درس اسفار استاد فیاضی

82/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الأولی/ المنهج الأول/ الفصل الثالث فی أن الوجود العام البدیهی اعتبار عقلی غیر مقوم لأفراده/ دلیل اول و دوم بر اینکه مفهوم وجود اعتبار عقلی است/ج1/ ص 37 و 38
 الفصل الثالث: فی أن الوجود العام البدیهی اعتبار عقلی غیر مقوم لأفراده
 مفهوم وجود اعتبار عقلی است
 منابع بحث
 المسائل القدسیة / ص 9 و 10 طبع مشهد در کتاب رسائل فلسفی، شبیه همین عبارت آمده است
 شفاء/ مقاله ی 5/ فصل 6/ص231 سطر 14-15
 التحصیل/ 282-283،
 مباحث مشرقیه/ج 1/ص 117 طبع بیروت و ج1 /ص 28 طبع هند (چاپ ایران افست همین چاپ است.)،
 شرح اشارات/ مقدمه ی نمط 4/ ج3/ص1-2 و نمط 4/فصل 17/ ج3/ ص33 و 34
 مشاعر/ الفاتحة/ مشعر 1/شمار6-7،
 تعلیقات آخوند بر شرح حکمة الاشراق/ص 235 و 320.
 (در این فصل دو مطلب بحث می شود. اول اینکه مفهوم وجود اعتبار عقلی است و دیگر اینکه وجود مقوم افراد خود نیست.
 مفهوم عام وجود است که امکان دارد اتصاف به بداهت و نظری بودن داشته باشد نه برای مصداق. بدیهی و نظری در اینجا برای مفهوم است نه مصداق و وجود خارجی.
 علامه در نهایة الحکمة/مرحلة 11/ فصل 10 علم حصولی را به حقیقی و اعتباری تقسیم می کند. 1. علم حصولی حقیقی یعنی علم به حقیقت معلوم یعنی درک حقیقت شیء به علم حصولی. 2. علم حصولی اعتباری یعنی علم به عنوان شیء. در اصول می گویند عنوان مشیر مثلا گفته می شود: «فردی با کلاه قرمز را اکرام کن» که قرمزی کلاه دخلی در اکرام ندارد و در واقع اشاره است به واقعیت فهمیده نشده. البته به نظر ما استاد فیاضی این تقسیم درست نیست و ما علم حصولی اعتباری نداریم.)
 وجود عام بدیهی مفهوم وجود مقوم افراد خود نیست یعنی جنس و فصل نیست. مفهوم وجود، اعتباری است و جنس برای افراد خود نیست.
 (یعنی این مفهوم، اعتبار کردن خارج در ذهن است. به قول مرحوم سبزواری«و کنهه فی غایة الخفاء».
 مقوم یعنی جزء ذات. به عبارتی یعنی جنس و فصل. اگر چیزی مقوم انسان باشد، مقوم افراد انسان نیز هست.
 این بحث را علامة در نهایة به عنوان فرع دهم از فروع اصالت وجود ذکر کرده اند)
 دلیل اول
  1. حقیقت وجود عین عینیت و منشأییت آثار است.
  2. هر چیز که عین عینیت و منشأییت آثار است، به ذهن نمی آید؛ زیرا لازمه اش انقلاب ذات و اجتماع نقیضین است.(زیرا به این معنا است که در عین منشأ آثار بودن، منشأ آثار نیست. وجود عینی، آثار متوقع از شیء را دارد اما وجود ذهنی، آثار متوقع از آن ماهیت را ندارد بلکه آثار دیگری را دارد. مثلا وجود عینی است که می توان با آن نوشت اما با وجود ذهنی قلم نمی توان چیزی نوشت و آثار متوقع از قلم را ندارد اما وجود ذهنی قلم، آثار دیگری دارد مثل اینکه علم ما است و باعث آگاهی عالم به قلم است)
  3. پس حقیقت وجود و ذات و کنه آن به ذهن نمی آید. (بلکه امکان ندارد به ذهن بیاید)
 بنابراین آن چه به ذهن آمده، مقوم و جنس افراد خارجی نیست، بلکه عنوانی است برای خارج.
 (پس مفهوم وجود مفهومی اعتباری است چون خودش به ذهن نیامده است. پس چون خودش به ذهن نیامده است، ذاتی افراد و مصادیق خود نیست زیرا ذاتی، آمدن خود شیء به ذهن است. در ماهیات نظر ملاصدرا و دیگر فلاسفه این است که خود ماهیت به ذهن می آید اما در وجود تنها مفهومی اعتباری از آن به ذهن آمده است نه خود حقیقت وجود.)
 علامة در نهایة می گویند: «إن للماهیات وراء الوجود الخارجی الذی یترتب علیها فی آثارها ذاتیات و عرضیات وجودا آخر لا یترتب علیها فیه الآثار
 (پس مفهوم ماهیت، علم حصولی حقیقی است چون ماهیت لابشرط است نسبت به ترتب و عدم ترتب آثار پس خود ماهیت هم در ذهن تحقق می یابد هم در خارج ذهن.
 وجود خارجی به ذهن نمی آید تا بگوییم ذاتی است یا عرضی. همین طور است در وجود. چون حقیقت وجود به ذهن نمی آید، نمی توانیم بگوییم ذاتی است یا عرضی.
 عدم نیز به ذهن نمی آید)
 دلیل دوم
  1. اگر مفهوم وجود ذاتی و جنس برای موجودات باشد، جنس برای واجب هم خواهد بود.
  2. و اگر جنس برای واجب شد، پس واجب مرکب از جنس و فصل خواهد شد.
  3. لکن التالی باطل.
 (جنس مبهم است و برای تحصل احتیاج به فصل دارد. پس اگر چیزی جنس داشت، باید فصل نیز داشته باشد.
 ملاصدرا و دیگر فلاسفه می گویند چون واجب الوجود بسیط علی الاطلاق است، پس مرکب از جنس و فصل نیز نمی باشد. اما به نظر ما استاد فیاضی خداوند متعال بسیط خارجی است و اشکالی ندارد که از اجزاء تحلیلی تشکیل شده باشد.
 فصل (3) في أن الوجود العام البديهي اعتبار عقلي غير مقوم لأفراده‌ [1]
 بيان ذلك أن كل ما يرتسم بكنهه في الأذهان من الحقائق الخارجية يجب أن يكون ماهيته محفوظة مع تبدل نحو الوجود و الوجود لما كانت حقيقته أنه في الأعيان- و كل ما كانت حقيقته أنه في الأعيان فيمتنع أن يكون في الأذهان و إلا لزم انقلاب الحقيقة عما كانت بحسب نفسها فالوجود يمتنع أن يحصل حقيقته في ذهن من الأذهان فكل ما يرتسم من الوجود في النفس و يعرض له الكلية و العموم فهو ليس حقيقة الوجود بل وجها من وجوهه و حيثية من حيثياته و عنوانا من عناوينه فليس عموم ما ارتسم من الوجود في النفس بالنسبة إلى الوجودات عموم معنى الجنس بل عموم أمر لازم اعتباري انتزاعي- كالشيئية للأشياء الخاصة من الماهيات المتحصلة المتخالفة المعاني. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 37 و 38


[1] تعبیر به فرد می کند نه مصداق زیرا بین فرد و مصداق فرق است. «زید جاهل است» در اینجا جاهل بر زید حمل شده نه جهل. زید، فرد است برای جاهل اما مصداق برای جهل نیست. زید، فرد جهل هست اما مصداق جهل نیست زیرا اگر مصداق جهل باشد، مصداق عدم خواهد بود زیرا جهل، عدم علم است. بنابر این زید مصداق جهل نیست همانطور که مصداق وجود نیست. اما از نظر علامة برعکس است. ایشان می گویند زید مصداق جاهل و جهل است اما فرد جاهل و جهل نیست زیرا اگر فرد باشد، باید عدم باشد. از نظر فیلسوف جهل بر زید حمل می شود نه جاهل. اگر زید واقعا فرد جهل باشد، خود جهل قابل حمل بر زید است. نبابر اتحاد عاقل و معقول، زید مقداری علم دارد که عین وجود او است اما چون به بعضی چیزها علم ندارد، عدم علم و عدم مضاف بر او صادق است و جهل و جاهل بر او حمل می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo