< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حشر حیوانات و نفوس ناقصه

الدعوى الثالثة: في حشر النفوس الحيوانية

    1. هذه النفوس الحيوانية إن كانت بالغة حد الخيال بالفعل غير مقتصرة على حد الحس فقط فهي عند فساد أجسادها لا تبطل بل باقية في عالم البرزخ محفوظة بهوياتها المتمايزة محشورة في صورة مناسبة لهيئاتها النفسانية و أشخاص كل نوع منها مع؛

     كثرتها

     و تميزها

     و تشكلها بأشكالها

     و أعضائها المناسبة لها المتفقه بحسب نوعها المختلفة بشخصياتها،

واصلة إلى مبدإ نوعها و رب طلسمها[1] و هو من‌ العقول النازلة في الصف الأخير من العقليات

فإن لكل نوع من أنواع الحيوانات و غيرها من الأجسام الطبيعية عقلا هو مبدؤها و غايتها كما سبق بيانه فإذا كان الأمر هكذا فلا محالة يكون أفراد كل نوع طبيعي متصلة إلى مبدئها الفاعلي و الغائي لكن هذه العقول العرضية الأخيرة التي ليست بعدها عقل آخر، بعضها أشرف من بعض و لأجل ذلك كانت الأنواع الطبيعية بعضها أشرف لأن شرافة العلة المؤثرة يوجب شرافة المعلول؛

     فمن تلك العقول ما لم يتوسط بينه و بين معلوله الطبيعي شي‌ء آخر لغاية نزوله العقلي[2] فحكمه حكم النفوس المباشرة للأجسام إلا أن النفس ليست لها رتبة الإبداع للجسم بل التدبير و التصريف بخلاف العقل

     و منها ما يتوسط بينها و بين طبيعة معلوله نفس إنسانية إن كان في غاية الشرف و هو رب نوع الإنسان أو نفس حيوانية و هو دونه في الشرف أو نفس نباتية و هو أنزل منهما جميعا و أرفع من العقول النازلة التي هي مبادي الطبائع الجمادية فالعقول التي هي مبادي الطبائع الحيوانية التي لها نفوس خيالية بالفعل ترجع تلك النفوس إليها مع بقاء تعددها و امتياز هوياتها الشخصية فهي بشخصياتها محشورة كل طائفة من أفراد نوع واحد إلى العقل الذي هو مبدأ نوعها

    2. و أما النفوس الحيوانية التي هي حساسة فقط و ليست ذات تخيل و حفظ بالفعل فهي عند موتها و فساد أجسادها ترجع إلى مدبرها العقلي لكن لا يبقى امتيازها الشخصي و كثرة هويتها المتعددة بتعدد أجسادها، بل صارت كلها موجودة بوجود واحد متصلة بعقلها

(تمثیل) لأنها بمنزلة أشعة نير واحد- انقسمت و تعددت بتعدد الروازن الداخلة هي فيها فإذا بطلت الروازن زال التعدد بينها- و رجعت إلى وحدتها التي كانت لها عند المبدإ فهكذا كيفية حشر هذه النفوس الحساسة و ذلك [3] كرجوع القوى الحساسة و غير المتفرقة في مواضع البدن المجتمعة عند النفس،

و من نظر إلى حال الحواس الخمس و افتراقها في أعضاء البدن و اتحادها في الحس المشترك هان عليه التصديق بأن النفوس الحساسة الجسمانية المتعددة بتعدد الأبدان و هي التي لا استقلال لها في الوجود بلا قابل، إذا فسدت قوابلها (اجسادشان) فهي لا محالة مرتبطة بفاعلها و اتحاد الفاعل يوجب اتحاد الفعل و إنما يتعدد بتعدد القابل بالعرض فإذا فسدت‌ القوابل يرجع الفعل إلى وحدته الأصلية التي له من جهة الفاعل فافهم هذا فإنه نافع جدا.

فإذن، حكم النفوس الحيوانية الغير المستقلة في وجودها حكم سائر (جمیع) القوى النفسانية لذات واحدة في أن وجودها وجود رابطي و أنها غير مدركة لذاتها كقوة البصر و السمع و غيرهما فينا فإن قوة البصر مثلا ليست لها هوية مستقلة و للسمع هوية أخرى مستقلة و إلا لأدركت كل واحدة منها ذاتها بل النفس الدراكة الحاضرة لذاتها هي الهوية الجامعة لهويات القوى تُدرك بها غيرها فالباقية بذاتها في‌ القيامة و في النشأة الباقية متميزة هي النفس القائمة بذاتها.

و أما سائر قواها فهي باقية ببقائها لأنها متصلة بها متحدة بوحدتها فكذلك حكم النفوس الحيوانية الغير القائمة المستقلة بذاتها و لا الشاعرة لذاتها فهي عند ارتفاع تكثرها الذي لأجل تكثر أجسادها رجعت إلى مبدئها و أصلها متحدة فيه كارتجاع المشاعر و القوى بمبدئها الجامع الإدراكي عند فساد مواضعها و آلاتها متحدة به باقية ببقائه‌.

 

حیوانات دو دسته اند؛

    1. دارای قوه خیال و وهم اند و خودشان را ادراک می کنند این دسته حشر استقلالی دارند

    2. محدود به حس اند و خودشان را ادراک نمی کنند این ها حشر تبعی دارند

دسته نخست: حیواناتی که خیال و وهم دارند با مرگ، اجساد و ابدان آنها از بین می رود اما نفوس آنها به عالم مثال منتقل می شود و حشرشان در مرتبه عالم مثال و برزخ است همچنین حشرشان در صوری است که مناسب با هیآت نفس آن ها است یعنی هر هیأت و خلق و خویی که بر نفس آن ها غالب است حشر آن ها در صورتی متناسب با همان هیأت نفسانی و خوی نفسشان است حشر این ها با حفظ امتیاز و شخصیت آنها به واسطه اتصالشان به رب النوع آن هاست این معنای حشر استقلالی است یعنی افراد یک نوع که متفق در نوعیت هستند با یکدیگر با حفظ امتیاز و شخصیتشان که از هم امتیاز دارند و شخص آن ها محفوظ است ایشان حشر به رب النوع خود می یابند

بنا بر نظریه ارباب انواع، که همان عقول عرضیه متکافئه هستند و طبقه اخیره عقول بوده و بعد از آن ها، عقل دیگری وجود ندارد و هر نوع مادی و طبیعی که در آن طبیعت می باشد یک فرد مجرد عقلانی یعنی؛ یک عقل از عقول عرضیه متکافئه، به اذن الله تربیت افراد مادی و طبیعی آن نوع را بر عهده دارد که هم مبدأ و علت و موجد برای افراد طبیعی آن نوع است و هم غایت آن فرد است یعنی هم علت وجودی و هم غایت وجودی آن هاست آن رب النوع یا فرشته هم مبدأ و هم غایت آن افراد طبیعی نوع است به گفته مرحوم الهی قمشه ای؛

بینی نشسته بر فراز هر گیاهی    افرشته ای تا پروراند آن گیاه

 

توضیح ارباب انواع یا عقول متکافئه یا مُثل افلاطونی: انواع طبیعی و مادی همه در یک مرتبه نیستند بلکه برخی از آن ها بالاتر از بعضی اند مثلا نوع انسان که یکی از افراد طبیعی مادی است اشرف رتبه از همه انواع طبیعی و مادی است بعد از انسان نوع حیوان است و پایینتر از آن نوع نبات و پایین ترین مرتبه هم نوع جماد است از این روی که؛ رب النوع انسان اشرف سایر ارباب انواع طبیعی و مادی است و شرافت رب النوعی که علت افراد طبیعی و مادی نوع انسان است باعث شرافت افراد معلول خود که نوع انسانی است می باشد

فرق بین رب النوع انسان و حیوان و نبات (بر فرض که دارای حیات باشد) با رب النوع جماد -که این درجه از شرافت را رقم زده- این است که؛ بین آن 3 رب النوع و معلولشان یک نفس واسطه می شود بین افراد انسان و رب النوع آن نفس انسانی واسطه می شود و نفس حیوانی بین رب النوع آن و معلولش و نفس نباتی بین رب النوع نباتی و معلولش که افراد نبات است، واسطه می شود اما در جماد واسطه نفس بین رب النوع و افرادش نیست

و حکم رب النوع جماد همان حکم نفس جماد می باشد یعنی رب النوع جماد به منزله نفس جماد است همان طور که رب النوع انسان از طریق نفس انسان نوع مادی و طبیعی او را تدبیر و اداره می کند رب النوع جماد هم به طور مستقیم فرد طبیعی آن را تدبیر و اداره می کند بدون واسطه نفس بنابرین رب النوع جماد به منزله نفس جماد است اما با این تفاوت که نفس موجد و علت جسم نیست مدبر آن است اما رب النوع جماد موجد و علت وجود آن به اذن الله تعالی است از باب وساطت در علیت که منافاتی هم با توحید در خالقیت ندارد. علیت ارباب انواع از باب وساطت در فیض و علیت حق تعالی و در طول آن می باشد.

دسته دوم حیوانات: که محدود به مرتبه حس اند و خیال و وهم ندارند و خودشان را ادراک نمی کنند مانند خراطین، حشر این ها تبعی است و با مرگ مانند دسته قبل ابدانشان فاسد می شود و بعد از مرگ بدون این که امتیاز و شخصیت آن ها باقی بماند حشرشان به رجوع به رب النوع است برخلاف دسته نخست که به اتصال به رب النوع می باشد

مَثل دسته دوم با رب النوع آن ها و با فعلی ایجادی که رب النوع با این ها دارد یعنی؛

     یک طرف تشبیه خود حیوانات هستند که محدود به مرتبه حس اند ورب النوع آن ها که علت ایجاد آن ها است و فعل و تاثیری که رب النوع در این ها است و وجودی که رب النوع به اذن الله به آنها می بخشد

     طرف دیگر تمثیل یک نیّری است که نور واحد از آن ساطع می شود و به روزنه های گوناگون می تابد و در روزنه های گوناگون می درخشد

     نیّر، رب النوع است

     نور واحد فعل واحد رب النوع است فعل ایجادی که رب النوع نسبت به حیوانات دسته دوم دارد

     روزنه، قوالب اجساد و ابدان حیوانات است

و نور وجودی رب النوع از قالب و روزنه و جسم و جسد هر کدام از این حیوانات دسته دوم مانند خراطین بر آن ها می تابد وقتی که این قالب ها با مرگ از بین رفتند آن نور وجودی که در این روزنه بود زمانی که روزنه از بین رفت به همان فعل و نور واحدی که رب النوع داشت باز می گردد و همین طور بقیه روزنه ها وقالب ها

حشر این دسته از حیوانات به این معنا است و رجوع، به معنای باز گشت به همان نور واحدی است که نیّر آن ها نسبت به این ها داشت

تنظیر: از نفس و قوای نفس تمثیلی می آورند

ای آینه جمال شاهی که تویی    از خود بطلب هر آنچه که خواهی که تویی

 

معرفت النفس مفتاح معرفت به رب و غیب و معرفت به مبادی و علل عالیه است «وفی انفسکم افلا تبصرون» لذا خودشناسی شرط لازم برای خداشناسی و مبدأ شناسی و معاد شناسی است لذا تمثیل از قوای نفس می آورند؛

مَثل این دسته دوم از حیوانات مانند قوای و حواس نفس است و مثَل رب النوع این دسته حیوانات مانند خود نفس است حواس نفس در عالم طبیعت و ماده بر حسب قوابل مختلفه تعدد دارند و متفرق و متکثر و پراکنده اند مثلا قابل حس بصر، چشم و قابل حس سمع ،گوش و قابل حس شم، انف و قابل حس ذوق، لسان و قابل حس لمس، تمام پوست است و این قوابل مختلف سبب شده است که قوا و حواس نفس در عال طبیعت و در بدن تعدد و انتشار و کثرت بیابند حال با مرگ، وقتی بدن نابود می شود این قوابل و روزنه ها و حواس همه در نفس جمع می شوند آن که بالذات خودش حشر در قیامت دارد خود نفس است این حواس هم در نفس جمع اند وحشر حواس تبعی و به تبع وجود و حشر نفس می باشند و حواس مستقلا و ممتاز از هم و ممتاز از نفس حشر داشته باشند زیرا وجود حواس وجود رابط نسبت به نفس است و هیچ استقلالی از خودشان ندارند به این دلیل که در صورت استقلال باید خودشان را ادراک می کردند در حالی که باصره، خود را نمی بیند و سامعه، خود را نمی شنود بلکه نفس با این حواس محسوسات را ادراک می کند با باصره، مبصرات را می بیند و از این روی که وجود این قوا و حواس نسبت به وجود نفس وجود رابط و تبعی است لذا حشر و وجودشان در قیامت هم تبعی است بلکه الان که انسان در عالم طبیعت به سر می برد همه حواس ظاهره در حس مشترک جمع اند مَثل این دسته دوم از حیوانات نسبت به رب النوع آن که فاعل اینها است و فعل واحدی که رب النوع نسبت به این ها دارد زیرا بر اساس قاعده الواحد؛ فاعل واحد فعل واحد دارد.


[1] . طلسم از اصطلاحات شیخ اشراق است و به معنای جسم می باشد گاهی برزخ هم می گوید.
[2] . رب النوع جماد که پست ترین مرتبه وجودی را دارد.
[3] . رجوع حیوانات دسته دوم به رب النوع خود بعد از مرگ.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo