و التعکیب و التثلیث و التربیع و الإیمان و الکفر فی الأذهان عند تصور هذه الأشیاء.

 (معرفت شرط ایمان است. اما ایمان همان معرفت نیست. ایمان پذیرش قلبی است. ایمان از مقوله گرایشهای انسان است. ایمان کار قلب است)

 2 و لو حصلت حقائق هذه الأشیاء فی الأذهان، لحلّت هذه الحقائق فی نفوسنا. لأن الذهن مرتبة من النفس.

 3 و لو حلت هذه الحقائق فی نفوسنا، لاتصفت النفس بها، لأن الحلول اختصاص ناعت.

 4 و لو اتصفت النفس بهذه الحقائق، لزم اتصاف النفس بصفات الأجسام و بالأمور المتضادة.

 5 لکن التالی محال.

 و یجاب عنه بأربعة أجوبة.

 (در متن کتاب سه جواب ذکر شده اما جواب اول خودش در واقع دو جواب است نه یک جواب)

الأول

 أن صور الخیالیة لا تحل النفس بل إنما هی موجودة فی عالم تشاهدها النفس کما هی. فکما أن الإبصار إدراک للمرئی فی ظرف وجوده من دون أن یحصل فی النفس و یحل فیها، کذلک التخیل إدراک للصور المثالیة الموجودة فی عالم المثال الأعظم من دون أن تحصل تلک الصور فی النفس و تحل فیها و بعبارة أخری العلم فی کلا الموردین علم حضوری.

 (اشکال استاد فیاضی: این جواب غلط است زیرا این در واقع انکار علم حصولی است و همه علوم را حضوری می داند.)

الثانی

 سلمنا أن الصور الخیالیة تحل النفس لأنها لیست من عالم المثال الأعظم بل إنما هی من المثال الأصغر و لکن لیس کل حلول موجبا للاتصاف. و إنما یوجب الاتصاف إذا کان النفس منفعلا عنها و لیس کذلک. لأن النفس فاعل للصور العلمیة الخیالیة کالحسیة و إذا کانت النفس فاعلة لها، لم تکن متصفة بها. کما أن الموجودات العالم داخلة فی وجودة تعالی و لیس وجوده متصفا بها.[1]

[2]

 (عقل و نقل می گوید که خدا لایتناهی است و ما خارج از او نیستیم. اما ما وصف او نیستیم. علم خدا قبل از خلق به ماهیات آنها است اما این ماهیات صفت خدا نیستند)

الثالث

 (در کتاب این جواب به عنوان جواب دوم آمده است.)

 أن الحاصل للنفس من هذه الحقائق إنما هو مفاهیمها و ما هی هی بالحمل الأولی لا حقائقها و ما هی هی بالحمل الشایع. و الذی یوجب الاتصاف هی هذه الأمور بالحمل الشایع.

 (استاد فیاضی: این جواب درست است و اشکالات را مرتفع می کند اما این جواب دست برداشتن از آمدن ماهیات بأنفسها فی الذهن است و به عبارتی دست برداشتن از مدعای وجود ذهنی است. مدعای وجود ذهنی این است که خود ماهیات به ذهن می آید و حقیقت ماهیت ذهنی و خارجی یکی است. اما اینکه ماهیت به حمل اولی و مفهوم ماهیت به ذهنی می آید به معنای این است که مفهوم ذهنی نه وجودش با خارج یکی است و نه ماهیتش. آنچه به ذهن آمده خود ماهیت نیست بلکه مفهوم ماهیت و حاکی از ماهیت است نه خود ماهیت و این به معنای دست برداشتن از مدعای وجود ذهنی است.)

 الإشكال الرابع

 أنه يلزم على القول بالوجود الذهني أن يصير الذهن حارا حين تصور الحرارة باردا عند تصور البرودة معوجا مستقيما كرويا مثلثا مربعا- كافرا مؤمنا متحيزا لأن الحار ما حصل فيه الحرارة و البارد ما حصل فيه البرودة- و كذلك سائر المشتقات فيلزم اتصاف النفس بصفات الأجسام و الأمور المتضادة- و بطلانه ضروري.

 بيان اللزوم أنه يلزم على التقدير المذكور أنا إذا تصورنا الأشياء يحصل في أذهاننا حقائق تلك الأشياء و تحل فيها و الحلول هو الاختصاص الناعت فيجب أن تكون حقائق تلك المعلومات أوصافا و نعوتا للذهن.

 و الجواب عنه بوجوده.

 الأول و هو من جملة العرشيات-

 أن صور هذه الأشياء عند تصور النفس إياها في صقع من ملكوت النفس من غير حلول فيها بل كما أن الجوهر النوراني أي النفس الناطقة عند إشراق نورها على القوة الباصرة يدرك بعلم حضوري إشراقي- ما يقابل العضو الجليدي من المبصرات من غير انطباع كما هو رأي شيعة الأقدمين- فكذلك عند إشراقه على القوة المتخيلة يدرك بعلم حضوري إشراقي الصورة المتخيلة الخارجية المباينة للنفس من غير حلول الصور فيها و اتصاف النفس بها بل كما يرى‌ و يحس صور الأشياء الخارجية بالباصرة و غيرها كذا ينظر إلى صورها الباطنية- و يشاهدها بحواسها الباطنية من غير حلولها في ذات النفس و الوجدان لا يحكم بالتفرقة بين المشاهدة في اليقظة و المشاهدة في النوم.

 ثم على تقدير أن يكون للصور الخيالية قيام حلولي بالنفس نقول إن شرط الاتصاف بشي‌ء الانفعال و التأثر منه دون مجرد القيام فإن المبادي الفعالة لوجود الحوادث الكونية مع أن لها الإحاطة العلمية على نحو ارتسام صور تلك الأشياء فيها كما هو مذهبهم لكن لا يتصف بالكائنات و أعراضها الجسمية لأن قيام الصور الكونية بمباديها العالية من جهة الفعل و التأثير في تلك الصور دون الانفعال و التأثر عنها و لا نسلم أن مجرد قيام الشي‌ء بالشي‌ء يوجب اتصافه بذلك الشي‌ء من غير تأثر و تغير و لست أقول أن إطلاق المشتق بمجرد هذا لا يصح أم يصح لأن ذلك أمر آخر- لا يتعلق بغرضنا في هذا المقام أصلا. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 308 و 309

  (توضیحات متن اسفار: معوج: اسم فاعل از اعوجاج. در جواب اول منظور از ملکوت نفس مثال اعظم است نه اصغر. منظور از صور باطنیة همان خیال منفصل است. صور کونیه یعنی حقائق کونیة.

 بحث از لفظ مشتق نیست که حقیقت است یا مجاز بلکه بحث از حقیقت آنها است.)

[1] اگر آنچه ایجاد می شود خودش امری عرضی باشد نه جوهری چرا نشود که علت متصف به آن شود. مثل اراده خودش معلول نفس یا فاعل است اما به فاعل مرید نیز می گوییم. و یا اینکه ذات علت صفات است و ذات متصف به صفات می شود با اینکه ذات علت است. مگر اینکه بین علت تحلیلی و خارجی تفاوت گذاشت ویا بین معلول جوهری با عرضی تفاوت گذاشت. مگر عرض از شؤون جوهر نیست؟ پس همیشه عرض معلول است وطبق آنچه اینجا می گوید عرض صفت هیچ جوهری نباید قرار بگیرد.8/89

[2] استاد در جواب فرمودند که در علت تحلیلی درست است و در علت غیر تحلیلی اگر فاعل مادی باشد منفعل می شود با اینکه خود فاعل است و در علت غیر مادی خودش منفعل نمی شود. پس اتصاف نیست. در باب علم که علت خارجی نیست بلکه نفس با حرکت جوهری عالم می شود و نفس بسیط جاهل می شود نفس بسیط عالم. و در مقام تحلیل است و در مقام تحلیل می شود که معلول صفت برای فاعل شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo