< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالکریم فرحانی

98/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: مسلک تعهد /مفاد نهی /نواهی

خلاصه مباحث گذشته:

مشهور تلامذه آخوند قائل بودند امر و نهی طلب نیستند بلکه امر، بعث است و نهی، زجر. محقق خویی به هر دو اشکال گرفتند که معنای امر و نهی، طلب یا بعث و زجر نیست بلکه بعد از استعمال صیغه امر و نهی، در معنای خودشان، طلب یا بعث و زجر محقق می شود و مصداق این مفاهیم می شود و بعد از آنکه مصداق طلب یا بعث و زجر شد، عقل حکم به وجوب یا حرمت می کند. آقای صدر اشکال گرفتند که این اشکال محقق خویی به مشهور، بر اساس مبنای خود محقق خویی در وضع یعنی مسلک تعهد است. تعهد واضع، به اینکه هر وقت فلان معنا را اراده کرد، فلان لفظ را استعمال کند. در این مبنا دلالت وضع، دلالت تصدیقی است. در حالی که در مبنای مشهور، دلالت وضع، دلالت تصوری است. در جواب آقای صدر گفته شد که مراد محقق خویی از اراده، اراده تفهیمیه یا همان تصدیقی نوع اول است در حالی که اشکال ایشان به مشهور بر اساس اراده جدی یعنی تصدیقی نوع دوم است.

1بررسی رابطۀ مسلک تعهد و تصدیقی دانستن دلالت وضع نزد محقق خویی

بحث ما در ارتباط با توضیح فرمایشات شهید آیت الله صدر رضوان الله تعالی علیه بود. گفته شد که ایشان در ذیل فرمایش استادشان حضرت آیت الله خوئی رضوان الله تعالی علیه مدعی هستند که اشکال استادشان حضرت آیت الله خوئی به مشهورِ از تلامذه آخوند با مبنای خود آقای خوئی در وضع درست است. ولی این اشکال با مبنای مشهور در وضع درست نیست.

1.1تعهد و التزام نفسانی بودنِ وضع

همچنین بیان شد که مبنای آیت الله خوئی در وضع مسلک تعهد است. ایشان معتقدند که حقیقت وضع تعهد و التزام نفسانی واضع است. واضع چنین تعهد می کند که هر وقت تفهیم معنای خاصی را اراده کند، از فلان لفظ استفاده کند. به منظور بررسی دقیق‌تر فرمایش آیت الله صدر لازم است که ابتدا عبارات مرحوم آیت الله خوئی را در ارتباط با این مطلب بخوانیم تا مشخص شود که این مطلب اقتضاء چه نکاتی را دارد و ارتباطش با توضیحات آیت الله صدر چیست.

آقای خوئی در موسوعه جلد 43، و محاضرات جلد اول، در بحث حقیقتِ وضع، نظریه خودشان را بیان می کنند. ایشان ابتدا مقدماتی را به طور مفصل مطرح می کنند تا به این جا می‌رسانند که «و من هنا- أي من أن الغرض منه قصد التفهيم و إبراز المقاصد بها، {چون غرض از وضع لفظ برای معنا این است که مقاصد با لفظ، ابراز و تفهیم شوند، از این جا} ظهر ان حقيقة الوضع هي التعهد و التباني النفسانيّ. [1] که مفصل در صفحه 48 محاضراتشان یعنی جلد 43 موسوعه ایشان بیان کردند. «فهذا التعهد و التباني النفسانيّ بإبراز معنى خاص بلفظ مخصوص عند تعلق القصد بتفهيمه، ثابت في أذهان أهل كل لغة بالإضافة إلى ألفاظها و معانيها.» [2] بعد این را شرح می دهند با شرح خیلی مفصلی که می خواهند اصل مطلب معلوم بشود.

ایشان می گوید اگر کسی این مبنا را پذیرفت که دیروز هم یک بخشی از آن را توضیح دادیم، می تواند این مبنا را این گونه نیز بگوید: «ان شئت قلت: ان العلقة الوضعيّة- حينئذ- تختص بصورة إرادة تفهيم المعنى لا مطلقا. {نتیجه این مبنا چنین می شود که علقه وضعیه که واضع می گوید: «وضعت هذا اللفظ لهذا المعنی»، مختص جایی خواهد بود که اراده تفهیم وجود دارد.} و علیه یترتب اختصاص دلاله الوضعیه بالدلاله التصدیقیه.{ما از همین جا می خواستیم بحث را ادامه بدهیم. به نظر ایشان علقه وضعیه محدود می شود به دلالت تصدیقی. زیرا علقه وضعیه مقید به اراده است. یعنی باید اراده تفهیم وجود داشته باشد تا وضع محقق شود. در نتیجه وضع لفظ برای معنا یک علقه مطلق نیست بلکه این علقه وضعیه مضیق است و اختصاص به اراده تفهیم معنا پیدا می کند. بر اساس این مبنا هر وقت هرکس اراده کند که معنایی را تفهیم کند، وضع می کند. اگر این را قبول کردیم که علقه وضعیه مقید به اراده تفهیم معناست، پس:} علیه یترتب، {نتیجه می گیریم(ترتب پیدا می کند بر این مطلب) اختصاص دلالت وضعی به جایی که اراده هم هست. بعد ایشان می گوید:} کما سیأتی بیانه مفصلاً[3] تتمه ی این مطلب را همان گونه که وعده داده است در بحث «دلالت، تابع اراده»[4] در ذیل مسئله «الدلاله تابعه للاراده» بحث می کند.

1.2بررسی تبعیت دلالت نسبت به اراده

1.2.1مقدمه، اقسام دلالت

«الامر السابع: اقسام الدلاله.» برای این که نظریه خودشان را بیان کنند، ابتدا مقدمه خیلی خوبی را بیان می کنند که «ان الدلاله علی اقسام ثلاثه.» ما سه گونه دلالت داریم:

1.2.1.1قسم اول، دلالت تصوری

«القسم الاول: الدلالة التصوریة؛ {همین که دیروز هم گفتیم.} و هی الانتقال الی المعنی من سماع اللفظ و هی لا تتوقف علی شیء و لا تکون معلولة لامرٍ ما عدا العلم بالوضع. {هر کس که علم به وضع دارد و می داند لفظ اسد برای چه وضع شده است، صوت اسد که آمد و این صدا که به گوشش رسید، از هر کجا که بیاید (چه از لافظ مرید و چه از لافظ غیر مرید مانند انسانِ خواب، چه از خوردن دو سنگ به هم)، این انتقال پیدا می کند به معنا.)} فهی تابعه له {یعنی «للعلم بالوضع». پس دلالت تصوری یعنی این که ذهن از شنیدنِ این لفظ، به معنا منتقل شود. حال این لفظ از هر جایی که بیاید، فرقی نمی کند. بعد این سوال را بررسی می کنند که آیا در این دلالت تصوریه، قرینه دخالتی دارد؟ ایشان معتقدند قرینه هیچ نقشی در دلالت تصوری ندارد. بلکه اگر نقش هم داشته باشد در دلالت دوم یا سوم است. لذا تصریح می کند و می گوید} بل لو فرض صدور اللفظ عن لافظ لا بشعور و اختیار او عن اصطکاک حجر بحجر آخر و هکذا، و علی الجمله فالدلاله التصوریه بعد العلم بالوضع امر قهری خارج عن الاختیار» [5] به تعبیر روان‌ترِ مرحوم مظفر، دلالت تصوری «تداعی معانی» است. تداعی معانی به هیچ وجه عملِ اختیاری نیست. به این قسمِ اول از دلالت، دلالت تصوری گفته می شود.

1.2.1.2قسم دوم، دلالت تفهیمی

«القسم الثانی: الدلاله التفهیمیه المعبر عنها بالدلاله التصدیقیه ایضاً. {در مسلک محقق خوئی عنوان این دلالت با نام گذاری بقیه آقایان متفاوت است. آقایان می‌گویند دلالت تصدیقیه نوع اول و نوع دوم.[6] مرحوم آقای خوئی به خاطر مبنایش در وضع، نوع دوم (دلالت تصدیقیه نوع اول) را «دلالت تفهیمیه» می نامند. زیرا اعتقاد دارد علقه وضعیه همین دلالت تفهیمیه است یعنی قصد تفهیم معنا.[7] حسن تنظیم ایشان این است که اسم خوبی متناسب با مبنای خودش به آن می دهد.} الدلاله التفهیمیه المعبر عنها بالدلاله التصدیقیه لاجل تصدیق المخاطب المتکلم بانه اراد تفهیم المعنی للغیر.{وجه آنکه به آن «تفهیمیه» گفته می شود این است که فرد قصد تفهیم معنا را دارد.} و هی عباره{این دلالت ظهور است. آیا این ظهور تحت تاثیر وضع است؟ خیر. هم تحت تاثیر وضع است و هم تحت تاثیر قرینه متصل است.

بعد هم توضیح می دهد[8] که وقتی صوتی به گوش می رسد، دلالت تصوریه و انتقال حاصل می شود. اما دلالت تصدیقی نوع اول یا دلالت تفهیمی زمانی محقق می شود که به حال متکلم، علم حاصل شود. یعنی سامع بداند که متکلمِ مریدی وجود دارد.[9] و متکلمی که تفهیم معنا را اراده کرده است و اصلاً لفظ را به بدین خاطر استعمال می کند تا مخاطب به معنا منتقل شود. ایشان معتقدند این همان مسلک تعهد است که خود بدان قائل هستند. زیرا متکلم متعهد است که هر وقت معنا را بخواهد، لفظ را به کار برد. پس چون معنا را خواسته است، لفظ را به کار می برد. البته وقتی معنا را می خواهد، لازم نیست حتماً با وضع بخواهد؛ بلکه می تواند معنا را با قرینه بخواهد. لذا اگر گفت: «رأیت اسداً یرمی». «یرمی» قرینه متصل است. و در تفهیم معنای مورد نظر متکلم، دخالت می کند و نشان می دهد متکلم، «رجل شجاع» را می خواهد. از این حیث فرقی هم نمی کند که در مجاز، مسلک سکاکی اختیار شود یا مسلک مشهور.(مشهور قائل اند مجاز استعمال در غیر ما وضع له است.)

در مجموع ایشان می فرمایند در این دلالت تفهیمیه (دلالت تصدیقیه نوع اول) مسئله برمی گردد به بحث ظهور[10] ، ریشه این ظهور هم وضع نیست، بلکه ریشه این ظهور هم اطلاع از این است که متکلمِ قاصدِ مریدی وجود دارد که قصد تفهیم کرده است.} و هذه الدلاله تتوقف زائداً علی العلم بالوضع علی احراز انه فی مقام التفهیم[11] بعد بیان می کنند که ارتباط این دلالت با قرینه چگونه است. می گویند رابطه این دلالت با قرینه متصل است. لذا اگر قرینه آمد، قرینه ظهور را از بین می برد و اگر قرینه مجمل بود، ظهور کلاً از بین می رود.[12]

1.2.1.3قسم سوم، دلالت تصدیقی

بعد قسم سوم دلالت را با تعبیر «الدلاله التصدیقیه» بیان می کنند. ایشان فقط در مورد نوع سوم دلالت، تعبیر «دلالت تصدیقیه» را به کار می برند. زیرا طبق مبنایشان فقط این دلالت، تصدیق است. اما مشهور که مبنای آقای خوئی را قبول ندارد؛ هر دو را تصدیق می گویند. البته به دومی، تصدیقیِ نوع اول می گویند و به سومی، تصدیقیِ نوع دوم می گویند.

دلالت تصدیقی نوع دوم یا به تعبیر محقق خویی دلالت تصدیقی که در مقابل دلالت تفهیمی است، یعنی فهم مراد جدی متکلم. ایشان قائل اند برای انتقال به مراد جدی متکلم یک اصل عقلائی وجود دارد به نام تطابق. اصل این است که مراد جدی مطابق با مراد استعمالی است مگر این که خلاف آن ثابت شود. لذا وقتی متکلمِ مریدی، دلالت تفهیمیه و ظهور معنایش شکل گرفت، مخاطب برای شناخت مراد جدی متکلم یعنی متنِ واقع، اصل را بر این می گذارد که مراد جدی همان ظهور کلام است مگر آنکه با قرینه منفصلی خلافش اثبات شود. همانگونه که جلسه قبل هم بیان شد اگر متکلمی «اکرم العلماء» را گفت و بعد هم قرینه ای نبود، این ظهور در استغراق دارد. اما آیا متکلم واقعاً استغراق را می خواهد؟ اصل این است که همین را می خواهد مگر آن که بر خلاف این ظهور، قرینه منفصلی وجود داشته باشد که این استغراق را تخصیص بزند و مثلا بگوید: «لا تکرم الفساق من العلماء.» پس اگر قرینه منفصل بیاید، اصل تطابق اراده استعمالی با اراده جدی به هم می خورد. ایشان این را هم مفصل توضیح می دهد. «و هی دلاله اللفظ علی ان الاراده الجدیه علی طبق الاراده الاستعمالیه. و هذه الدلاله ثابته ببناء العقلاء[13] الا این که این بناء، متأثر از قرینه منفصل هست. در نتیجه دلالت تصدیقی وقتی احراز می شود که نبودِ قرینه منفصله احراز شود.

1.2.2اقوال در تصوری یا تصدیقی بودنِ دلالت وضع

بنابراین در سازمان محقق خویی سه نوع دلالت داریم: دلالت تصوری، دلالت تفهیمی و دلالت تصدیقی. ایشان بعد از تبیین این سازمان، این سوال را مطرح می کنند: «و بعد ذلک نقول، قد وقع الکلام بین الاعلام فی ان الدلاله الوضعیه هل هی الدلاله التصوریه او انها الدلاله التصدیقیه؟»[14] حال اگر تصدیقی شد حال تصدیقی اول است یا تصدیقی دوم است؟

1.2.2.1نظر مشهور، تصوری بودنِ دلالت وضع

«فالمعروف و المشهور بینهم هو الاول.{مشهور معتقدند دلالت وضعی، دلالت تصوری است و علقه وضعیه دلالت تصوری درست می کند.[15] آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه می گوید:} فالمعروف والمشهور بینهم هو الاول[16] به خاطر این که با علم به وضع، انتقال حاصل می‌شود. هر کس وضع را بداند، انتقال پیدا می کند.

1.2.2.2نظر محقق خویی، تفهیمی(تصدیقی نوع اول) بودنِ دلالت وضع

آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه می گویند این ادعا را قبول نداریم «التحقیق حسب ما یقتضیه النظر الدقیق هو القول الثانی. {آقای خوئی قائل اند که رد این ادعا را می توانند با دو مبنا ثابت کنند.

1.2.2.2.1اثبات تفهیمی بودنِ دلالت وضع، بر اساس مبنای محقق خویی در وضع

ایشان می گویند با مبنای ما در حقیقت وضع، بحث خیلی روشن است. زیرا ما حقیقت وضع را «تعهد» می‌دانیم. معنای تبانی و تعهد این است که «اراده» در کار است. لذا آقای خوئی می فرماید: با مبنای من که خیلی روشن است.} و الوجه فیه، اما بناءً علی ما سلکناه فی باب الوضع من انه عباره عن التعهد و الالتزام فواضح. {ایشان می‌گوید بنا بر مسلک تعهد خیلی روشن است. زیرا در این مبنا دلالت تفهیمی به این بر می گردد که فاعلِ متکلمِ مریدی وجود داشته باشد. از طرف دیگر تعهد هم همین است. تعهد یعنی یک متکلمِ مریدی وجود دارد که هر گاه تفهیم آن معنا بخواهد، این لفظ را می‌آورد. بنابراین با مبنای محقق خوئی، تصدیقی بودنِ دلالت وضع، معلوم است.} ضروره انه لا معنی. {چون بنا بر مسلک تعهد معنا ندارد که گفته شود لفظ اگر از لافظ غیر مرید بیاید، دلالت می کند. زیرا بر اساس تعهد، دلالت وقتی محقق می شود که وضع باشد و وضع جایی است که اراده تفهیم باشد.} بل ولو صدر عن اصتکاک حجر بآخر فهکذا. فان هذا غیر اختیاریٍ. فلا یکون ان یکون طرفاً للتعهد و الالتزام.{قبلاً هم بیان شد که مسلک تعهد به این برمی گردد که تعهد متکلم در چهارچوب فعل خودش است و فعلِ متکلم، اراده تفهیم است. همچنین فعلِ متکلم، این است که هر وقت خواست معنایی را تفهیم کند، لفظ متناسب را بیاورد. لذا محقق خوئی رضوان الله تعالی علیه می‌فرماید: خلاصه اش این می شود:} فلا مناص[17] من الالتزام بتخصیص علقه الوضعیه بصورة قصد تفهیم المعنی من اللفظ و ارادته. {پس آقای خویی وقتی می گویند دلالت، تابع اراده است و دلالت و علقه وضعیه، نتیجه اش دلالت تصدیقی است منظورشان تصدیقی نوع دوم نیست بلکه منظور، دلالت تفهیمی است.} فلا مناص و علیه {بنا بر مسلک تعهد، ما چاره ای نداریم} من الالتزام بتخصیص العلقة الوضعیة بصورة قصد تفهیم المعنی من اللفظ و اراده المعنی من اللفظ. {این حداقلش را می خواهیم.} سواء کانت الاراده تفهیمیه محضاً ام جدیه ایضاً.{جد هم بیاید اشکال ندارد. اما جد دیگر دخالت اساسی ندارد. حداقلی اش چیست آقا؟ تفهیمی است. چون جد تطابق است. پس من اصل مسئله این است:} فانه {این اراده تفهیم} امر اختیاری فیکون متعلقاً للالتزام و التعهد. و بالجمله قد ذکرنا سابقا {قبلا هم گفتیم بر اساس مسلک تعهد اختصاص دلالت وضعی به دلالت تصدیقی نوع اول یا به دلالت تفهیمی که حداقل مسئله است این مسلم است. جد هم بیاید این هم دنبالش می آید با تطابق. جد نیامد چون قرینه منفصله بر خلاف بود هم اشکال ندارد.} و اما الدلاله التصوریه و هی انتقال، فهی غیر مستنده الی الوضع»[18] این معلول چیز دیگری است به قول آقای مظفر[19] این معلول تداعی است.

1.2.2.2.2اثبات تفهیمی بودنِ دلالت وضع بر اساس مبنای مشهور در وضع

بعد ایشان ادعای عجیبی مطرح می‌کند و می‌گوید« بل ان الامر کذلک حتی علی ما سلکه القوم. {یعنی ما می خواهیم ادعا کنیم که علقه وضعیه به دلالت تصدیقی نوع اول برمی‌گردد. ما با مسلک قوم هم این ادعا را اثبات می کنیم که دلالت وضع و علقه وضعیه برمی‌گردد به اراده تفهیمی، و این به خاطر توضیحی است که قبلا گفتیم. قبلاً گفته شد که وضع، فعلِ فاعلِ مختار است. فعل فاعل مختار غرضی دارد. این غرض تفهیم است. پس غرض در وضع تفهیم است. اگر غرض در وضع تفهیم است، معنا ندارد در جایی که قصد تفهیم وجود ندارد وضعی وجود داشته باشد. وضع یک رابطه قراردادی و اعتباری است. تعهد هم که رها شود، اعتباری و قراردادی بودنِ وضع، پابرجاست. باید دید این رابطه قراردادی و اعتباری که واضِع، لفظ را برای معنا وضع کرده است، هدفش چیست؟ زیرا اعتبار، تابع غرض است و این اعتبار بیرون از محدوده غرض، لغو است. بنابراین،} بل الامر کذلک حتی علی ما سلکه القوم فی مسئله الوضع من انه امر اعتباری فان الامر الاعتباری یتبع الغرض الداعی الیه فی السعه و الضیق. فالزائد علی ذلک لغو محض. و لما کان غرض الباعث للواضع قصد تفهیم المعنی من اللفظ وجعل اللفظ آله لاحضار المعنی فی الذهن عن اراده تفهیمه فلا موجب لجعل العلقه الوضعیه و اعتبارها علی الاطلاق[20]

پس ایشان معتقدند که حتی بر اساس مسلک مشهور هم که قائل اند وضع اعتبار است زیرا وضع جعل اللفظ بازاء معناست و این یک رابطه قراردادی و اعتباری است، آن ها هم باید بگویند این اعتبار و رابطه قراردادی در محدوده غرض وضع است. غرض وضع نیز، تفهیم است. لذا بنا بر مسلک مشهور هم باید گفت علقه وضعیه، ضیقی دارد. و این ضیق، اراده تفهیم است.[21]

بنابراین فرق آقای خوئی با مشهور این است که در دیدگاه آقای خویی اراده تفهیم، مقوم، رکن و حقیقتِ وضع است. منتها بنا بر مسلک مشهوراراده تفهیم، غایت وضع است. اما به هر حال فرقی نمی کند ـ چه رکن وضع باشد که حقیقت وضع بشود تعهد، چه بنابر این که وضع اعتبار است، غایت وضع باشد ـ وضع اعتبار باشد یا تعهد، ضیق دارد. به تعبیر فلسفی بنا بر مسلک آقای خوئی اراده تفهیم جنس و فصلش و علت مادی ـ صوری آن می شود و بنابر مسلک مشهور، علت غائی است. در نتیجه فرقی نمی کند و یا از باب علت غائی وضع مضیق است و یا از باب این که جنس و فصلِ وضع و حقیقتِ وضع این است. هیچ فرقی ندارد.[22]

در نتیجه چه بر اساس مبنای خودشان و چه بر اساس مبنای مشهور، وضع ضیقی خواهد داشت و آن همان اراده تفهیم است.

1.2.2.3نظر آقای مظفر، تصدیقی نوع دوم بودنِ دلالت وضع

در این زمینه مسلک سومی وجود دارد که مسلک آقای مظفر است. آقای مظفر نه با حد وسط تعهد، بلکه با حد وسط دلیل دوم آقای خویی معتقدند اگر غرض ملاک است باید گفت دلالت تابع اراده جدی است نه اراده استعمالی. چون غرضِ وضع، جِدّ است. لذا از این جهت با آقای خوئی مخالف‌اند و می‌گویند بله حقیقت وضع اعتبار است ولی دلالت تابع اراده جدی است.[23]

هدف این است که ابتدا دو مدرسه که دلالت وضع را تابع اراده می دانند، به خوبی بررسی شوند؛ بعد برگردیم به پاسخ اشکال شهید صدر و در پاسخ به ایشان بگوییم حضرت آقای صدر، فرمایش آقای خوئی طبق مدرسه دوم از بین این دو مدرسه است و ایشان با مسلک خودشان اشکال نکرده اند. زیرا مسلک خودشان اراده تفهیمیه است در حالی که مسلک دوم، اراده جد است.[24]


[4] در همین محاضرات جلد اول.
[6] ما این گونه در اصول فقه خواندیم.
[7] در عبارت قبلی هم من عمداً آن عبارت را خواندم. این را معتقد است و می گوید: این با وضع در ارتباط است. در مثلاً ادبیات مرحوم مظفر می شود دلالت تصدیقی نوع اول.
[8] جلسه قبل هم اشاره کردیم.
[9] تعبیر زیبایی شهید صدر در این زمینه دارند. عبارت ایشان «ظهور حالی» است.
[10] وهي عبارة عن ظهور اللفظ في كون المتكلم به قاصداً لتفهيم معناه‌.
[12] ما همین مقدار را فعلاً احتیاج داریم و بیشتر از این را کار نداریم.
[15] که حالا بعداً ان شاءالله می خوانیم آقای صدر هم می گوید: من هم مبنایم همین است.
[17] این عبارت برای من مهم است. چون بعداً با آقای صدر یک گرفتاری این جا داریم.
[19] . عبارت آقای مظفر زیباتر است.
[21] این تکمله آقای خوبی است که در آن اوج فنی بودن بیان ایشان مشخص می شود. کسی که می خواهد نقد کند اول باید حق مطلب را واقعاً ادا نماید.
[22] حال این فارقش کجاست آن را خواهم گفت. دیروز البته به نحو اشاره گفتم. حالا سر عبارت می گویم که حق فرمایش آقای خوئی ادا بشود بعد می بینید متاسفانه نه اشکال استادمان حضرت آیت الله فاضل و نه اشکال صاحب المحصول هیچ‌کدام به آقای خوئی وارد نیست.
[23] حتماً عبارت مرحوم مظفر را در جلد دوم اصول فقه ببینید. در بحث ظهور تصوری و ظهور تصدیقی. خیلی عالی است. ولی آن با حد وسط دوم آقای خوئی می خواهد کار کند. می گوید: من که قائل به مسلک تعهد نیستم. من می گویم: وضع یعنی جعل اللفظ بازاء المعنی. اما قائل هستم به این که دلالت تابع اراده جدی است.
[24] حواستان را به سیر بحث بدهید من هم به مقدار احتیاج در این بحث می‌مانم. چاره‌ای نیست، چون در بحث با شهید صدر باید اینها را بگوییم، و الا نه می فهمیم آقای صدر چه فرموده است و نه می توانیم نظر خودمان را بگوییم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo