< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

98/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقل سخنی از اثولوژیا

و تلك الأرض الأخروية؛

    1. هي صورة نفسانية ذات‌ حياة و قبول للإشراقات العقلية الفائضة منه تعالى

    2. و يمكن أن يراد بها هذه الأرض بعد قبضها فإنها إذا صارت مقبوضة بأيدي سدنة الملائكة الجاذبة، يصير صورة نفسانية قابلة لأن تجذبها و تقبضها أيدي الرحمن كما قال‌: «وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ‌»

و الفرق بين القبض و الطي:

     أن القبض يستدعي أن يكون للمقبوض وجود عند يد القابض أشرف من وجوده الذي كان في تلك المرتبة

تنظیر: كمادة الغذاء إذا جذبته و قبضته القوة الغاذية فإنها تتبدل صورتها بصورة شبيهة بالمغتذي و هي أشرف

     و أما الطي فيستدعي أن لا يبقى للمطوي وجود و إنانية

     فقبض الأرض إشارة إلى تبدل صورتها الطبيعية بصورة نفسانية أخروية كما قال تعالى:‌« يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ‌»

     و طي السماء إشارة إلى فنائها بنفسها عن نفسها و اتحادها بالعقل و هو المشار إليه بيمينه تعالى و العقل الصرف مما قد علمت أنه فان عن نفسه و باق بالحق تعالى.

 

... قال الفيلسوف المعلم للمشائيين في الميمر الثامن من كتابه: و صفة النار هي مثل صفة الأرض أيضا و ذلك أن النار إنما هي كلمةٌما[1] في الهيولى و كذلك سائر الأشياء الشبيهة بها.

و النار؛

     لم تكن من تلقاء نفسها بلا فاعل

     و لا من احتكاك الأجسام كما ظُنَّ

     و ليست الهيولى أيضا نارا بالقوة[2]

     و لا هي (هیولی) تحدث صورة النار

     (احتمال درست): لكن في الهيولى كلمة فعالة تفعل صورة النار و صورة سائر الأشياء و الهيولى قابلة لذلك الفعل

و الكلمة التي فيها هي النفس[3] تقوى أن تُصوِّر فيها صورة النار و سائر الصور و هذه النفس إنما هي حياة النار و كلمة فيها و كلتاهما أعني الحياة و الكلمة شي‌ء واحد[4] و لذلك قال أفلاطون: إنّ في كل جرم من الأجرام المبسوطة نفسا و هي الفاعلة لهذه النار الواقعة تحت الحس

فإن كان هذا[5] هكذا قلنا: إن الشي‌ء الذي يفعل هذه النار[6] إنما هي حياة ما نارية و هي النار الخفية[7] فالنار إذن التي فوق هذه النار في العالم الأعلى هي أحرى[8] أن تكون نارا فإن كانت نارا خفية[9] فلا محالة أنها حياة فحياتها أرفع و أشرف من حياة هذه النار لأن هذه النار إنما هي صنم لتلك فقد بان و صح أن النار التي في العالم الأعلى هي حية و أن تلك الحياة هي القيامة بالحياة على هذه النار.

و على هذه الصفة يكون الماء و الهواء هناك أقوى فإنهما هناك حيان كما هي في هذا العالم إلا أنهما في ذلك العالم أكثر حياة لأن تلك الحياة هي التي تفيض على هذين اللذين هاهنا الحياة انتهى.

 

طبیعت یا صورت طبیعی بعد از زوال ماده به عالم مثال رجوع می کند همان طور که وجود مثالی خود به عالم عقل رجوع می کند و عالم عقل هم به حق تعالی رجوع می کند و مآلبه سوی خدا می یابد و بدین ترتیب تمام موجودات طبیعی به حق تعالی رجوع می یابند بعد بیان می شود که؛ «و اشرقت الارض بنور ربها» یعنی ارض عالم آخرت که همان صور مثالی و وموجودات مثالی همین موجودات طبیعی و مادی است این موجودات به نور وجود و تحقق روشن می شوند نور پروردگار همان عقول اند عقول انوار و تجلیات و اشراقات حق اند که از او فایض می شوند و مرتبه ای بالاتر از موجودات مثالی می باشند عالم مثال با مرتبه بالاتری که عقل است ظاهر می شود

اصلاحیه: گفته شد که در آیه، دو تا احتمال مطرح است؛

یکی این که مراد از زمین، ارض آخرت باشد و مقصود صور نفسانیه و وجودات مثالی موجودات طبیعی است و بنا بر این احتمال، ملاصدرا رجوع مستقیم موجودات طبیعی را به عالم مثال بیان می کند.

احتمال دومی هم هست که اصلاح می شود؛ گفته شد رجوع موجودات طبیعی از راه وجود انسان به عالم مثال است بلکه از ابتدا تا انتهای بیان ملاصدرا، سخن از رجوع مستقیم موجودات طبیعی به عالم مثال است و رجوع از راه وجود انسان در اینجا مطرح نمی باشد پس تصحیح سخن قبلی این گونه است که؛ احتمال دیگر آیه این است که ارض عالم آخرت که همان صور نفسانیه و مثالیه موجودات مثالی است روشن و ظاهر به نور خدا می شود که همان تجلیات و اشراقات عقلی است که از خدا فایض می شود حال احتمال دیگر این است که مراد از ارض همین ارض در دنیا و طبیعت باشد و روشن می شود یعنی وجود مثالی می یابد اما بعد از آن که خدا آن را قبض می کند و می گیرد قبض خدا هم به وسیله ملایکه سَدَنه جاذبه است کار برخی از ملایک جذب و گرفتن است نور خدا همان ملایک سدنه و جاذبه اند

بعد فرق بین قبض و طی را بیان داشتند؛ خدا زمین را قبض و سماوات را طی می کند و آسمان ها مطویات به یمین حق تعالی خواهد بود یعنی با عقول و عالم عقل سماوات را در هم می پیچاند در قبض مقبوض در ید قابض یک وجود اشرفی می یابد که از وجود قبل از قبض شرافتش بیشتر و بالاتر است که این جا تنظیری ملاصدرا آورد به غذا که بدن با قوه غاذیه آن را گرفته و جذب می کند و غذا تبدیل به وجود اشرفی می شود که وجود انسان است در ارض هم تعبیر قبض به کار رفته است اما در سماوات تعبیر به طی کرده است یعنی بعد از طی برای مطوی وجودی باقی نمی ماند در مورد افلاک این تعبیر است زیرا تمام فلک، نفس است و مجرد می باشد جسم فلک شبیه هیولی است و کمی از آن بالاتر است تا این که قبول اوضاع و حرکات وضعیه در فلک را کند و در فلک تمکن بیابد کل فلک فانی در یمین عقل می شود و خود عقل هم فانی در حق تعالی می باشد. «یوم تبدل الارض غیر الارض» یعنی ارض مادی به ارض مثالی بدل می شود.

وجود مثالی وجودی ادارکی است و ادراکش ذاتی می باشد و مخصوص به حواس اخروی برزخی مجرد است هر وجود طبیعی یک وجود مثالی و یک وجود عقلی دارد و برای این مطلب ملا صدرا استشهادی به سخنی از اثولوژیا می کند؛

عبارت نخست اثولوژیا: صورت آتش در عالم طبیعت چند احتمال دارد؛

     این نیست که علت نداشته باشد

     این هم منتفی است که از مالیده شدن اجسام به هم تولید شود مثل سنگ چخماق که از مالش آن بوجود نمی آید

     این وجود آتش در کمون ماده و طبیعت هم نیست

     ماده هم مُحدث و موجد آتش نمی باشد

     احتمال درست این است که؛ وجودی مثالی آتش در عالم مثال و بالاتر است که آتش را ایجاد می کند و هر آنچه در عالم طبیعت بوجود می آید از عالم مثال است و عالم مثال خود از عالم عقل بوجود می آید و آن هم از فیض حق تعالی وجود می یابد

در وجود مثالی، حیات ذاتی آن است زیرا وجود ادراکی است و وجودش یکپارچه حیات و شعور و آگاهی و حیات است بعد فلوطین می افزاید: با توجه به همین مطالب است که افلاطون گفته: هر جسمی که در عالم طبیعت است فاعلش وجودی در عالم مثال است

سپس می افزاید: در این صورت که فاعل وجود طبیعی وجود مثالی است، آن وجود مثالی فاعلش وجود عقلی آتش است که آن هم حیاتش بالاتر از حیاتی است که وجود مثالی دارد اصل وجود موجود مثالی و هم حیاتش وابسته به وجود عقلی است البته آتش از باب مثال است و الا خاک و هوا و آب هم همین طور است.


[1] . یعنی وجودٌمایی در عالم مثال دارد که آن وجود مثالی در عالم طبیعت تاثیر می گذارد و باعث وجود مادی آتش در عالم طبیعت می شود کلمه اینجا به معنای وجود است.
[2] . یعنی آتش در کمون و ماده و هیولای آتش وجود ندارد تا ماده سر باز کند و آتش از کمون و بطون آن ظاهر شود بنابر نظریه کمون و بروز حکیم سبزورای می گوید: «والا الهیولی کل الصورة بالقوه...» اگر این احتمال درست باشد هیولی کل صورت و قوه خواهد بود نه تنها که هیولی نار بالقوه است بلکه قوه هر صورتی در هیولی وجود دارد.
[3] . نفس یعنی صورت مثالی آن.
[4] 4. یعنی حیات ذاتی آن کلمه یا نفس یا وجود مثالی آتش است زیرا وجود آن کلمه یا وجود مثالی ادارکی باطنی است و حیات آتش عرضی آن می باشد.
[5] . بنا بر گفته افلاطون ما یک مرتبه بالاتر رفته و می گوییم:.
[6] . "هذه النار" در این پاراگراف 5 بار تکرار شده است که مراد از همه آن ها همان آتش مثالی می باشد.
[7] . وجود عقلی آتش مثالی خفی و پنهان است.
[8] . زیرا وجودش قوی تر است مانند آتش دوزخ که 70 بار با آب خاموش گشته و از شدت حرارت گُر گرفته است زیرا وجود عقلی دارد که مرتبه وجودی و شدت وجودی آن قوی تر است.
[9] . یعنی ادراکی است و در این صورت حیاتش ذاتی می باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo