< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول ومبانی معاد جسمانی

الأصل الحادي عشر: أنك قد علمت أن أجناس العوالم و النشئات‌ مع كثرتها التي لا تحصى منحصرة في ثلاثة؛

و إن كانت دار الوجود واحدة لارتباط بعضها ببعض؛

    1. أدناها عالم الصور الطبيعية الكائنة الفاسدة

    2. و أوسطها عالم الصور الإدراكية الحسية المجردة عن المادة الحاملة للإمكانات و الاستعدادات القابلة للمتضادات

    3. و أعلاها عالم الصور العقلية و المثل الإلهية

فاعلم: أن النفس الإنسانية مختصة من بين الموجودات بأن لها هذه الأكوان الثلاثة مع بقائها بشخصها؛

     فللإنسان الواحد من مبدإ طفوليته كون طبيعي و هو بحسبه إنسان بشري

     ثم يتدرج في هذا الوجود و يتصفى و يتلطف شيئا فشيئا في تجوهره إلى أن يحصل له كون آخر نفساني و هو بحسبه إنسان نفساني أخروي يصلح للبعث و القيام- و له أعضاء نفسانية و هو الإنسان الثاني

     ثم قد ينتقل من هذا الكون أيضا على التدريج- فيحصل له كون عقلي و هو بحسبه إنسان عقلي و له أعضاء عقلية و هو الإنسان الثالث كما ذكره معلم الفلاسفة في كتاب أثولوجيا

و هذه الانتقالات و التحولات التي يقطع بها الشخص الواحد سبيل الحق إلى الغاية القصوى مختصة بنوع الإنسان فإن الأشياء و إن كانت كلها متوجهة إلى الحضرة الإلهية لكن الذي يمر على الصراط المستقيم منتهيا إلى‌ النهاية الأخيرة لا يوجد في غير هذا النوع من سائر الأنواع الكونية ثم لابُدَّ لغيره لو فرض سلوكه إلى الحضرة القدسية أن ينتقل نوعه إلى نوع آخر بالكون و الفساد و أن يصل أولا إلى باب الإنسانية ثم منها إلى باب الحضرة القدسية

و هذه النشئات الثلاث ترتيبها- في الرجوع الصعودي إلى الله تعالى على عكس ترتيبها الابتدائي النزولي عنه تعالى- لكن على نحو آخر؛ فإن سلسلة الابتداء كانت على نحو الإبداع[1] بلا زمان و حركة و سلسلة الرجوع تكون بحركة و زمان فللإنسان أكوان سابقة على حدوثه الشخصي المادي-

و لهذا؛

     قد أثبت أفلاطون الإلهي للنفوس الإنسانية كونا عقليا قبل حدوث البدن

     و كذلك ثبت في شريعتنا الحقة لأفراد البشر كينونة جزئية متميزة سابقة على وجودها الطبيعي- كما أشار إليه بقوله تعالى‌: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ‌ إلخ»

     و عن أئمتنا المعصومين أحاديث كثيرة دالة على أن أرواح الأنبياء و الأوصياء كانت مخلوقة من طينة عليين قبل خلق السماوات و الأرضين و أن أبدانهم مخلوقة من دون تلك الطينة- كأرواح متابعيهم و شيعتهم و أن قلوب المنافقين مخلوقة من طينة سجين و أبدانهم و كذلك قلوب متابعيهم مخلوقة من دون تلك الطينة الخبيثة

فهذا الخبر و أمثاله يدل على أن للإنسان أكوانا سابقة على هذا الكون

 

اصل یازدهم: درباره تثلیث عوالم است واین که، تنها انسان است که در میان موجودات عالم این عوالم 3 گانه را سیر می کند؛

برای توضیح این اصل لازم است 5 مطلب را خاطر نشان سازیم؛

مطلب نخست: عوالم جزئیه غیر متناهی است اما عوالم کلیه متناهی می باشد

بیان: با توجه به مطالبی که در عرفان آمده این گونه می گوییم؛ عالم به حسب لغوی مشتق از علامت است وهر موجودی از موجودات عالم علامت اسم و صفت الهی می باشد بنابرین هر موجودی از موجودات عالم خود عالمی می شود با توجه به غیر متناهی بودن موجودات « قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (109)» هر موجودی عالمی جزئی است وعوالم غیر متناهی می شوند البته عوالم جزئیه برخلاف عوالم کلیه

عالم در اصطلاح "ماسوی الله" است

     گاهی الله ذاتی به شمار می رود مثل« قل هو الله احد» در این اعتبار مراد از ماسوی الله وعالم، اعیان ثابته تا عالم ملک و شهادت می شود

     وگاه هم الله وصفی وصفاتی به حساب می آید مثل«الله الصمد» که اسم جامع اسماء و صفات الهی است در این فرض مراد از عالم، خارج از ذات است و مرتبه واحدیت ک-ه اعیان ثابته در آن است- را شامل نمی شود

این تثلیث عوالم وعوالم کلیه ای که اینجا مراد است انحصار در 3 عالم مراد ماسوی الله صفاتی دارد وعرفا به آن عالم عینی گویند نه عوالم علمی که اعیان ثابته و مرتبه واحدیت را هم شامل شود

البته عرفا در بحث حضرات خمس و عوالم کلیه-هر مرتبه از مراتب وجود به اعتبار وجودش حضرت و به اعتبار تعینش به آن عالم می گویند زیرا به اعتبار تعینش علامت اسم وصفت الهی است- در این حضرات خمس عبارت اند از؛ -هر عالم در مقابل یک حضرت قرار دارد-

     اعیان ثابته در مقابل حضرت غیب مطلق

     عالم عقل در مقابل حضرت غیب مضاف

     عالم مثال یا ملکوت در مقابل حضرت غیب مضاف

     عالم طبیعت وملک در مقابل حضرت شهادت مطلقه

     عالم انسان کامل که در مقابل حضرت کون جامع

ملاصدرا در این مطلب می گوید: عوالم منحصر در 3 عالم است؛

    1. عالم عقل

    2. عالم مثال یا عالم نفسانی

    3. عالم طبیعی

برحسب تطابق عوالم که در عرفان به عنوان یک قاعده مطرح می شود، وبه این معنا است که هر عالم پایینی مظهر عالم بالایی وهر عالم بالایی اصل وظاهر در عالم پایین تر است، بنابر این قاعده عوالم 3 گانه با هم ارتباط دارند وگسستی بین عوالم نیست وبا توجه به ارتباطی که عوالم با هم دارند همه یک عالم و همه فعل واحد حق تعالی اند یکی از اقسام توحید، توحید فعلی است یعنی فعل حق تعالی واحد است و این غیر از توحید افعالی است

مطلب دوم: در میان موجودات عالم تنها انسان است که می تواند با حرکت جوهری ذاتی هر سه این عوالم را سیر کند این قابلیت تنها به انسان اعطا شده است وانسان می تواند هر 3 عالم را دارا باشد به این بیان که؛ زادگاه انسان عالم طبیعت است انسان طبیعی و مادی با اعضای مادی و عنصری در این عالم طبیعت بعد با حرکت جوهری آغاز حرکت می کند از زمانی که نطفه در عالم طبیعت منعقد می شود طلیعه وجود انسان حرکت را آغاز می کند وبرحسب این تکامل ذاتی که بر پایه حرکت ذاتی جوهری است به مرحله تجرد مثالی می رسد و در آنجا طلیعه ادراک در انسان پیدا می شود و انسان نفسانی ودارای اعضای نفسانی می شود یعنی چشم و گوش مثالی و باطنی می شود و با همین وجود انسان نفسانی که می یابد صلاحیت بعث و حشر را می یابد و در این مرحله از وجود مثالی و برزخی است که صلاحیت حشر وبعث مستقیم را می یابد قبل از آن اگر فاسد شود حشری نخواهد داشت به صورت مستقیم نه غیر مستقیم که همه مجودات چنین حشری دارند

برخی از انسان ها به این مرتبه هم بسنده نمی کنند وسیر را تا رسیدن به تجرد عقلی ادامه می دهند تا انسان عقلی و با اعضای عقلیه می شود به نقل از فلوطین در اثولوژیا در اواخر جلد 8 اسفار اربعه عقلیه سه قسم انسان را بحث کردیم

وقتی انسان به مرتبه تجرد عقلی رسید و انسان عقلی شد به جوار قرب الهی راه می یابد ودر آنجا آرام می گیرد وارتباط با اسماء و صفات الهی می یابد و به غایت اخیر وغایت وجودیش رجوع می کند ومحشور الی الله می شود

مطلب سوم: غایت اخیر وجودی همه موجودات الی الله است؛ «الا الی الله تصیر الامور» و«الیه یرجع الامر کله» اما امتیاز انسان دراین بین کدام است؟

به تعبیر دیگر وبا توجه به مطلب دوم؛ رجوع الی الله فقط غایت اخیر وجود انسان برشمرده شده زیرا فقط انسان است که این 3 عالم را با حرکت جوهری ذاتی طی می کند تا به خدا برسد اما این تعابیر قرآن که بحسب آنها غایت همه موجودات الی الله است این تعارض چگونه قابل توجیه و جمع است؟

مقصود از این که غایت اخیر انسان تنها رجوع الی الله است این است که تنها انسان است که در صراط مستقیم در عوالم 3 گانه رجوع الی الله می یابد واین اخصاص به انسان دارد سایر موجودات اگر چه رجوع اخیرشان الی الله است اما نه در صراط مستقیم بلکه دیگر موجودات از راه هایی باید به انسان منتهی شوند واز طریق انسان به الی الله برسند راه های دیگر موجودات سبیل است که به صراط مستقیم انسان منتهی می شود حکیم سبزورای در باغ شخصی خود -که اکنون آرامگاه ایشان است- با شاگردان قدم می زد وانگور های نامرغوب را میل می کرد ومی گفت: این ها هم می خواهند از طریق انسان به غایت اخیر الی الله برسند

محیی الدین در فص هودی از فصوص حکم از این آیه « إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (56)» برداشت می کند که؛ اختیار هر جنبنده ای را خدا در دست گرفته است واحاطه و تسلط بر همه موجودات دارد وغایت وجودی همه رجوع به خداوند است و در ادامه می گوید: "ان ربی علی صراط مستقیم" انسان کامل مظهر رب است وانسان با صراط مستقیم سیر الی الله را آغاز می کند انسان کامل هم مظهر اسم اله است وختم موجودش به اسم الله است

مطلب چهارم: فرقی بین قوس صعود و قوص نزولی وجود است؛

این 3 عالمی که انسان طی می کند در قوس صعود است وهمین ها در سیر نزولی است وانسان یکبار از این 3 عالم گذشته است تا به این مرتبه رسیده وبار دیگر از این 3 عالم صعود می کند تا بازگشت الی الله بیابد وبین این عوالم در سلسله صعودی و نزولی وجود دارد که؛

ایجاد عوالم در سلسله نزولی به نحو ابداع است یعنی بدون حرکت و زمان است اما در سلسله صعودی با حرکت و زمان است انسان که این عوالم را گذرانید وبه این مرتبه رسید حرکتی انجام نداد وزمانی را پشت سر نگذاشت اما اگر بخواهد همین عوالم را در سیر صعودی طی کند با حرکت و در بستره زمان خواهد بود

مطلب پنجم: در ادامه مطلب قبل گفته می شود که انسان قبل از آن که به مرتبه طبیعت بیاید یک وجود قبلی در عوالم قبل داشته است و بدون سابقه وپیشینه نمی باشد یک پیشینه وجودی انسان در عوالم قبل دارد که ملاصدرا 3 وجه برای وجود قبلی انسان بیان می کند؛

وجه نخست: به گفته افلاطون یک کینونت سابق در عالم عقل قایل است که وجودی کلی وعقلی وفرشتگان است ایشان به قِدم زمانی نفوس قایل است اما ملاصدرا این گونه تبیین و توجیه سخن ایشان می کند

وجه دوم: بر اساس آیه « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (172) » وبر مبنای قواعد عقلی انسان در عالم مثال قوس نزولی که به آن عالم ذر می گویند انسان یک وجود شخصی و جزئی داشته است وجودی مقداری و مثالی در آن عالم انسان کینونت داشته است و بعد به این عالم آمده است

وجه سوم: بر اساس اخبار طینت ارواح انبیاء و اولیاء از طینت علیین قبل از آفرینش آسمانها وزمین -که عالم عقل بوده است- خلق شده اند وسرشت ایشان علیینی وآنجایی است وابدان ایشان و ارواح متابعین اولیاء و انبیاء از زیادی آن سرشت آفریده شده است «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بنور محبتنا یحزنون لحزننا ویفرحون لفرحنا» ابدان اولیاء و اوصیا با ارواح متابعین ایشان یک حکم دارد و از اضافه طینت علیین خلق شده است واز طرفی ارواح سران منافقان از سجین و سرشت دوزخی خلق شده است و متابعان آن ها از اضافه وزیادی آن طینت خلق شده است. لذا کینونت های سابقی بر انسان ها گذشته است

حکیم سبزورای در تعلیقه گوید: ارواح انبیاء و اوصیاء وپیروانشان علیینی است که از عالم عقل است وابدانشان هم در اصلاب شامخه و ارحام مطهره است ودر مقابل منافقان ارواحشان سجین ودوزخ و جهنمی است وابدانشان هم از اصلاب دانیه و ارحام نجسه پیدا می شود.


[1] - ایجاد موجود مجرد عقلی که بدون زمان و ماده وحرکت است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo