< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالکریم فرحانی

97/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: امر/ متعلق اوامر / نظریه‌ی محقق اصفهانی

خلاصه مباحث گذشته:

در جلسه‌ی گذشته محقق اصفهانی برای بیان نظر مختار خود دو ویژگی از شوق، طلب، بعث و اراده را مطرح کردند: اینکه ذات اضافه‌اند، لذا متعلقشان بایستی در ظرف ذهن تحقق بیابد، دیگر اینکه این امر ذهنی، فانی در امر محقق خارجی نباشد.

 

1ادامه بیان نظر مختار محقق اصفهانی

 

1.1آنچه گذشت...

بحث در فرمایشات محقق اصفهانی بود. گفته شد که برای فهم نظر ایشان نیاز است آن چند تعلیقه‌ی مذکور از ایشان ملاحظه شود. زیرا برخی از نقاط مؤثر برای فهم نظریه‌شان یکجا نیامده است.

نکته‌ی اول این بود که شوق، طلب، اراده و علم از امور ذات اضافه هستند. یعنی حتماً مضاف و مضاف‌الیه‌ای دارند؛ مشتاق و مشتاق‌الیه، عالم و معلوم، طالب و مطلوب، و مرید و مرادی باید مطرح باشد.

نکته‌ی دوم این بود که بین علم، از یک طرف و شوق و طلب از سوی دیگر فرق است. علم، اضافه‌ای است میان عالم و معلوم، اما معلوم بالذات که در صقع نفس است فانیِ در واقع خارجی است و مغفول‌عنه است؛ یعنی هنگامی که علم به صورت ذهنی می‌یابیم، توجه به صورت ذهنی نداریم و خود را در متن خارج می‌بینیم. آن معلوم بالذات، فانی در واقع خارجی است. اما شوق و طلب و اراده، نه به موجود محقق تعلق می‌یابند، نه به امری که فانیِ در امر محقق فعلی است.[1]

1.2«وجود ذهنی و فرضیِ ماهیت»، متعلق امر و نهی

اگر به این تفاوت دقت شود، محذور آخوند پیش نمی‌آید. کدام محذور؟ ایشان توضیح می‌دهند که متأسفانه آخوند علم را نظیر بیاض تلقی کرده است. بیاض، عرضی است که عارضِ موضوع می‌شود. باید آن موضوع محقق باشد، تا بیاض عارض بر آن شود. اگر شوق و طلب نیز این‌گونه تلقی شوند محذور پیش می‌آید؛ زیرا متعلق طلب بایستی از قبل محقق باشد تا طلب بدان عارض شود، و این یعنی «تحصیل حاصل». واقعیتِ خارجی ساقط‌کننده‌ی شوق ماست. هر چیزی زمانی که تحقق خارجی بیابد، دیگر مورد اشتیاق ما نیست. شوق ما همیشه به چیزی است که موجود نیست و می‌خواهیم تحقق پیدا کند. بنابراین تعلق طلب و شوق، اقتضای نبودنِ مشتاق‌الیه و مطلوب را دارند. یعنی می‌خواهیم آنچه که نیست، محقق شود. اگر شوق، عارض چیزی بشود که بالفعل محقق است، محذور لازم می‌آید. این محذور ناشی از این است که تعلق شوق بر متعلقش را همانند عروض بیاض بر جسم تصور کرده‌اند. اما اگر کسی بگوید متلعق شوق، امر خارجی نیست، بلکه عنوان ذهنی‌ای است که فانی در امر محقق خارجی است، باز این محذور وجود دارد.

لذا همه‌ی دقت محقق اصفهانی بر سر این است که:

اولاً: معلوم بالذات که صورت ذهنی است را باید از معلوم بالعرض که امر خارجی است تفکیک کرد؛ معلوم بالذات، صورت ذهنی است اما معلوم بالعرض، واقع خارجی است. همین طور بایستی صورت ذهنیِ متعلقِ طلب را از واقع خارجی تفکیک کرد. وقتی به صورت ذهنی علم می‌یابیم، ما «عالم» می‌شویم و آن صورت ذهنی، «معلوم». وقتی به صورت ذهنی شوق می‌یابیم، ما «مشتاق» می‌شویم و آن صورت ذهنی، «مشتاق‌الیه». تا اینجا شوق و علم مانند هم هستند.

ثانیاً: فارق شوق با علم در این است که صورت ذهنی‌ای که متعلق علم است، می‌تواند فانی در امر محقق خارجی باشد. اما اگر صورت ذهنی‌ای که متعلق شوق شده است بخواهد فانی در امر محقق خارجی باشد، اشکال پیش می‌آید؛ چرا که شوق نمی‌تواند به امر محقق بالفعل تعلق یابد. کما اینکه اگر واقع خارجی مستقیماً مورد تعلق شوق می‌بود، این اشکال وجود داشت.

آخوند معتقد بود که «شئ مقیداً بالوجود» نمی‌تواند متعلق طلب باشد، چرا که تحصیل حاصل است، لذا وجود، قید نیست. تحلیل اصفهانی این است که مشکلِ تحصیل حاصل، از آنجا ناشی شده که آخوند تعلق طلب و شوق به امر خارجی را همانند تعلقِ بیاض به جسم تصور کرده است. اما اگر متوجه می‌بود که طلب و شوق اولاً به امرِ ذهنی خورده است، ثانیاً آن امر ذهنی نیز فانی در افراد محقق نیست، با این مشکل روبرو نمی‌شد.

بنابراین مبنای محقق اصفهانی این است که شوق و طلب به «وجود فرضیِ عنوانی» خورده است، نه به «ماهیت»؛ چرا که طلب، همانند جعل است. و بنا بر مبنای مختار ـ یعنی اصالت وجود ـ همانگونه که متعلق جعل، «وجود» است، متعلق طلب نیز «وجود» است و نه «ماهیت». اگر از ایشان بپرسیم که آیا متعلق جعل، وجودی است که در ذهن است یا وجود خارجی، ایشان پاسخ می‌دهد وجود خارجی نمی‌تواند متعلق طلب باشد، چرا که تحصیل حاصل پیش می‌آید. بنابراین متعلق جعل، وجودی است که در ذهن است. لکن وجودِ در ذهن نیز نمی‌تواند فانی در واقع خارجی محقق باشد، چرا که دوباره مشکل تحصیل حاصل پیش می‌آید. بنابراین طلب مانند جعل به وجود می‌خورد، اما نه به وجود خارجی، و نه به وجود ذهنیِ فانی در امر خارجی، بلکه به وجود فرضی و تقدیری خورده است تا آن وجود فرضی و تقدیری تبدیل به واقعیت خارجی شود.

محقق اصهفانی می‌گوید اگر کسی در تحلیل طلب، پای «وجود» را به میان بکشد، معنای درستش همان تحلیلی است که ما می‌گوییم نه آن معنایی که مدّ نظر آخوند است. آخوند معتقد بود چون طلب به ماهیت من حیث هی نمی‌خورد، لذا بایستی «وجود» واسطه شود. اما ما که متعلق طلب را «وجود» می‌دانیم به دلیل اصالت وجود است؛ اینکه طلب همانند جعل است که فقط به «وجود» می‌خورد، نه به «ماهیت»، آن هم نه وجود خارجی، و نه وجود ذهنیِ فانی در واقع خارجی.

1.3تطبیق این سخنان بر عین بیانات محقق اصفهانی

در ادامه برخی از عبارات ایشان را مرور می‌کنیم. فهم فرمایش محقق اصفهانی با فهم مجموع عبارات ایشان به دست می‌آید. فهم نظریه‌ی ایشان برای ما موضوعیت دارد، تا در مرحله‌ی بعد بتوانیم تمایز نظریه‌ی ایشان با حضرت امام را دریابیم.

ایشان می‌فرماید: «[الشوق] فإنه كالعلم لا يتشخّص إلّا بمتعلّقه، بخلاف ما لو كان موجودا من حيث حضوره للنفس، مفقودا من حيث وجوده الخارجي، فالعقل يلاحظ الموجود الخارجي، فإنّ له قوة ملاحظة الشي‌ء بالحمل الشائع، كما له ملاحظة الشي‌ء بالحمل الأوّلي، فيشتاق إليه»؛ عقل زمانی که شئ خارجی را ملاحظه می‌کند مشتاق او می‌شود. منتهی اینجا به عدم فنا اشاره نمی‌کند. عدم فنا را در ادامه می‌گوید: «... فالموجود بالفرض و التقدير مقوّم للشوق، لا بما هو هو، بل بما هو آلة لملاحظة الموجود الحقيقي، و الشوق يوجب خروجه من حدّ الفرض و التقدير إلى الفعلية و التحقيق، و هذا معنى تعلّق الشوق بوجود الطبيعة، لا كتعلّق البياض بالجسم حتى يحتاج إلى موضوع حقيقي، ليقال: إن الموجود الخارجي لا ثبوت له في مرتبة تعلّق الشوق، و لا يعقل قيام الشوق بالموجود الخارجي، كيف؟! و الوجود يسقطه؛ لما عرفت من اقتضاء طبيعة الشوق عدم الوجدان من كل جهة»[2]

این تعبیر را بایستی کنار عبارت ایشان در تعلیقه 130 گذاشت. آنجا مسأله‌ی «وجود» را صریح‌تر مطرح کرده است و روشن‌تر سخن گفته است: «أنّ الطلب لا يعقل أن يتعلّق بالموجود المحقّق، و لا بالفاني فيما هو محقّق فعلا؛ كي يلزم المحذور المذكور»؛ این قسمت را بایستی آنجا هم می‌آورد که فارق میان علم با شوق و طلب را اشاره می‌کرد. اینکه معلوم بالذات، فانی در واقع خارجی است، اما مشتاق‌الیه و مطلوب چنین نیستند. ایشان ادامه می‌دهد: «... بل المقوّم للطلب و الشوق هو الوجود المفروض، و تأثير الشوق فيه بإخراجه من حدّ الفرض و التقدير إلى الفعلية و التحقيق»[3]

تا اینجا تحلیل نظریه‌ی ایشان و ارتباط این تحلیل با اصالت وجود در جعل روشن شد. در تعلیقه‌ی 131 تصریح بیشتری به این رابطه صورت گرفته است. آنجا که می‌گوید: «نعم الحقّ تعلّق الجعل بوجودها (بوجود الطبیعه)، فكذا الطلب؛ ضرورة أنّ الصادر بالذات هو المراد بالذات»[4] . این سه تعلیقه می‌بایستی با هم لحاظ شوند.

صادر بالذات است که مراد بالذات است. صادر بالذات، یعنی چیزی که جعل شده است، و آن مجعول چیزی جز «وجود» نیست. بنابراین مراد بالذات، «وجود» است. این را که در کنار عبارات قبلی‌شان بگذاریم به این نتیجه می‌رسیم که مشتاق‌الیه و مطلوب، واقع خارجی نیست، کما اینکه امر ذهنیِ فانی در واقع خارجی هم نیست.

ایشان در ادامه به این اشکال که اگر «وجود»، مراد بالذات است چرا به آن صلات می‌گویید، پاسخ می‌دهد که این مسامحه‌ی عرف است در اثر اینکه ماهیت را عین وجود می‌بیند؛ «... إنما يعبّر عن المطلوب بالصلاة الموضوعة للماهية لا للوجود؛ لأنّ المفاهيم الثبوتية مطابَقها عين الوجود المنتزع عنه طبيعة الصلاة، و المفروض أن متعلّق الإرادة هي الصلاة بالحمل الشائع، فافهم جيّدا، فإنه دقيق جدّا»[5] ؛ طالب، واقع را دیده است و مشتاق آن است و بنا به مبنای اصالت وجود، مشتاق حقیقتاً شوق به «وجود» دارد.

1.4جمع‌بندی

جمع‌بندی تا اینجا این شد که سه نکته‌ی اساسی در فرمایش محقق اصفهانی وجود دارد:

اولاً: اصل مطلب‌شان بر اساس اصالت الوجود در جعل و تحقق است. متعلقِ طلب را همانند متعلقِ تحقق و جعل می‌داند که جز «وجود» چیز دیگری نیست. لذا استدلال آخوند را رد می‌کند که می‌گفت ماهیت من حیث هی متعلق طلب نیست، چرا که یک قاعده‌ی فلسفی داریم که «لیست الماهیه من حیث هی الا هی لا مطلوبه و لا غیر مطلوبه». اما ایشان نشان داد که این استدلال اشتباه است؛ به نظر ایشان اگر مسأله‌ی اصالت وجود در میان نبود، هیچ منعی نداشت که ماهیت من حیث هی متعلق طلب باشد. آنچه مانع شده که «ماهیت»، متعلق طلب باشد، اصیل‌بودنِ وجود است.

ثانیاً: چون طلب، همانند علم ذات الاضافه است، بایستی طرفین ِ اضافه در ذهن باشد.

ثالثاً: شوق و طلب این تفاوت را با علم دارند که صورت ذهنی که بدان مشتاق شده‌ایم و آن را طلب می‌کنیم، «وجود»ی است که فانی در امر محقق خارجی نیست. لذا ناگزیریم که بگوییم طلب به «وجود فرضی» خورده است تا در خارج محقق شود. لذا بایستی وجود فرضی را از وجود محقق تکفیک کرد. اینکه پای «وجود» را در طلب به میان بکشیم و بگوییم طلب به «وجود» خورده است به همین معناست.

1.5یک نتیجه‌گیری

یکی از نتایجی که بدان می‌رسیم این است که اگر هیئت را به «بعث» تحلیل کنیم، باز فرمایش مذکور صحیح است. نیازی نداریم به اینکه «وجود» را در معنای هیئت قرار دهیم. آخوند مجبور بود که «وجود» را در معنای هیئت بیاورد چرا که او امر و نهی را به «طلب» تحلیل می‌کرد، لذا برای اینکه میان امر و نهی فرق بگذارد، امر را «طلب الوجود» معنا می‌کرد و نهی را «طلب الترک».

آخوند فرمایش خود را این‌گونه ادامه می‌دهد که قاعده‌ی فلسفی به ما می‌گوید که «ماهیت من حیث هی» متعلق طلب واقع نمی‌شود. ما هم همین را می‌گوییم، اما «وجود» و «عدم» در امر و نهی واسطه می‌شوند تا ماهیت من حیث هی به این واسطه متعلق طلب واقع شود.

در مقابل، محقق اصفهانی معتقد است اولاً برداشت شما از این قاعده‌ی فلسفی صحیح نیست، ثانیاً معنای هیئت را «بعث» و «زجر» می‌دانیم، نه «طلب». لذا دیگر وساطتِ «وجود» و «عدم» را نمی‌خواهیم. بلکه امر، بعث به وجود خارجی است، و نهی، زجر از وجود خارجی. البته با همان مکانیسمی که توضیحش دادیم؛ بعث به وجود فرضی برای تحقق وجود خارجی، و زجر از وجود فرضی است برای عدمِ وجود خارجی.

ایشان این نکته را در ذیل تعلیقه‌ی شماره‌ی 132 چنین مطرح می‌کنند: «قد عرفت تحقيق المقام آنفا، و نزيدك هنا أنّ هيئة الأمر و النهي إن كانت موضوعة للطلب، فلا محالة يؤخذ الفعل و الترك و الوجود و العدم في طرف الهيئة»[6] ؛ اگر هیئت را «طلب» معنا کردیم بایستی «وجود» و «عدم» را داخل در مدلول هیئت بدانیم. زیرا ماده‌ی هر دو یعنی طبیعت یکی است، لذا برای فرق‌گذاشتن میان امر و نهی، ناچاریم پای وجود و عدم را به میان بکشیم. اما اگر هیئت را «بعث» و «زجر» معنا کنیم چنین نیست. «إن كانت موضوعة للبعث و الزجر، فكلاهما متعلّقان بطرف الفعل»؛ یعنی «البعث الی الطبیعی» و «الزجر عن الطبیعی» خواهیم داشت. و هنگامی که مبنای مختار ما اصالت وجود باشد، طبیعی در خارج نداریم لذا امر و نهی تحلیل می‌شوند به «بعث الی الوجود» و «زجر عن الوجود».

بنابراین محقق اصفهانی با لحاظ این چهار پاورقی می‌گوید متعلق امر، وجود است، و در عین حال، خطّ فاصل میان خود و آخوند را ترسیم می‌کند.

دو راه برای بررسی فرمایش محقق اصفهانی وجود دارد:

یک. از طریق ترسیم خطوط فاصل نظریه‌ی ایشان با نظریه‌ی آخوند.

دو. از طریق ترسیم خطوط فاصل نظریه‌ی ایشان با نظریه‌ی حضرت امام.

ما به دنبال دومی هستیم؛ یعنی می‌خواهیم ببینیم که آیا متعلق طلب، «وجود فرضی» است یا «طبیعی». دلیل اینکه ابتدا به ترسیم خطوط فاصل نظریه‌ی ایشان با آخوند پرداختیم این بود که ریشه‌ی بخشی از نکات مهمی که حضرت امام(ره) جهت اصلاح نظریه‌ی محقق اصفهانی می‌فرمایند، در کلام آخوند وجود دارد.


[1] عین عبارت ایشان چنین است: «أنّ الطلب لا يعقل أن يتعلّق بالموجود المحقّق، و لا بالفاني فيما هو محقّق فعلا؛ كي يلزم المحذور المذكور» (نهایه الدرایه، ج2، ص258.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo