< فهرست دروس

درس اسفار استاد فیاضی

83/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الأولی/ المنهج الأول/ الفصل السابع/ اشکالات و تفصیات/ اشکال دوم به اصالت وجود/ج1/ 58
 جواب غیر مقبول به اشکال دوم بر اصالت وجود
 و اجیب عنه: شما که سخن از ماهیت موجود و معدوم گفتید، یا منظورتان موجود و معدوم در خارج است با فرض این که وجود و عدم عرضی ماهیت است، ویا منظورتان موجود و معدومی است که مقوم ماهیت باشد.
 الف: اگر منظور وجه اول باشد، می گوییم وجود قائم به ماهیت موجود است؛ منتها موجودیت ماهیت بنفس این وجود است نه به وجود دیگر. نظیر این که وقتی گفته می شود سفیدی قائم به جسم سفید است، یا به جسم بدون سفیدی، یا به جسم خالی از سفیدی و لا سفیدی؛ می گویید بیاض قائم است به جسم سفید به آن بیاض. (و یا نظیر اینکه می گویید« زید لباس بر تن دارد» لکن منظور زید است که لباس دارد به همین لباس. نه اینکه زید بدون لباس یا خالی از لباس و عدم لباس)
 ب: و اگر منظور شما وجه دوم است، می گوییم وجود قائم به ماهیتی است که در حد ذات خود خالی از وجود و عدم است و این ارتفاع نقیضین نیست. زیرا واقع سه مرتبه دارد و قهرا وسیع تر از مرتبه ی ماهیت من حیث هی است و ارتفاع و انتفاء چیزی از واقع، به ارتفاع و انتفاء آن از مراتب واقع است.
 (واقع یا نفس الأمر أعم از وجود و عدم واعتبار است. واقع یا حقیقی است یا اعتباری. واقع حقیقی شامل وجود و عدم است. و اعتباری نیز یا اعتبار عقلی است مثل ماهیت من حیث هی یا اعتبار عقلایی است مثل زوجیت و ملکیت.
 نفس الأمر لفظ مشترک است. گاهی منظور از آن معنای اعم است که شامل همه مراتب واقع یعنی وجود وعدم واعتبار است و گاهی منظور از آن، معنای أخص است یعنی فقط واقع حقیقی.
 وجودعین خارجیت است نه اینکه خارج ظرفی باشد برای وجود. اگر چنین باشد، کل هستی نیز باید در ظرفی به نام خارج تحقق داشته باشد و این بطلانش واضح است.)
 اشکال بر جواب
 و رد: بان قیاس الوجود مع الماهیة بالبیاض مع الجسم قیاس مع الفارق؛ لان الاول هلیة بسیطة یعنی ان الوجود عین الماهیة فی الخارج، و لا اتصاف و لا قیام و لا عروض و لا شیئ نحو ذلک، بخلاف الجسم و البیاض، حیث انهما موجودان فی الخارج فالاتصاف خارجی و کذا القیام و العروض.
 (آخوند در اسفار اشکال را واضح بیان نکرده است اما در مشاعر/ ص 30 / شمارة 75 و 76 اشکال را به وضوح بیان کرده است.)
 و أجيب عنه [1] بأنه إن أريد بالموجودة و المعدومة ما يكون بحسب نفس الأمر- فنختار أن الوجود قائم بالماهية الموجودة و لكن بنفس ذلك الوجود لا بوجود سابق عليه كما أن البياض قائم بالجسم الأبيض بنفس ذلك البياض القائم به لا ببياض غيره و إن أريد بهما ما يكون مأخوذا في مرتبة الماهية من حيث هي هي على أن يكون شي‌ء منهما معتبرا في حد نفسها بكونه نفسها أو جزءها فنختار أنه قائم بالماهية من حيث هي بلا اعتبار شي‌ء من الوجود و العدم في حد نفسها و هذا ليس ارتفاع النقيضين عن الواقع لأن الواقع أوسع من تلك المرتبة فلا يخلو الماهية في الواقع عن أحدهما كما أن البياض قائم بالجسم لا بشرط البياض و اللابياض في حد ذاته و وجوده و هو في الواقع لا يخلو عن أحدهما و الفرق بين الموضعين بأن الجسم بهذه الحيثية له وجود سابق على وجود البياض و مقابله فيمكن اتصافه في الخارج بشي‌ء منهما بخلاف الماهية بالقياس إلى الوجود فإنها في الخارج عين الوجود فلا اتصاف لها بالوجود بحسبه إذ اتصافها به في ظرف ما يقتضي لا أقل المغايرة بينهما و إن لم يقتض الفرعية و كذا في العقل للخلط بينهما فيه كما في الخارج.‌ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 58


[1] مشعر به این است که خودش این را قبول ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo