< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معاد جسمانی به نظر ملاصدرا

الباب الحادي عشر: في المعاد الجسماني و ما يرتبط به من أحوال الآخرة و مقاماتها و فيه فصول‌

فصل (1): في ذكر أصول يحتاج إليها في إثبات هذا المقصد أو ينتفع بها فيه‌

و هذه الأصول و المقدمات قد مرّ بيانها في هذا الكتاب مستقصى لكن الغرض استحضارها و اجتماعها لئلا يذهل عنها و يقع إعمال الروية فيها و هي هذه.

الأصل الأول:‌ أن الوجود في كل شي‌ء هو الأصل في الموجودية و الماهية تبع له؛‌

و أن حقيقة كل شي‌ء هو نحو وجوده الخاص به دون ماهيته و شيئيته و ليس الوجود كما زعمه أكثر المتأخرين أنه من المعقولات الثانية و الأمور الانتزاعية التي لا يحاذي بها أمر في الخارج بل حق القول فيه أن يقال: إنه من الهويات العينية التي[1] لا يحاذيها أمر ذهني و لا يمكن الإشارة إليها إلا بصريح[2] العرفان الشهودي

الأصل الثاني: أن تشخص[3] كل شي‌ء و ما يتميز به هو عين وجوده الخاص‌؛

و أن الوجود و التشخص متحدان ذاتا متغايران مفهوما و اسما و أما المسمى عند القوم بالعوارض المشخصة فليست إلا أمارات و لوازم للهوية الشخصية الوجودية لا بأعيانها و أشخاصها بل على سبيل البدلية في عرض يكون لها من حد إلى حد فيتبدل كثير منها بل كلها و الشخص هو هو بعينه.

الأصل‌ الثالث: أن طبيعة الوجود قابلة للشدة و الضعف‌؛

بنفس ذاتها البسيطة- التي لا تركيب فيها؛

     خارجا

     و لا ذهنا

     و لا اختلاف بين أعدادها؛

    1. بمميز فصلي ذاتي

    2. أو بمصنف عرضي

    3. أو بمشخص زائد على أصل الطبيعة

و إنما تختلف أفرادها و آحادها بالشدة و الضعف الذاتيين و التقدم و التأخر الذاتيين و الشرف‌ و الخسة الذاتيين إلا أن المفهومات الكلية الصادقة عليها بالذات المنتزعة عنها لذاتها و هي المسماة بالماهيات- متخالفة بحسب الذات اختلافا جنسيا أو نوعيا أو عرضيا و لهذا يقال: إن الوجود مختلف الأنواع و إن مراتب الأشد و الأضعف أنواع متخالفة.

 

باب 11: معاد جسمانی

در این باب آخر اسفار جلد 9 از معاد جسمانی و احوال و جزئیاتی بحث می شود که در آنجا واقع می شود ومقامات و احوال معاد را در 34 فصل بحث می کند

فصل 1:

در این فصل از اصولی بحث می شود که به گفته ملاصدرا یا برای معاد جسمانی ضروری و یا سودمند است هرچند که این اصول هر یک در جای خود در این کتاب به طور مفصل و کامل گذشته است اما در این جا یاد آوری شده و در کنار هم تجمیع می شود

اصل نخست: درباره اصالت وجود بحث می شود این اصلی ترین و زیربنایی ترین بحث فلسفی و عرفانی می باشد

به طور خلاصه خاطر نشان می شویم که؛ اصالت وواقعیت با وجود است وماهیت به تبع وجود تحقق دارد به تعبیر دقیق تر ماهیت بالعرض وجود دارد زیرا وقتی تعبیر بالتبع را می آوری به این معنا است که ماهیت هم در خارج هست و در خارج فرع وجود است در حالی که این گونه نیست درست تر این است که بگویی ماهیت بالعرض در خارج است و وجود واسطه در عروض وجود بر ماهیت است بنابرین حقیقت وواقعیت هر چیزی را وجود آن تشکیل می دهد و این طور نیست که اکثر متأخرین درباره وجود گمان کرده اند که سهم وجود از تحقق وواقعیت یک مفهوم اعتباری انتزاعی و از معقولات ثانیه فلسفی می باشد یعنی از وجود جز مفهوم وجود نیست و آن چه در ذهن است اعتباری و انتزاعی بوده واز موجودات خارجی انتزاع می شود مانند امکان و شیئیت از معقولات ثانی است ووجود ما به ازاء ومصداقی در خارج نداشته باشد بلکه وجود ما به ازاء خارجی ومصداق وواقعیت خارجی دارد و راه ارتباط و ادراک با او هم علم حضوری است اگر کسی بخواهد خود وجود خارجی وحقیقت آن را ادراک کند با ادراک حصولی و ذهنی امکان پذیر نیست «وکنهه فی غایة الخفاء» این مفهوم ذهنی وجود هم عنوان آن وجود خارجی و حاکی از آن است نه این که با تصور مفهوم ذهنی وجود ارتباط مستقیم با حقیقت خارجی وجود برقرار شود بلکه این از راه عنوان وحکایت است ادراک بی واسطه وجود از کانال شهودی و حضوری می باشد

اصل دوم: تشخص هر چیزی به وجود است؛

مشهور مشاء عوارض را مشخّص می دانند عوارضی مانند کم و کیف ووضع و... به آنها عوارض مشخصه می گویند و بر این باورند که عوارض بر ماهیت عارض شده باعث تشخص ماهیت کلی مانند انسان می شود وانسان کلی بعد از عروض عوارض تشخص وفردیت یافته به صورت زید در می آید.

ملاصدرا این نظریه را قبول ندارد و بر این اعتقاد است که همچون ماهیت عوارض هم کلی است انسان کلی است کم و کیف و أین و ... او هم کلی است وممکن است خیلی ها این کم وکیف و أین و... را داشته باشند وضم کلی به کلی مفید تمیز است نه تشخص مثلا یک کیفی که ضحک باشد اگر به انسان ملحق گردد انسان ضاحک از انسان غیر ضاحک متمیز است اما تشخص به انسان نمی دهد زیرا بسیاری از انسان ها می توانند ضاحک باشند وتا وجود پا در میان نگذارد و تا انسان وجود نیابد و تا زید وجود نیابد تشخص حاصل نمی شود وشخصیت و جزئیت تحقق نمی یابد همان طور که خود کم و کیف و أین ووضع تا وجود نیابند تشخص نمی یابند آن وقت به نظر ملاصدرا این عوارضی که مشهور به آنها مشخصه می گویند این ها أمارات و لوازم تشخص اند نه خود مُشخص یعنی زید که وجود یافت عوارض هم پیدا می شوند این عوارض علایم و نشانه و امارت تشخص اند و کشف از تشخص می کنند با این عوارض تشخص معلوم می شود واز این ها معلوم می شود که تشخص پیدا شده است بنابرین تشخص به وجود شخص است وأماره و کاشف بودن و لازمه تشخص بودن این عوارض هم با عرض عریضی است یعنی با فردی که از این عوارض از اول وجود شخص تا آخر وجود شخص عارض می شود با این دامنه گستره و با این پهنه وسیع عوارض أمارات تشخص هستند مثل عرض مزاج ها حکیم سبزواری می گوید: «تعرض مع عرض کعرض الأمزجة» مزاج شخص عرض عریضی دارد یک طرف افراط دارد و یک طرف تفریط وبین این دو طرف هم حدود ومراتب غیر متناهیه است مادامی که مزاج شخص از حد افراط و تفریط نگذشته است شخص باقی است واگر از این حد گذشت فرد نابود و هلاک می شود عوارض هم با عرض عریض أماره تشخص می باشند یعنی آن فردی که از کم و کیف و أین و... از اول وجود شخص تا آخر وجشخص عارضش می شود اماره وجود شخص می باشند بنابرین اگر یک فرد مشخص از این عوارض شخص اگر تبدیل به فرد دیگر شد وتغییر یافت هویتش از بین نمی رود و باقی است

حکیم سبزواری ارتباط این دو اصل را با معاد جسمانی در تعلیقه این گونه بیان می کند که؛ اگر اصالت وواقعیت به وجود شخص است و اگر تشخص وفردیت به وجود است اگر همین وجود شخص مُعاد در معاد باشد و در آنجا محشور شود هویت شخص محفوظ است واین فرد معاد یافته همان است که در دنیا بود

اصل سوم: درباره تشکیک وشدت و ضعف وجود است؛

اگر چه وجود حقیقت واحد است واز یک سنخ ویک حیثیت است ویک مزاجی ویک فرم دارد که حیثیت آن حیثیت إبا وطرد عدم ومنشأیت آثار است، اما با این حال، وجود مشکک است و دارای مراتبی می باشد که به لحاظ شدت وضعف وبه لحاظ تقدم و تأخر و به لحاظ خست و شرافت متفاوت می باشند این معنای تشکیک در وجود است

لکن تشکیک در وجود تشکیک خاصی است نه عامی یعنی ما فیه التفاوت با به التفاوت یکی است تفاوت در خود وجود و به خود وجود است و این تفاوت ها ذاتی وجود است ووجود بسیط است به تعبیر حکیم سبزواری؛

لا شیئ ضده ولا ما ماثله    ولیس جزأ وکذا لا جزء له

 

وجود جزء ندارد وتشکیک آن هم خاصی است و تفاوت ها ذاتی وجود است وتفاوت مراتب به این ها نیست؛

     مُنوّع: فصل ممیز ذاتی مانند تمایز دو ماهیت انسان وفرس

     و مُصنِّف: که عرضی کلی است مانند اختلافی که اصناف یک نوع دارند مثل زنگی ورومی در نوع انسان که دو صنف در انسان ساخته است با مصنف که اگر عرضی کلی است زنگی اهل زنگبار یا تازنازنیای امروزه ورومی می باشد این یک وصف عرضی است که افرادی می یابند

     و مُشخِّص: وصف عرضی جزئی مثل اختلاف افراد یک صنف

بله ماهیاتی که از وجودات امکانی وممکنات انتزاع می شود ووجودات امکانی متصف به آن وجودات می شود به گفته شبستری؛

من و تو عارض ذات وجودیم    مشبک های مآت شهودیم

 

«انّ الوجود عارض الماهیة تصورا» در ذهن ماهیت به وجود متصف می شود اما این قضیه از باب عکس الحمل است به جهت انسی است که ذهن با ماهیات دارد والا در خارج برعکس است «من و تو عارض ذات وجودیم» ووجود ممکن متصف به ماهیت می شود البته اتصاف وجود ممکن به ماهیت در خارج از قبیل اتصاف به خارج محمول ومن صمیمه است از قبیل اتصاف ممکن به امکان و از قبیل اتصاف شیئ به شیئیت است نه که امکان از حاقّ ذات ممکن انتزاع وبه آن متصف می شود به محمول بالضمیمه یعنی اتصاف وجود امکانی در خارج مثل اتصاف به بیاض و ابیض نیست که باید در خارج چیزی که بیاض است به جسم ضمیمه شود تا بعد جسم به ابیض متصف گردد لذا ابیض عرضی محمول بالضمیمه می شود.

ماهیتی که از ذات وجود ممکن انتزاع می شود وذات وجود ممکن در خارج بدان متصف می شود مانند اتصاف به خارج محمول نه محمول بالضمیمه اختلاف ماهیات همان طور که گذشت یا به منوع است یا به مصنف یا به مشخص می باشد وچون وجود و ماهیت در هویت اتحاد دارد؛

إن الوجود عارض الماهیة    تصورا واتحدا هویة

 

در خارج وجود وماهیت اتحاد دارند و«حکم احد المتحدین یسری الی الآخر» وجود هم به اختلاف انواع که حکم ماهیت است متصف می شود وجود انسان یک نوع است ووجود فرس یک نوع است این اختلاف انواع وصف ماهیت است اما به خاطر اتحاد وجود و ماهیت در خارج اوصاف یکی از دو متحد به دیگری سرایت می کند حکم اختلاف ماهیت به وجودات هم اسناد داده می شود.

 


[1] - مثل ماهیت که ما به ازای ذهنی داردللشیئ غیر الکون فی الأعیان    کونٌ بنفسه لدی الأذهانمفهوم وجود ما به ازای وجود خارجی نیست بلکه عنوان وحاکی از آن است یکی از غوامض فلسفی همین است که مفهوم وجود با توجه به این که؛ «وکنهه فی غایة الخفاء» چطور در ذهن پیدا شده است؟ وجود خارجی هیچ گاه به ذهن نمی آید وبا علم حصولی هم نمی توان به آن اشاره کرده و وجود خارجی را ادراک نمود وبدان احاطه یافت، این مفهوم وجود چطور در ذهن پیدا شده است؟ در مورد ماهیت گاه وجود ذهنی دارد و گاه هم وجود خارجی اما در مورد مفهوم وجود که عنوان وجود خارجی است چگونه به ذهن آمده است؟علامه طباطبایی در مقالات اصول فلسفه و روش رئالیسم راهکار را بیان کرده اند.
[2] - علم حضوری خالص که با خارج ارتباط مستقیم داشته باشد والا در علم حصولی هم علم حضوری به صورت وجود دارد اما علم حضوری آن خالص نیست.
[3] - تشخص با وجود ووحدت مساوق است یعنی 3 مفهوم با یک مصداق واحد واین مساوی است اما تساوق این است که حیثیت صدقشان هم یکی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo