< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد سخن دوانی

الثالث: أن مفسدة التناسخ[1] بحسب المعنى كما ذكره[2] واردة هاهنا بلا مرية و هي لزوم كون بدن واحد ذا نفسين فإن تلك الأجزاء؛

     لو كانت قابليتها لتعلق النفس حين التفرق باقية لم تفارق عنها النفس فكان زيد حال الموت حيا و قد فرض ميتا

     و إن لم تكن باقية فاحتاجت في قبولها للنفس إلى انضمام أمر إليه به يستعد للقبول فإذا انضم إليها ذلك الأمر و صارت مستعدة باستعداد آخر جديد لابُدَّ أن يفيض عليها من المبدإ الجواد فيض جديد و روح مستأنف

فإذا تعلق بها الروح المُعاد أيضا كان لبدن واحد روحان و هو ممتنع[3]

ثم؛

     أي تخصص و مناسبة بقي لأجزاء ترابية متفرقة من بين سائر الأجسام لبقاء ارتباط النفس بها و لو كان ارتباطا ضعيفا فإنّ كل علاقة و ارتباط بين شيئين دون سائر الأشياء أنما يتحقق بأن يكون كل منهما أنسب الأشياء إلى الآخر و نحن نرى كثيرا من المواد[4] التي لها مزاج قريب من مزاج الحيوان و كيفية قريبة من كيفيته يكون بها يستحق المادة لفيضان صورة حيوانية، فهي أولى بتعلق النفس إليها من تلك الأجزاء الرمیمة التي لم يبق لها استحقاق قبول صورة جمادية[5] فضلا عن النباتية فضلا عن الحيوانية- فضلا عن الإنسانية فضلا عن الزيدية و كل من له أدنى إدراك إذا رجع إلى وجدانه يعلم يقينا أن لا التفات و لا اشتياق و لا استيناس للنفس بجسم من بين سائر الأجسام أو بأجزاء جسمية من بين سائر الأجزاء إلا بأن يكون له أو لها كيفية محسوسة ملاءمة[6] أو هيئة مناسبة

 

اشکال سوم بر دوانی: بر محور سوم تحقیق دوانی اشکال تناسخ وارد است این اشکال تناسخ بر نظر مشهور متکلمان هم وارد می شود یعنی این که ایشان جسم و بدن را از یک اجزای لایتجزای که به آن ها جواهر افراد می گویند متشکل و مرکب می دانند در دو فصل قبل ملاصدرا گفت: معاد جسمانی طبق نظر متکلمان این گونه تصویر می شود که این اجزای بدن با مرگ بعد از آن متفرق می شود در معاد دوباره این اجزاء توسط حق تعالی وبا قدرت قاهره وغالبه او جمع می شود و صورتی شبیه صورت قبلی پیدا می کنند این صورتی که اهل کلام می گویند در مقابل ماده وهیولی نیست که حکمای مشاء می گویند بلکه صورت در اصطلاح متکلمین مراد شکل است

این تصویر معاد جسمانی را ملاصدرا قبل تر از متکلمانی مانند فخر رازی مطرح کردند و یکی از اشکالاتی که بر آن مطرح شد تناسخ بود اما در آن فصل توضیح نداد و به اینجا احاله نمود.

علاوه بر متکلمان در این مورد، دوانی با تعبیر "قیل" تبیین معاد جسمانی می کند که بنابر نظر مشائینی که جسم را مرکب از ماده و صورت می دانند واین گونه معاد جسمانی را بر اساس این دیدگاه چنین تبیین کرد که اجزای جسمانی بدن باقی هستند یعنی صورت بدن وقتی به هم خورد وتعلق نفس از بدن جدا شد اجزای مادی بدن باقی اند و در معاد یک صورتی اقرب به صورت قبلی پیدا کرده ونفس بدان تعلق می گیرد این مطلب را به نقل از قیل بیان و بر آن اشکال کرد که اگر ایراد تناسخ مطرح شود گوییم خیر تناسخ نیست زیرا در تناسخ نفس دوباره تعلق می گیرد به اجزای مادی که غیر از بدن خود باشد اما تعلق در اینجا که به اجزای مادی بدن خود است این تناسخ آن نوع تناسخ محال نمی باشد که برهان هایی بر استحاله آن اقامه شده است

ملاصدرا می فرماید: بی تردید حقیقت تناسخ و محتوا و معنای آن در نظریه بیان می آید و این اشکال سوم بر محقق دوانی وارد است.

ملاصدرا بنا دارد که بگوید: اگر بنا باشد روح دوباره به اجزای مادی بدن که بعد از مرگ متفرق شده اند تعلق بگیرد ملاک استحاله تناسخ ومناط بطلان تناسخ لازم می آید تناسخ عبارت از این بود که روح و نفس بدنی را رها و به بدن دیگری تعلق بگیرد وملاک استحاله تناسخ بنابر نظر مشهور این بود که لزوم تعلق دو نفس به یک بدن پیش می آمد به این صورت که دو نفس به یک بدن تعلق بگیرد مشهور بیانش در استحاله تناسخ این بود که از طرفی بدن جدید اقتضای نفس جدید می کند و خداوند هم طبق تقاضای بدن جدید نفس جدید را به آن افاضه می کند واین اقتضا می کند که نفس دار شود خدا هم خواسته او را اجابت می کند «یسأله من فی السموات والارض کل یوم هو فی شأن» خدا هر لحظه دست اندر کار ایجاد جدید است ونفس جدیدی به این بدن افاضه می کند. اگر بنا باشد که نفس مستنسخه و جدا شده از بدن قبلی هم به بدن جدید تعلق بگیرد در این صورت اجتماع نفسین بر بدن واحد می شود و این محال است زیرا لازمه اش این است که «کون الواحد کثیراً» از این روی که نفس صورت بدن است و بدن، ماده نفس است و شیئیت شیئ هم به صورت آن است و اگر قرار شد یک ماده دو صورت داشته باشد به این معنا است که باید دو چیز باشد و این سبب می شود که واحد کثیر باشد وبطلان اجتماع نقیضین هم از ابده بدیهیات است

حال بنا بر این دو نظریه متکلمان و رویکرد مشاء که با "قیل" نقل شده اگر بنا باشد که نفس دوباره به اجزای مادی بدنی که نفس از او با مرگ مفارقت کرده تعلق بگیرد لازم می آید دو نفس به همین اجزای مادی بدن تعلق بگیرد واین تعلق دو نفس به بدن واحد ملاک بطلان تناسخ است این ملاک بطلان تناسخ در این صورت هم لازم می آید.

بیان: این اجزای مادی بدن که با مرگ متفرق شده اند، آیا استعداد تعلق نفس را دارند یاخیر؟

     استعداد دارند؛ پس چرا نفس از این ها جدا شده است مفارقت نفس از این اجزا به معنای عدم استعداد تعلق نفس به آنها است

     استعداد تعلق نفس ندارند واگر بنا باشد نفس دوباره به آن ها تعلق بگیرد باید این اجزای مادی بدن متفرق استعداد جدید و تازه ای پیدا کنند تا نفس به آنها تعلق بگیرد.

حال که استعداد جدید باید بیابند تا نفس تعلق بدان بیابد این مستلزم افاضه نفس جدید به این اجزای مادی بدن است زیرا مثَل ایشان مانند درختی است که استعداد میوه داری و ثمر دهی یافته است ودر این صورت خودش میوه دار می شود نه این که از درختی دیگری میوه ای برایش بیاید وبه این درخت آویزان گردد بلکه خودش به بار می نشیند و مثمر می شود بنابرین اگر این اجزای مادی متفرق بدن استعداد جدید برای نفس پیدا کردند این استعداد جدید به آن ها است

از طرفی طبق دیدگاه متکلمان یا "قیل" که محقق دوانی از قول او معاد جسمانی را تبیین می کند که مشاء قایل به ماده و صورت در جسم هستند اگر بنا باشد نفسی که مفارقت از این اجزای مادیه مفارقت یافته او هم به اجزای مادی بدن تعلق بیابد همان ملاک استحاله وبطلان تناسخ است یعنی همان تعلق دو نفس به یک بدن لازم می آید که در این صورت مستلزم «کون الواحد کثیرا» و آن مستلزم اجتماع نقیضین است که بطلانش از ابده بدیهیات تصدیقیه است.

بعد محقق دوانی اشکال و جوابی پیرامون تناسخ مطرح کرد که ممکن است گفته شود: این تناسخ است وجواب داد: خیر تناسخ این است که نفس به اجزاء مادیه که غیر بدن خود بوده است تعلق بگیرد و اگر به اجزای مادی بدن خود تعلق بگیرد حقیقت تناسخ لازم نمی آید اگر هم تناسخ باشد در حد لفظ است که سر لفظ و نام گذاری نزاعی نداریم

ملاصدرا در این جا 3 اشکال مطرح می کند که چطور می شود که نفس به اجزای مادی بدن خودش تعلق بگیرد؟ وهمان طور که در مقدمه بحث بیان شد این اشکالات در زمینه تناسخ ملاصدرا به قسمت اخیر سخن دوانی وارد می کند به معاد مورد نظر متکلمان هم جملگی وارد است و این اشکالات مشترک الورود است بر "قیل" در قسمت اخیر کلام محقق دوانی در تبیین معاد جسمانی که بر اساس نظر مشاء است و جسم را مرکب از ماده و صورت می دانند وارد است وهم بر تبیین متکلمانی مانند فخر رازی که جسم را مرکب از جواهر افراد می دانند در بیان معاد ایشان هم این ایرادات وارد است؛

اشکال نخست: این اجزای مادی بدن که با مرگ متفرق شدند واینها خاک شده وبه اجزای ترابی تبدیل شدند چه تناسبی بین نفسی که از بدن جدا شده واین اجزاء ترابی بدن که خاک شده است وجود دارد تا این که نفس دوباره به این اجزاء تعلق بگیرد؟

تناسب نفس به نطفه ای که مزاج و ترکیب آن نزدیک تر به صورت حیوانی و انسانی است تناسبش به آن نطفه بیشتر است نه این اجزای خاک شده که اینها تا قبول صورت انسانی چندین مرتبه ومرحله فاصله دارند این اجزای خاک شده استعداد صورت معدنی که صورت نطفگی باشد را هنوز ندارند تا چه رسد به استعداد پذیرش نباتی و بعد صورت حیوانی و بعد صورت انسانی و بعد صورت زیدی که فرد و مصداق انسان است را داشته باشد

ملا صدرا گوید: هر عاقلی بین نفس یا جسم اجزای جسمی که یک مزاج مخصوصی داشته باشد یا شکل مخصوصی داشته باشد تناسب می بیند نه بین نفس و این اجزای ترابی و خاکی

اشکال دوم: این اجزای مادی بدن که با مرگ متفرق شدند؛

     یا در هوا پخش شدند

     یا در زیر زمین فرو رفته اند

     یا در قعر دریاها منتشر شده اند

این اجزاء در حس و خیال هیچ تمیز و امتیازی ندارند تا نفس بدان ها تعلق بگیرد زیدی که مرده و اجزای بدنش از هم پاشیده است وهر جایی که رفته است از کجا معلوم که این ها اجزاء بدن زید است تا نفس زید به آن ها تعلق بگیرد؟ این ها تمیز و تمایزی در حس و خیال ندارند

ان قیل: این اجزاء در علم الهی از هم ممتاز هستند

قلنا: این اختصاص به این مورد ندارد و همه چیز در علم الهی و در واقع ممتاز و متمایز است واین مشکلی را حل نمی کند که نفس بیاید به این اجزای بدن خودش تعلق بگیرد

از طرفی مشاء ومشهور حکماء ومتکلمین که مقلد مشاء هستند حافظه را مجرد نمی دانند تا این که بگویی: نفس با حافظه ای که دارد یادش هست که اجزای بدنش کدام است و سراغ همان اجزاء می رود وایشان بر این باور اند که با مرگ حافظه ای باقی نمی ماند تا با همان سراغ اجزای بدن خود برود

اگر کسی این را به قدرت خدا حوالت بدهد باز هم درست نیست زیرا ما در پی جستجوی راه عقلی هستیم و امکان معقول آن از راهی غیر از قدرت خدا را پی بگیریم وگرنه با قدرت خدا هر محذوری حل می شود

اشکال سوم: برفرض نفس با مرگ حافظه داشته باشد وحافظه برفرض برای نفس باقی بماند و یادش باشد که اجزای بدن خودش کدام است این حافظه نفس باعث می شود که سراغ اجزای بدن خود برود اما این نفس دیگر نمی تواند جلوی تعلق نفس جدید را به این اجزاء بگیرد و همان ملاک استحاله تناسخ لازم می آید یعنی تعلق دو نفس به یک بدن

آن که جلوی این محذور تناسخ را می گیرد این است که حافظه داشتن نفس مانع تعلق نفس جدید و نفس دیگری به این اجزای بدن شود و این که خود به سراغ اجزای بدن خود برود این جلوی محذور بطلان تناسخ را نمی گیرد

سپس ملاصدرا می گوید: در این موارد چاره اندیشی های متکلمان حتی محقق دوانی روا داشته اند سودی ندارد واین تحقیقات راه چاره نمی باشد بلکه باید به تحقیقات ملاصدرا در این بحث و نظایر آن باید رجوع کرد و در غوامض مباحث معرفتی باید راه چاره را از حکمت متعالیه جست وکسی قدر آن را می داند که اهل کشف بوده واسرار و حقایق مورد مکاشفه او قرار گرفته باشد خلاصه در اشکالات وارده بر معاد جسمانی راه رهایی تحقیق معاد جسمانی طبق دیدگاه ملاصدرا می باشد؛

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری    قدر گل بلبل بداند قدر می را می پرست

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری     قدر پیغمبر ص را علی قدر قنبر را علی ع


[1] . لزوم تعلق دو نفس به یک بدن.
[2] . محقق دوانی.
[3] . زیرا مستلزم "کون الواحد کثیرا" و مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
[4] . کالنطفة.
[5] . معدنی یا همان نطفگی.
[6] . منظور از کیفیت مناسب مزاج است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo