< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شبهه تناسخ در معاد جسمانی

و منها: لزوم مفسدة التناسخ كما مرّ ذكره[1]

و هذا أيضاً شبهة قوية عسرة الانحلال- صعب الزوال على غير من اطلع على طريقتنا و سلك مسلكنا.

و الجواب: الذي ذكروه (متکلمین) و قرّروه في غاية الضعف و القصور و ما تيسر إلى الآن لأحد من الإسلاميين في حل هذا الإشكال شي‌ء يمكن التعويل عليه حتى أن بعضهم ارتكب القول بتجويز التناسخ مع أن استحالته مبرهن عليها و غاية ما تفصّوا به عن إشكال التناسخ ما ذكره بعض الأعلام[2] في رسالة لفقها في تحقيق المعاد إن للنفس الإنسانية ضربين من التعلق بهذا البدن؛

     أولهما: أولى و هو تعلقها بالروح البخاري

     و ثانيهما: ثانوي و هو تعلقها بالأعضاء الكثيفة

فإذا انحرف مزاج الروح و كاد أن يخرج عن صلاحية التعلق اشتد التعلق الثانوي من جانب النفس بالأعضاء و بهذا (الاشتداد من التعلق) يتعين الأجزاء تعينا ما ثم عند المحشر إذا جمعت و تمت صورة البدن ثانيا و حصل الروح البخاري مرة أخرى عاد تعلق الروح كالمرة الأولى فذلك التعلق الثانوي يمنع من حدوث نفس أخرى على مزاج الأجزاء فالمعاد هي النفس الباقية لنيل الجزاء انتهى قوله.

 

شبهه تناسخ: در معاد جسمانی یکی از شبهات سخت شبهه تناسخ است البته نه برای پیروان حکمت متعالیه که پیشتر در همین جلد گذشته[3] وجوابی از متکلمین نقل کردند وگفتند جواب ایشان در نهایت رکاکت و سستی است در اینجا هم نظیر این تعبیر را دارند که "فی غایة الضعف والقصور"

بعد ملاصدرا می گوید: تا کنون ندیده ام در میان متکلمین کسی توانسته باشد به این شبهه و اشکال پاسخ داده باشد نهایت پاسخی که داده اند کلام برخی از اعلام است که مراد یا سید صدر الدین دشتکی شیرازی معروف به سید سند است ویا پسر ایشان میر غیاث الدین منصور می باشد بنابر حاشیه ای در کتاب مبدأ ومعاد ملاصدرا این احتمال ها می رود وبعد کلام بعض الاعلام را مطرح کرده و 5 اشکال بر آن وارد می کنند

اما در ص 168 به بعد گذشت که؛ متکلمین می گویند: اکنون که انسان زنده است اجزای ماده بدن او با هم ترکیب شده و شکل خاصی پیدا می کند و روح هم به این اجزای ماده بدن انسان که دور هم جمع شده تعلق پیدا کرده است این حال وروز فعلی انسان در زندگی است بعد که انسان مُرد و تعلق روح از بدن قطع شد وروح از بدن مفارقت یافت اجزای بدن انسان از هم متلاشی می شود وآن شکل خاصی که بوسیله ترکیب با هم پیدا کرده بودند از بین می رود اما این اجزای ماده بدن انسان از بین نمی رود و در دار هستی محفوظ است وباقی می ماند ودوباره در قیامت ومعاد باز همین اجزای ماده بدن انسان دور هم جمع شده وترکیب می یابند و شکل و صورتی شبیه ونزدیک به همان شکل قبلی پیدا کرده و روح بدان تعلق می گیرد و این گونه معاد و قیامت انسان به پا می شود

اشکال: اگر به متکلمین ایراد شود؛ این باور شما تناسخ است که روح از بدنی مفارقت کند وبه بدن دیگری تعلق بیابد یعنی بدن اولی منحل شده وروح از آن مفارقت یافته و دوباره اجزای بدن ترکب شده و شکل دیگری مشابه شکل قبلی می یابد این بدن دیگری است که روح بدان تعلق می گیرد این همان تناسخ است

جواب: متکلمین گویند: تناسخ این است که روح از بدن شخصی مفارقت بیابد وبه بدن شخص دیگری تعلق بگیرد نه به بدن همان شخص اولی

ملاصدرا در همان ص 168 به بعد 3 اشکال بر این سخن متکلمین وارد کردند که اشکال سوم بر تناسخ مطرح می شد و گفت:

اشکال: ملاک استحاله تناسخ و دلیل بطلان آن این جا را هم شامل می شود زیرا دلیل بطلان تناسخ عبارت است از؛ لزوم تعلق نفسین به بدن واحد که محال است وسبب کثرت واحد می شود ومستلزم اجتماع نقیضین است و بطلانش از ابده بدیهیات تصدیقیه است

علت شمول این است که ملاصدرا می پرسد: آیا آن بدن تشکیل شده دوباره قابلیت تعلق نفس جدید را دارد یا خیر؟

     اگر قابلیت تعلق نفس جدید را داشته باشد بنابر این معنا که حق تعالی امساک در فیض ندارد وبخل در ساحت او روا نیست خداوند یک نفس جدید به آن بدن تشکیل یافته افاضه می کند

قبول ماده شرط است در افاضه فیض    وگرنه بخل نباشد ز مبدأ فیاض

 

     اگر بنا باشد که نفس مفارقت یافته از آن بدن که نفس مُعاد است آن هم به این بدن تعلق بگیرد لازم می آید تعلق دو نفس بر یک بدن شود که محال است

لذا ملاصدرا می گوید: جوابی که متکلمین به شبهه تناسخ در معاد جسمانی داده اند در نهایت سستی و رکاکت و قصور است بعد می گوید: تا کنون من ندیدم جوابی از متکلمین که شبهه تناسخ را بتواند حل کند ونهایت جوابی که داده اند از جانب برخی از اعلام می باشد[4] در حاشیه ص 399 گوید: «وهی غیاث الحکماء وسید الفضلاء و النجباء» که مراد یا سید سند است یا پسرش میر غیاث الدین منصور.

جواب سید سند: نفس؛

     یک تعلق اولی به روح بخاری دارد که شدیدتر است؛

روح بخای یک تعبیر از قدما است که گویند: از گردش خون در بدن بخاری لطیف متصاعد می شود که در تمام اعضا ومنافذ بدن نفوذ می یابد در طب قدیم به شأن روح بخاری خیلی اهتمام می ورزیدند

     ویک تعلق ثانوی به بدن دارد که از طریق روح بخاری است واین تعلق ضعیف تری است

وقتی مرگ رخ می دهد و نفس از بدن مفارقت می یابد تعلق نفس به روح بخاری -که اولی بود- برداشته می شود و تنها تعلق نفس به بدن می ماند مثل گوسفندی که ذبح می شود وقتی خونش از بدن خارج شد تعلق نفس به خون و بخار حاصله از گردش خون قطع می شود با از بین روفتن تعلق اولی تعلق ثانوی تشدید می شود وهمین تشدید تعلق ثانوی باعث می شود که تعین بدن محفوظ بماند وتعلق شدید نفس به بدن بعد از مرگ مانع می شود که اجزای بدن نابود شده و تعین و تشخص وهویتشان از بین برود ولذا در معاد دوباره همان اجزای بدن دور هم جمع می شوند وبدن را بار دیگر می سازند وروح دوباره به بدن تعلق می گیرد

ملا صدرا می گوید: این پاسخ نهایت مطلبی است که بعض اعلام در جواب از شبهه تناسخ داده اند واز کلام می 5 اشکال بر این بیان سید سند استفاده می شود روح و مرکز ثِقل این سخن و نقطه اصلی اشکالات ملاصدرا این است که: بقای تعلق روح به بدن بعد از مرگ که همان تعلق ثانوی است

اشکال نخست: تعلق نفس به بدن یک امر طبیعی وتکوینی ووجودی است ولذا مستلزم این است که ماده بدن مستعدّ برای تعلق نفس باشد آن هم به درجه ای از استعداد که فقط وتنها مستعد یک نفس خاص باشد مثل نفس زید مثلا تا؛

     هم تخصیص بلا مخصص لازم نیاید وهم تعلق نفسین به بدن واحد یعنی وقتی ماده بدن مستعد برای تعلق یک نفس خاص بود فقط همان نفس خاص به آن تعلق می گیرد ودیگر نه تخصیص بلا مخصص لازم می آید که چرا این نفس خاص به بدن تعلق گرفت نه نفس دیگر؟

جواب این است که استعداد تعلق این نفس خاص را داشت

     وهم تعلق نفسین به بدن واحد لازم نیاید وفقط یک نفس مخصوص به این بدن تعلق بیابد

بنابر این مبنا دیگر حرف از بقای تعلق نفس به بدن بعد از مرگ بی معناست زیرا این تعلق استعدادی می طلبد که در بدن نابود و متلاشی شده و خاک شده، این تعلق وجود ندارد تا نفسی به این بدن پوسیده متفرق شده تعلق شدید داشته باشد

اشکال دوم: منشأ حدوث نفس عبارت از استکمال جوهری ذاتی مادی یعنی علت پیدایش و حدوث نفس این است و در چنین زمینه ای نفس پیدا می شود هنگامی که ماده با حرکت جوهری ذاتی استکمال بیابد و مراحلی را پشت سر بگذارد مثلا از مرتبه آب و خاک در صحرا که هیولویت است آغاز کند و به جماد و نبات و حیوان و انسان برسد تا نفس انسان حادث گردد در این زمینه می توان از حدوث نفس سخن گفت نه از بدن پوسیده ومتلاشی شده واز هم گسسته. نمی توان سخن از تعلق نفس به این بدن گفت برای چنین بدنی نمی توان نفسی قایل شده ودم از حدوث نفس برایش زد.

اشکال سوم: تعلق نفس به بدن یک پیش شرطی دارد؛ ماده بدن باید استعداد افزونی نسبت به مزاج وترکیب بدن وروح بخاری که در بدن هست بیابد بخار گرم و لطیف که در لطافت شبیه به جسم فلک است وهم در خلوّ از کیفیات متضاده

البته روح بخاری خلو از کیفیات متضاده ندارد بلکه نسبت به آنها اعتدال و توسط دارد وچون در کیفیات متضاده متعادل است مانند فلک می ماند که خالی از کیفیات متضاده اربعه عناصر است که در فلک وجود ندارد در روح بخاری هم در حد توسط و اعتدال است

یعنی باید در ماده بدن استعدادی افزون و اضافه نسبت به ترکیبی باشد که اجزای بدن با هم دارند وآن روح بخاری به طور طبیعی گرم است و از گردش خون در بدن متصاعد می شود باید این پیش شرط باشد تا نفس به بدن تعلق بیابد پس چطور ادعا می کنید که بعد از قطع شدن تعلق نفس به روح بخاری تعلق نفس به بدن شدید تر می شود.

اشکال چهارم: تعلقات طبیعی و ذاتی وتکوینی و فطری ومناسبات وجودی مثل تعلقات ومناسبات ارادی انسان نیست تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتی فطری طبیعی تکوینی است و مانند تعلق ارادی انسان به چیزی که اراده می کند تا ارتباطی با چیزی برقرار کند مثلا انسان یک خانه قدیمی داشته باشد و مدتی در آن زندگی کرده است وبعد از آن مهاجرت نموده وخانه جدیدی تهیه کرده و در آن سکنی گزیده است این شخص به این جهت که خاطرات قدیمی او تجدید شود دوباره آن خانه قدیمی را تعمیر می کند این تعلق ارادی شخص است تا ارتباط دوباره ای با مسکن قدیمی خود برقرار کند اما ارتباط نفس و بدن این گونه نیست بلکه رابطه تکوینی و ذاتی وفطری است وبعد از مرگ فیل نفس یاد هندوستان بدن نمی کند تا با تعلقی که دارد به آن سر بزند و این تعلق برقرار باشد

اشکال پنجم: داستان تعلق نفس به روح بخاری و تعلق ثانوی نفس به بدن که نفس اولا و بالذات به روح بخاری تعلق دارد وثانیا و بالعرض بواسطه روح بخاری به بدن تعلق می یابد، فلسفه و علتش این است که بدن کثیف ومادی وظلمانی با روح لطیف مجرد روحانی هیچ تناسبی ندارد «ما لللتراب ورب الارباب» چون بین این ها ارتباطی نیست لذا یک واسطه باید بین نفس و بدن در کار باشد تا نفس به بدن تعلق بیابد واسطه ای که از جهت لطافت و شباهت با افلاک تناسب با روح مجرد داشته باشد و از جهت مادیتش تناسب با بدن داشت باشد واین واسطه روح بخاری است لذا نفس اولا و بالذات به روح بخاری تعلق می گیرد وثانیا و بالعرض از این روی که بدن غلاف روح بخاری وجلد آن است واین بخار لطیف در داخل بدن می باشد ثانیا و بالعرض به بدن هم تعلق می یابد

حال وقتی روح بخاری در هنگام مرگ از بین رفت و اجزای بدن هم از هم پاشید یا برخی از ابدان نمی پوسد به چه مناسبت نفس باید به این بدن ثانیا وبالعرض تعلق داشته باشد باید به چه مناسبت به این اجزای ترابی و خاک و خاکستر شده تعلق بیابد وقتی روح بخاری در کار نیست والا هر خاک ورمادی-هرچند ترکیبش هم حفظ شده باشد- باید دارای نفس باشد که هیچ کس قایل به این نیست

اگر کسی بگوید: این تراب و رماد با بقیه فرق می کند زیرا زمانی لانه و آشیانه نفس بوده است

جواب: این است که زمان در گذر است وآن زمان گذشته که روح به بدن تعلق داشت «گذشت آن زمانی که آن سان گذشت» الان چطور؟


[1] . همین جلد ص168 به بعد.
[2] - سید سند یا فرزندش میر غیاث الدین منصور.
[3] . همین جلد ص168 به بعد.
[4] . مبدأ ومعاد ملا صدرا ص398 تا 400 ودر حاشیه ص399.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo