< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استدلال منکران معاد

فصل (9): في احتجاج المنكرين للمعاد

احتج المنكرون؛

     تارة بامتناع إعادة المعدوم كما مرّ[1]

     و تارة بأنه لو أكل إنسان إنسانا فالأجزاء المأكولة إن أعيدت في بدن الأكل لم يكن الإنسان المأكول معادا و إن أعيدت في بدن المأكول لم يكن الأكل معادا و إن أعيدت فيهما لزم أن يكون أجزاء بعينها منعمة و معذبة إذا أكل مؤمن كافرا[2]

و أجيب: في الكتب الكلامية عن الأول؛

     بمنع الامتناع في إعادة المعدوم

     أو بمنع توقف العود عليها

و عن الثاني[3] ؛ بأن المعاد هو الأجزاء- التي منها ابتداء الخلق و هي الأعضاء الأصلية عندهم و الله تعالى يحفظها و لا يجعلها جزءا كذلك (أی؛ اصلی) لبدن آخر.

إن للناظرين في أمر المعاد إثباتا و نفيا مشاجرات و مباحثات في الجانبين- ذكرها يؤدي إلى التطويل من غير فائدة و ما أورده المتكلمون من الكلام لا يفي بالإلزام و الإفحام فكيف يتبين المرام و تحقيق المقام.

و الأولى بحال من اقتصر في تحقيق- هذه الأمور الاعتقادية على مجرد البحث الكلامي أن يستفسر عن هؤلاء المنكرين للمعاد- الجاحدين لأحكام الشريعة بناء على قصور مداركهم عن دركها أنهم هل يدعون الامتناع أو يمنعون الإمكان و الجواز

     فعلى الأول يقال لهم: إن عليكم البينة و إثبات ما ادعيتم- و ما لكم فيما قلتم به من هذا عين و لا أثر

     وعلى الثاني؛ كلُّ ما أزيل ظاهره عن الإحالة و الامتناع قام التنزيل الإلهي و الأخبار النبوية الصادرة عن قائل مقدس عن شوب الغلط و الكذب مقام البراهين الهندسية في المسائل التعليمية و الدعاوي الحسابية.

بحث و تحصيل:

إن من الباحثين من حصَّل (ای؛ حقّق: تحقیق کرده است) وجه الإعادة البدنية بما حاصله أن الشخص إنما يتشخص و يتخصص بخصوصية أجزائه مادة و صورة و بدنا و روحا و ليس خصوص التأليف معتبرا في الشخص بل المعتبر أشخاص الأجزاء بتأليف نوعي لا شخصي باق بعينه ثم إذا بطل التأليف و انحل التركيب المعتبر لم يبق الشخص الأول لا لزوال الأجزاء فإنها باقية بأشخاصها و أعيانها بل لزوال النظم و التأليف المعتبر بينها نوعا ثم إذا حصل مرة أخرى من نوع التأليف المعتبر بين الأجزاء الباقية بعينها عاد الشخص الأول بعينه هذا كلامه.

 

فصل 9:

در این فصل احتجاج منکران معاد مطرح می شود ایشان از دو راه بر انکار معاد استدلال کرده اند؛

    1. از راه امتناع اعاده معدوم: انسان بعد از مرگ به طور کلی معدوم می شود واگر بخواهد دوباره عود و بازگشت داشته باشد اعاده معدوم است و این ممتنع و محال است

    2. شبهات: از راه شبهاتی که بر معاد وارد کرده اند

ملا صدرا در فصل 3 از باب 11 این شبهات را مفصل مطرح می کند در اینجا فقط یک شبهه معروف آکل و مأکول را بیان می دارند حکیم سبزورای می گوید:

وشبهة الآکل و المأکول    یدفعها من کان من فحول

 

شبهه آکل ومأکول: اگر یک انسانی مثلا در قحطی انسان دیگری را بخورد اجزای بدن انسان مأکول جزء بدن آکل می شود حال معاد شخص مأکول در کجاست؟

     اگر معادش در بدن آکل باشد مأکول معاد نخواهد داشت

     واگر در بدن خودش باشد آکل معاد نخواهد داشت زیرا جزء بدن آکل شده است در بدن هر کدام معاد باشد دیگری معاد نخواد داشت.

     بر فرض اگر مومنی بدن کافری را بخورد حال چه اجزای مأکول در هر دو بدن معاد داشته باشد یا در یک بدن معاد داشته باشد لازم می آید این اجزاء هم متنعم باشند و هم معذَّب

بنابرین دو راه، عده ای راه انکار معاد را پیش گرفته اند ملاصدرا می گوید: متکلمین از هردو راه جواب داده اند؛

جواب متکلمین از امتناع اعاده معدوم: ایشان از دو جهت جواب داده اند؛

    1. معاد اعاده معدوم نیست و انسان با مرگ به طور کلی معدوم نمی شود.

متکلمین قایل به اجزای اصلیه برای بدن می باشند که از بین نمی رود و نابود نمی شود.

    2. برفرض اعاده معدوم هم باشد اعاده معدوم جایز است وممتنع نمی باشد

مرحوم شعرانی در شرح تجرید می گوید: بین اعاده معدوم متکلمین با اعاده معدوم حکماء فرق دارد معدوم متکلمین به معنای متفرق الاجزاء است واز نظر حکماء نابودی مطلق با تمام مشخصات وخصوصیات از جمله زمان است

جواب متکلمین از شبهه آکل و مأکول: بدن اجزاء اصلیه ای دارد که از آغاز آفرینش انسان با این اجزاء اصلی است و هرگز این سلول های بنیادین از بین نمی رود وهمیشه محفوظ می ماند و اگر هم بدن انسان خورده شود باز هم جزء بدن آکل نخواهد شد

بعد ملاصدرا می گوید: مباحث پیرامون اثبات وانکار معاد بسیار است آن چه متکلمین در این باب اثبات معاد و پاسخ از منکران گفته اند هیچ سودی ندارد و «لایسمن ولایغنی من جوع» زیرا سخنان ایشان ارزش جدلی هم ندارد چه رسد که برهانی باشد با ادله وسخنان متکلمین نمی توان منکران را قانع کرد تا ایشان سکوت کنند تا چه رسد که بخواهی حقیقت را برای ایشان تبیین بکنی.

اما بنا بر مبانی وبحث کلامی راه مقابله با منکران معاد این است که از ایشان بپرسند:

     آیا شما مدعی امتناع و استحاله معاد هستید؟

     یا منکر احتمال عقلی معاد هستید؟

که مثلا معاد مستلزم اجتماع نقیضین و ضدین و دور و تسلسل است که محال می باشد یا این که صرفا احتمال آن را نمی دهید وامر معاد را بعید می پندارید؟

     اگر مدعی امتناع عقلی معاد هستید، باید دلیل بیاورید زیرا «البینة علی المدعی» واین که «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» باید آنها دلیل بر امتناع عقلی معاد اقامه کنند در حالی که چنین دلیلی وجود ندارد و در سخنانشان آن چه دلالت بر استحاله عقلی معاد کند وجود ندارد دردواقع؛ «اذا وقعت الواقعه خافضة رافعة لیس لوقعتها کاذبة» یعنی درباره معاد هیچ "قضیة کاذبة" ای نیست و در وقوع معاد هیچ دلیل و قضیه ای که آن را کاذب و غیر واقعی بداند وجود ندارد

     واگر منکر احتمال عقلی معاد هستید در این صورت هر چیزی که ظاهرا امتناع عقلی نداشته باشد قول متکی به وحی یعنی سخنی که به گونه ای به منبع ومصدر وحی متصل باشد مثل آیه قرآن یا روایت یا حدیث قدسی باشد این گونه سخنان مرتبط به وحی جایگزین برهان بر مطلوب است مانند ثبوت معاد که امتناع عقلی ندارد وآیات و روایت هم از آن خبر داده اند مانند این ها جایگزین برهان است و این مانند براهین در مسایل ریاضی اقامه می شود نه تنها حکم برهان را دارد بلکه مرتبه آیات و روایات از برهان هم بالاتر است.

ابن سینا جمله مشهوری دارند که در شق دوم انکار معاد مصداق دارد: «کُلُّ ما قرع سمعک من الغرایب فذره فی بُقعة الامکان ما لم یضدک قایم البرهان» هر امر شگفتی که شنیدی وبرهان عقلی برایش اقامه نشده بود را باید بقعه وحوزه امکان قرار بدهی وآن را ممکن برشماری. از آن جمله امر معاد که شگفت هم و نامانوس در ادبیات اهل انکار و دهریه و طبیعیین باشد اما باز هم امکان دارد و باید آنرا ممکن دانست.

بحث وتحصیل: تحقیقی از دو نفر از بزرگان متکلمین در باب معاد جسمانی در این بخش بیان می شود یکی از ایشان محقق دوانی است ودیگری ناشناس است بعد در بحث از آن دو کلام 3 اشکال بر آن ها وارد می کنند. این دو کلام نزدیک به هم است لذا ملا صدرا بر هر دو کلام 3 اشکال مشترک مطرح می کنند وقبل از بیان 3 اشکال می فرماید: این دو کلام تحقیقی نسبت به بقیه سخنان متکلمین بهتر است اما در عین حال رکیک و فاسد است؛

کلام نخست: انسان مرکب از اجزایی است این اجزاء یکی ماده انسان است که بدن او است و یکی هم صورت اوست که روح و نفس انسان است اگر شخص انسان بخواهد باقی باشد و حکم به بقای او بشود یعنی در معاد حکم به او شود که این همان شخصی است که قبل از مرگ بوده است در این صورت باید اجزای این مرکب شخصشان باقی باشد یعنی شخص بدن و شخص روح باید باقی باشد اما دیگر لازم نیست شخص ترکیب باقی بماند بلکه باقی بودن نوع ترکیب کفایت می کند که همان ترکیب بدن و ورح است حال این نوع می خواهد در ضمن شخص ترکیبی باشد که قبل از مرگ بود یا این که در معاد باهم این ترکیب را پیدا می کنند بنابرین این بدن وروح که قبل از مرگ باهم ترکیب شده و شخص را سرپا کرده بودند بعد از مرگ ترکیبشان از هم جدا شده ودوباره در معاد این پیوند و ترکیب برقرار می شود و هر چند شخص آن ترکیب قبلی الان نیست ومصداق دیگری تحقّق یافته اما چون شخص اجزاء وشخص بدن و شخص نفس باقی است وبا مرگ پیوندشان به هم خورده بود شخص باقی مانده در معاد حکم به بقایش می شود و این همان شخصی است که قبل از مرگ حیات داشت وزندگی می کرد.


[1] . در دیدگاه دوم از 5 دیدگاه فصل قبلی من المتشبثین باذیال العلماء.
[2] . أی اِن اُعیدت فیهما وهکذا ان لم تُعَد فی احدهما کما یأتی فی ص199 و200 که شبهه و جواب آن جا مفصل بحث شده است (استاد اسحاق نیا).
[3] . شبهه آکل و مأکول.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo