< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ اشکالات وجه سوم و برهان فطرت

و هذا الذي ادعيناه[1] غير منقوض بالفلك و ما[2] فيه لأن كمالات الأفلاك و الكواكب و خصائصها الكمالية كلها من جهة نفوسها لا من جهة أجسادها فإنّ امتناعها عن قبول الانقسام و دخول جسم فيها من خارج و ورود آفة و فساد و استحالة- و غير ذلك كلِّها ليس إلا من جهة نفوسها لا من جهة أجسادها و لأجل قوة أو صلابة في جسميتها إذ لا طبيعة أخرى لها و لا قوة فيها إلا ما يكون من لوازم نفوسها فجسمية الفلك بما هي مادة لها لا بما هي جنس و قد علمت الفرق بينهما مرارا، هي أضعف الأجسام بل الفلك كله نفس إلا أمرا (أی؛ جسماً) شبيها بالهيولى الأولى أو أرفع منها (هیولی) قليلا لتمكّن فيه قبول الأوضاع[3] و الحركات.

و أما أجسام الآخرة فقد علمت أنها بعينها نفوسها[4] و علمت أن وجودها وجود إدراكي (تجردی) نفساني (مثالی) و حياتها حياة ذاتية لا عرضية كهذه الأجسام المادية

 

ملاصدرا در وجه 3 برای حق بودن موت نسبت به بدن اذعان داشت: هر چه نفس قوت بیابد و قوی تر باشد بدن وجسم افول وضعف و فتور و زوال بیشتری می یابد به طوری که در هنگام مرگ نفس از کمال قوت برخورد می شود از این روی که نفس مجرد شده و از ماده مستقل می شود در این صورت بدن به طور کلی منعدم و زایل می شود وبدنی باقی نمی ماند تا حکم به فساد و هلاک آن شود و ایشان شاهدی آورد که جسمیت جماد از نبات و نبات از حیوان و آن از انسان قوی تر است یعنی قوت و ضعف نفوس با قوت و ضعف جسم رابطه عکس دارد

در مورد همین وجه سوم 2 اشکال مطرح است؛

اشکال نخست: نقض به فلک؛ یعنی این سخن ملاصدرا در مورد فلک نقض می شود زیرا فلک نفسی قوی دارد مانند انسان که دارای نفس ناطقه است افلاک و کواکب که فلکی اند ودر جسم فلک قرار دارند دارای نفس ناطقه قوی می باشند اما جسمشان هم قوی است در حالی که شما می گویید: وقتی نفس قوی شد جسم ضعیف می شود

اما این که جسم فلک قوی است از این جهت که احکام خاصی بر جسم فلک بار می شود جسم فلک طبیعت خامسه است در مقابل طبایع اربع وعناصر اربعه که همه به یک طرف و فلک به تنهایی در طرف دیگر است و با همه آنها فرق داشته و احکام خاصی دارد مثلا جسم فلک فک وخرق و انقسام و تقسیم نمی یابد وحرارت و برودت ندارد چنان که التیام هم نمی یابد خرق و التیام در مورد اجسام عنصری است که جسمی از هم پاره شده و بعد هم به هم چسبیده شود جسمی از خارج نمی تواند وارد فلک شود وجسم فلک را بشکافد و در آن وارد شود یا فلک آفت وتغییر و فساد نمی یابد

با توجه به این احکام خاص فلک معلوم می شود جسم فلک از اجسام عنصری قوی تر است

اشکال دوم: طبق سخن ملاصدرا در نشأه آخرت و برزخ و مثال نباید خبری از جسم و بدن باشد در حالی که ایشان به معاد جسمانی قایل است و حشر بدن و جسم باور دارد یعنی معاد را با بدن و جسم برزخی مُنشَأ نفس می داند در صورتی که طبق وجه 3 در نشأه برزخ و مثال و آخرت نباید اثری از جسم باشد وقتی که در هنگام مرگ که نفس قوت یافته و مجرد و مستقل از بدن شده است و بدن به طور کلی منعدم و زایل می شود دیگر بعد از آن، نباید خبری از بدن و جسم باشد و تجرد بدن از موت برای نفس ادامه می یابد و بدن و جسم در عالم برزخی نباید باشد و کسی بدان باور داشته باشد

ملا صدرا باید این دو اشکال را حل کند تا وجه 3 سالم و بی اشکال بماند والا منتفی می شود

جواب از اشکال نخست: قوتی که جسمی فلک دارد واز همین روی هم احکام خاص بر فلک بار می شود از لوازم نفوس افلاک است نه جسم آن والا اگر جسم فلک بدون نفس فلک در نظر گرفته شود یعنی اگر جسم فلک بشرط لا و به معنی ماده و نه لابشرط به معنای جنس لحاظ شود و بدون نفس فلک دیده شود قوت فلک به خاطر احکام خاص، را ندارد بلکه جسم فلک ضعیف ترین اجسام است و شبیه به هیولای اولی و یا یک درجه بالاتر از هیولی است به اندازه ای که حرکت وضعی دوری پیدا بکند زیرا هیولای اولی قوه محض و قبول صرف است و فعلیتی جز قوه و پذیرش ندارد فعلیت جسم فلک و کوکب به اندازه ای است که فلک بچرخد وحرکت دوری وضعی بیابد

حاشیه ای از استاد انصازی شیرازی از علامه طباطبایی نقل شده که؛ «اصبح زماننا هذا یبطل ما قال القدماء فی الفلک واحکامه فجدیر سقوط هذه الأبحاث عن الحکمة المتعالة» مباحث افلاک در دوره جدید ابطال شده است و شایسته است این مباحث را از کتب فلسفی حذف نمود

جواب اشکال دوم: منافاتی در این بین نیست یعنی هم وجه سوم به قوت خود باقی است که هر چه نفس قوی تر شود جسم ضعیف تر می شود و هم در نشأه آخرت و مثال به عود بدن و جسم هم قایل باشیم زیرا جسم برزخی عین نفس است و وجودش ادراکی و مجرد است در وجه سوم یک طرف تجرد است و یک طرف جسم مادی که به لحاظ قوت وضعف با هم رابطه متعاکس دارند اما اگر بنا شد که جسم عین نفس مجرد باشد و وجودش ادارکی و حیاتش ذاتی باشد نه عرضی -برخلاف جسم مادی و طبیعی که حیات بالعرض است و مربوط به نفس است و خودش حیان ندارد و به خاطر تعلق نفس حیات به جسم هم عرضه شده است- در این صورت که حیات جسم برزخی بالذات باشد و «إن الدار الآخرة لهی الحیَوان» در این حال مشکلی از ناحیه جسم برزخی در وجه سوم در حقانیت موت نسبت به بدن باقی نمی ماند.

 

حکمة إلهية:

در این بخش ملاصدرا برهان فطرت را برای اثبات بقای انسان بعد از مرگ اقامه می کنند یعنی حیات برزخی و اخروی

ما در این بخش فراتر از سخن ملاصدرا بحث می کنیم و چند مرحله را در این گفتار بیان می داریم؛

    1. تقریرات مختلف برهان فطرت در اثبات بقای بعد از مرگ انسان؛

     تقریر ملاصدرا

     تقریر علامه طباطبایی که شفاهی بوده و در تدریس این بخش به طور خصوصی به استاد انصاری شیرازی نقل شده است

     تقریری از امام خمینی[5] واز استادشان آقای شاه آبادی[6]

    2. اشکالاتی که به برهان فطرت شده است

    3. موراد دیگری بجز اثبات معاد وبقای انسان بعد از مرگ که می توان از برهان فطرت می توان استفاده کرد

مرحله نخست بحث: تقریرهای مختلف در مورد برهان فطرت 3 تا است؛ ملاصدرا از راه غایت و علامه طباطبایی از طریق وجود رابط وتقریر امام خمینی واستادشان مرحوم شاه آبادی از راه تضایف می باشد

تقریر ملاصدرا: این تقریر از غایت است به این بیان و مقدمات که؛

    1. خداوند در فطرت و آفربنش و جِبلت انسان محبت به بقاء قرار داده است و انسان جاودانگی را دوست می دارد و از فنا و نابودی کراهت دارد

    2. حب بقای انسان که بر آن آفریده شده و مجبول بر آن است توأم با فطرت اوست و امری حقیقی است نه خیالی

مثلا انسان دوست دارد خانه ای وسیع داشته باشد که یکی از عوامل سعادت است مانند مرکب راهوار و زوجه صالحه اما این ها برای او فطری نیست وخیلی ها این 3 عامل سعادت را ندارند مثل این که کوهی از طلا ندارند و این یک حب خیالی می باشد برخلاف حب بقاء که حقیقی است زیرا پای وجود در این میان است هر موجودی وجود خود را دوست می دارد از این روی که وجود خیر و "ما یرغب فیه الکل" است حکیم سبزورای در شرح منظومه حکمت در ذیل «لأنه منبع کل شرف» در حاشیه می گوید: اگر بر بدن کرمی خاری فرو کنی خودش را جمع می کند این حاکی از این است که وجود خودش را دوست دارد و اگر آن را در معرض تهدید و خطر بیابد حالت دفاعی می گیرد بقای وجود هم خیریت خیر است زیرا وجود خیر است وبقای وجود، وجودِ وجود است لذا حب بقاء هم یک حب حقیقی است

    3. حب بقاء باید برای غایتی باشد یا به تعبیر دیگر باید منتهی به غایتی شود زیرا هیچ موجودی معطل و بلاغایت و عاطل و باطل نیست واین بقای بعد از مرگ و حیات برزخی و اخروی است تا انسان بدان برسد زیرا هیچ طبیعتی در دار هستی بدون غایت نیست

استاد انصاری شیرازی در حاشیه ای به نقل از علامه طباطبایی گفته اند: «هذا برهان متین شریف متقن استفدنا منه فی مواضع؛ منها اثبات البقاء للانسان بعد الموت اعنی حیاته فی البرزخ والآخرة کما فعل المصنف هنا لکن بیان الاستاد فی تقریر هذا البرهان و استفادته منه غیر تقریر المصنف فأن المصنف یقول: حب البقاء لکل انسان طبیعی فطری غریزی ارتکاریٌّ و هذا الارتکاز واقعی و لیست بخیالیٍّ کما یتخیل و یرجو الانسان أن یصیر الجبال ذهبا فأن هذا لیس بطبیعی فطری وکل امرٍ طبیعی لابُدّ له من غایة ینتهی الیها لعدم العبث و الجزاف و البطلان و الاتفاق فحب البقاء لایمکن بدون البقاء والا لیس له غایة وهذا طریق البرهان بطریق الغایة»

وقتی حب بقاء با وجود انسان عجین شده است نمی شود بقایی برای انسان نباشد و به حتم انسان جاودانه خواهد بود ومعاد هست والا امر طبیعی حب بقاء یی غایت و باطل و عاطل خواهد بود در حالی که «لا معطل فی الوجود» موجود سرگردان و بی هدف و عاطل در هستی نداریم.


[1] . اشاره به "و اعلم" در صفحه قبل.
[2] . مراد فلکی است یعنی کواکبی که در فلک قرار دارند.
[3] . حرکت وضعی دوری که جسم فلک دارد.
[4] . یعنی اجسام برزخی تجسم و تمثل وصورت مثالی همان نفس اند بنابر تجسم اعمال برخلاف الان که بدن تجسم نفس در نیست.
[5] . در رساله طلب و اراده.
[6] . در کتاب الانسان و الفطرة در الرشحات البحار.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo