< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد سخن غزالی در شبهه تناسخ در معاد جسمانی

أقول: تقريره للمعاد الجسماني بأنه عود للشخص مع عدم عود البدن و تصريحه بأن الشخص إنما هو مجموع الروح و البدن؛

     ظاهره‌ متناقض مشكل

     و أشكل منه ما قرّره في الفرق بين التناسخ و الحشر؛ أن الشخص الثاني في الأول غير الأول و في الثاني‌ عينه إذ في هذا الفرق تحكم لا يخفى.

3- و أعجب من هذه‌ كلها أنه قال: في موضع آخر بهذه العبارة إن الروح يعاد إلى بدن آخر غير الأول و لا يشارك له في شي‌ء من الأجزاء.

ثم قال: فإن قيل: هذا هو التناسخ

قلنا: سلمنا، و لا مشاحة في الأسماء و الشرع جوز هذا التناسخ و منع‌ غيره[1] .

أقول: هذا الكلام مما تلقاه[2] كثير من فضلاء الزمان بالقبول و لعلهم زعموا أن الإشكال المذكور في الحشر هو لزوم التناسخ؛

     بحسب المفهوم

     و إطلاق اللفظ

     أو توهموا أن محالية التناسخ من جهة الشرع

إنما الإشكال لزوم مفسدة التناسخ بحسب العقل و هو اجتماع نفسين على بدن واحد سواء سمي تناسخا أو حشرا.

4- و قال في موضع آخر: اعلم أن هذا (تناسخ در معاد جسمانی) يستنكره من يبطل حشر الأجساد و يحيل رد النفوس إلى الجسد و ليس يقوم على استحالته برهان يقيني و كلُّ ما ذكره الأوائل في الدلالة على استحالته ليس ببرهان محقق و الشرع قد ورد به (جواز تناسخ) فيجب تصديقه.

و الدليل على أن‌ّّ ذلك ليس مبرهنا؛ أن أفضل متأخري الفلاسفة أبا علي ابن سينا قد أثبت ذلك في كتاب النجاة و الشفاء قال: لا يَبعُد أن يكون بعض الأجسام السماوية- موضوعا لتخيل النفس بعد الموت و حكى ذلك عمن عظمت رتبته (فارابی) إذ قال: و قد قال من لا يجازف في الكلام من العلماء[3] إن ذلك غير ممتنع و هذه‌ القضية (گفت: لایبعُد) تدل على أنه شاك‌في هذا الأصل و لم يقم عنده برهان عليه و لو كان محالا عنده لما وصف قائله بأنه لا يجازف في الكلام بل أي مجازفة تزيد على القول بالمحال.

و ربما يقول قائل: إن ذلك إنما ذكره على سبيل المجاملة و التقية و إلا فقد ذكر في مسألة التناسخ من كتاب النفس استحالة تناسخ الأبدان لنفس واحدة و ذلك بعينه دليل إبطال الحشر للأجساد.

فنقول: ما ذكره في استحالة التناسخ أيضا ليس ببرهان محقق...

 

غزالی 4 سخن در باب تناسخ در معادجسمانی بیان کرده که ملاصدرا بر همه آنها ایراد می گیرد اکنون جواب سخن دوم غزالی است؛

مناقشه در سخن دوم غزالی: ملاصدرا بر این سخن غزالی دو اشکال می کند؛

    1. در این بخش دوم سخن غزالی یک تناقض ظاهری است زیرا در این بخش، ابتدا می گوید: حشر تناسخ نیست زیرا مُعاد همان شخص اول است ولی متناسخ شخص دیگری است با توجه به قسمت اول سخن غزالی در حشر فقط نفس باقی می ماند والا بدن محشور غیر از بدن دنیوی است وبه بدن تازه ای تعلق می گیرد اینجا می گوید: حشر تناسخ نیست زیرا مُعاد همان شخص اول است پس وی دو گزاره دارد؛

     در حشر فقط نفس باقی می ماند

     حشر تناسخ نیست زیرا مُعاد همان شخص اول است

در نتیجه: غزالی مُشخِّص را نفس می داند زیرا نفس است که تشخص می دهد و همان نفس دنیوی در معاد باقی می باشد وبه بدن دیگری تعلق می یابد پس شخص همان شخص است

در بخش دوم سخنانش شاخصی مطرح کرد که؛ اگر بعد از تعلق نفس به بدن جدید همان شخص اول وجود پیدا کرد حشر است والا تناسخ می شود

در نتیجه این شاخص: شخصیت را به مجموع روح و بدن می داند نه به نفس تنها یعنی اگر همان شخص اول تحقق نیابد تناسخ است پس در هویت شخص دو چیز معتبر است؛ بدن وورح

    2. قوی تر از اشکال اول این است که؛ این فرقی که غزالی بین حشر و تناسخ گذاشت تحکم وادعایی بدون دلیل است که اگر با تعلق نفس به بدن جدید شخص اول حاصل شد حشر است و اگر شخص دیگری حاصل شده تناسخ است این ادعای بی دلیل است زیرا در هر دو وحدت نفس باقی است ومناط تشخص هم همان نفس است چه شخص اول حاصل شود یا شخص دیگری

قوی تر بودن اشکال از این جهت است که در اشکال نخست ظاهر سخن وی متناقض بود اما در دومی بنیان سخنش ایراد دارد

سخن سوم غزالی: ملاصدرا می گوید: شگفت تر از دو سخن قبلی این است که؛ با توجه به سخن اول که در معاد بدن اول عود نمی یابد و نفس به بدن اول تعلق نمی گیرد و بدن دیگری ساخته می شود وروح بدان تعلق می گیرد حال می افزاید: این بدن در معاد در هیچ جزئی وقسمتی و بخشی با بدن اول که دنیوی باشد مشارکت ندارد یعنی به طور کلی با این بدن دنیوی متفاوت است

بعد هم می گوید: اگر اشکال شود که این تناسخ است که کاملا بدن در معاد متفاوت است و در هیچ جزئی با بدن دنیوی مشارکت ندارد

غزالی در جواب می گوید: خب تناسخ باشد نزاعی سر اسم گذاری نداریم ما می گوییم این حشر است حال شما نامش را تناسخ بگذار!

شرع چنین تناسخی را تجویز کرده است زیرا حشر و معاد جسمانی بنابر اخبار شریعت است واین تناسخ را هم قبول کرده و غیر این تناسخ را منع وابطال نموده است حکیم سبزواری در تعلیقه می گوید: مثل این که نفس انسان به بدن حیوان تعلق بگیرد را شریعت قبول ندارد

مناقشه در سخن سوم غزالی: بسیاری از فضلا این سخن غزالی را پذیرفته اند وایشان گمان کرده اند که اشکال تناسخ در مفهوم یا در لفظ آن است ویا این که استحاله تناسخ شرعی است

توضیح: ایشان گمان کرده اند که مشکل در صورتی رخ می دهد که؛

     مفهوم تناسخ بر آن صدق کند ایراد دارد اما در معاد جسمانی تعریف حشر بر آن صدق می کند نه تناسخ

     یا مشکل در اطلاق لفظ تناسخ است که اگر در معاد جسمانی اطلاق تناسخ شود اصطلاحی جدید است وغیر از اصطلاح اطلاق لفظ تناسخ بر تناسخ محال است در این صورت اشکال تناسخ بر معاد جسمانی برطرف می شود صرف این که تعریف حشر صدق کند یا این که اطلاق تناسخ بر معاد جسمانی اصطلاحی جدید است غیر از تناسخ محال

     استحاله از تناسخ به بیان شریعت است واگر شرع نمی گفت تناسخ هم محال نمی بود وشریعت غیر این مورد از معاد جسمانی را محال کرده وممنوع داشته است

در حالی که همه این پندار ها باطل و توهم است اشکال تناسخ، عقلی بوده و مستلزم تعلق دو نفس به یک بدن است که عقل آن را محال می داند وبنابرین تناسخ هم باطل خواهد بود و هر جا این محذور لازم بیاید آن مورد هم مشکل خواهد داشت واستحاله می یابد حال چه در تناسخ باشد یا در حشر

اگر تعلق نفسین بر بدن واحد لازم بیاید محال است حال با هر اسم ورسمی که به آن داده شود نزاع بر سر تعریف و اسم گذاری و شبهه شرع ومنع شریعت نیست محذور اصلی عقلی است

سخن چهارم غزالی: وی اذعان می دارد اشکال تناسخ بر معاد جسمانی را منکران معاد جسمانی مطرح شده است تا معاد جسمانی را نپذیرند واین تناسخ را بهانه رد معاد جسمانی کرده اند در حالی که استحاله تناسخ برهان یقینی ندارد وشریعت هم تناسخ در حشر را قایل است وطبق قول شرع باید به تناسخ معاد ایمان داشت

بعد می افزاید: دلیل بر این که استحاله برهان یقینی ندارد این است که رییس فلاسفه وحکما که ابن سینا است در استحاله تناسخ شک و تردید دارد چه رسد به بقیه حکما بلکه قبل از وی فارابی هم یقین به بطلان تناسخ ندارند از آن سخنی که ابن سینا از فارابی نقل کرده است این مطلب به دست می آید که؛ نفوس متوسطه بعد از مفارقت از بدن به جرم فلک تعلق می یابند وجرم فلک موضوع تخیل و ادراکشان می شود با جرم فلک ثواب و عقاب های جزئی را ادراک می کنند

البته ابن سینا از فارابی نامی نیاورده و گفته: «الذی لایجازف فی القول ...» وتایید هم کرده است

شک در بطلان تناسخ ابن سینا و فارابی از این جا استفاده می شود که فلک دو نفس می یابد وجرم فلک متعلَق نفسین می شود فلک یک نفس دارد ونفس دیگری هم با مرگ از نفوس متوسطه دریافت می کند پس بطلان تناسخ برای ابن سینا یقینی و برهانی نیست وگرنه این مطلب را نقل نمی کرد.

بعد غزالی می افزاید: اگر کسی به دفاع از ابن سینا بگوید: این سخن وی از باب چرب زبانی و جمله پردازی است تا جلوی حملات متشرعین به خود را بگیرد تا متشرعین او را تکفیر نکنند والا ابن سینا قبول ندارد لکن برای رد گم کنی و مجامله به این مطلب اذعان داشته است تا آماج حملات تند متشرعین و متدینین نشود زیرا خود ابن سینا در مباحث نفس برهان بر استحاله تناسخ اقامه کرده است که همان لزوم تعلق دو نفس به بدن واحد می باشد

بعد غزالی این برهان را تقریر نموده و می گوید: این برهان ضعیف است و یقینی نمی باشد.


[1] . یک وجه اعجب بودن این ادعای غزالی به گفته حکیم سبزواری این است که نسبت دادن تناسخ به شریعتی که به شدت تناسخ را رد می کند مایه شگفتی است زیرا شرع منکر تناسخ واثبات کننده معاد جسمانی است.
[2] . ر.ک. ص168 همین مجلد.
[3] . خواجه نصیر الدین طوسی در شرح اشارات می گوید: مراد فارابی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo