< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظریات گوناگون درباره معاد

فصل (8): في اختلاف مذاهب الناس في باب المعاد

    1. إن من الأوهام العامية و الآراء الجاهلية رأي من ذهب إلى استحالة حشر النفوس‌ والأجساد و امتناع أن يتحقق في شي‌ء منهما المعاد و هم الملاحدة و الطباعية و الدهرية و جماعة من الطبيعيين و الأطباء الذين لا اعتماد عليهم في الملة و لا اعتداد برأيهم في الحكمة زعما منهم أن الإنسان ليس إلا هذا الهيكل المحسوس حامل الكيفية المزاجية و ما يتبعها من القوى و الأعراض و أن جميعها مما يعدم بالموت- و يفنى بزوال الحياة و لا يبقى إلا المواد المتفرقة فالإنسان كسائر الحيوان و النبات إذا مات فات و سعادته و شقاوته منحصرتان فيما له بحسب اللذات و الآلام البدنية الدنياوية

و في هذا تكذيب للعقل على ما رآه المحققون من أهل الفلسفة و للشرع على ما ذهب إليه المحققون من أهل الشريعة

    2. و المنقول من جالينوس في أمر المعاد هو التردد و التوقف بناء على توقفه في أمر النفس أنها؛

     هل هي المزاج فتفنى بالموت و لا يعاد

     أم هي جوهر مجرد فهو باق بعد الموت فلها المعاد

ثم من المتشبثين بأذيال العلماء من ضم إلى هذا أن المعدوم لا يعاد فإذا انعدم الإنسان بهيكله لم يمكن إعادته و امتنع الحشر

و المتكلمون منعوا هذا؛

     بمنع امتناع إعادة المعدوم تارة

     و بمنع فناء الإنسان بفساد هيكله أخرى

فقالوا: إن للإنسان أجزاء باقية إما متجزئة أو غير متجزئة ثم حملوا الآيات و النصوص الواردة في بيان الحشر على أن المراد جمع الأجزاء المتفرقة الباقية التي هي حقيقة الإنسان

و الحاصل: أن أصحاب الكلام ارتكبوا في تصحيح المعاد أحد الأمرين المستنكرين المستبعدين عن العقل بل النقل و لا يلزم شي‌ء منهما- بل العقل و النقل حاكمان بأن المُعاد في الآخرة هو الذي كان مصدر الأفعال و مبدأ الأعمال مكلفا بالتكاليف و الواجبات و الأحكام العقلية و الشرعية

ثم لا يخفى أن عرق‌ الشبهة لا تنقلع عن أراضي أوهام الجاحدين المنكرين للحشر و القيامة إلا بقطع أصلها؛ و هو أن الإنسان بموته يفنى و يبطل و لا يبقى لأنه ليس إلا الهيكل مع مزاج أو صورة حالة فيه و قد مر قطع هذا الأصل مستقصى

 

فصل 8 از باب 10

در این فصل عقاید گوناگون درباره معاد بحث و 5 دیدگاه مطرح و نقادی می شود؛

نخستین عقیده را ملاصدرا از اوهام عامیه و آراء جاهلیه می داند یعنی یک وهم عامی وبدون پشتوانه و دلیل ویک رأی جاهلی است و نمی توان آن را در عِداد آراء علمی با پشتوانه دقیق به شمار آورد رأی ملاحده وطباعیه دهریه جماعتی از طبیعیین و اطباء می باشد

دیدگاه نخست: این عده معاد را به طور کلی چه روحانی وچه جسمانی محال و ممتنع می دانند وحشر روحانی و جسمانی برای انسان تحقق ووجود ندارد

حکیم سبزواری در حاشیه فرق بین طباعیه و دهریه را بیان می کنند؛

فرق: طباعیه افزون بر مواد جسمانی که قوای انفعالیه باشند به قوای فعلیه مادیه قایل می باشند یک ماده جسمانی و بدنی برای انسان قایل اند و یک قوای مادی وبدنی که در این ماده جسمانی وبدن انسان تاثیر گذار است وبه یک لطیفه مجرده وامر مجرد در وجود انسان قایل نمی باشند چه برسد به خارج به وجود انسان

اما دهریه بر این باور اند که زمان وگردش زمان که با آن فصل های چهارگانه پدید می آید اقتضای اجتماع و افتراقی می کنند که باعث حیات وموت انسان می شود براثر گردش زمان وفصولی که پیدا می شود یک موادی گرد هم جمع می شوند وانسانی زنده می شود وباز با گردش ایام و روزگار وفصل های چهارگانه باعث می شود مواد از هم افتراق بیابند و موت برای انسان محقق گردد

قرآن اعتقاد ایشان را این گونه گزارش نموده است: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ»

این باور نخست درباب معاد است وقایل به استحاله معاد جسمانی و روحانی است وملاصدرا از آن به یک وهم عامی تعبیر کرده نه به عنوان رأی علمی. این رویکرد نظر این چند گروه است؛

    1. اهل الحاد

    2. طباعیه ومادیون

    3. دهریه

    4. جماعتی از طبعیین

    5. اطباء

ایشان حشر نفوس و اجساد را محال می دانند زیرا ایشان درباره انسان جز به یک هیکل مخصوص وبدن خاص با یک کیفیتی که نامش مزاج است قایل نمی باشند مزاج کیفیت متشابه بین عناصر و متوسط بین کیفیات عناصر می باشد این طوایف بر این باو راند که با مرگ مواد این بدن و هیکل او پخش ومتفرق می شود وانسان تازه است این بدنش سرپا می باشد با مرگ این عناصر متفرق می شود

متشابه یعنی؛

     متشابه بین عناصر مثلا در عنصر آب همان گونه است که در عنصر آتش است وبلعکس

     ودر عنصر خاک به همان گونه ای است که در عنصر هوا است وبلعکس

وهر عنصری کیفیتی دارد؛ آتش حرارت و آب رطوبت و خاک یبوست و هوا برودت دارد و مزاج متوسط بین این کیفیات است

متوسط یعنی؛

     نسبت به حرارت 100% برودت است و برعکس

     نسبت به رطوبت 100% رطوبت است و بلعکس

ایشان بر این باور اند که انسان بدنی خاص است که کیفیتی به نام مزاج دارد و قوا و اعراضی که تابع این مزاج اند و به دنبال آن پیدا می شوند قوای واعراض و اوصافی حاصل می شود قوای بدنی و اعراض و اوصافی مانند وصف حیات و زندگی بوجود می آید و جز این ها چیز دیگری نیست وقوای مادی و بدنی و اعراض و اوصاف زیرا هر جسمی اوصاف خاصی دارد واین ویژگی ها هم مادی است و در مورد انسان سخن از امر مجردی در بین نمی باشد بنابرین سعادت و شقاوت انسان در سعادت و شقاوت مادی و دنیوی منحصر است سعادت و شقاوت بدنی یعنی اهل سعادت کسی است که در دنیا تا توانسته بهره های دنیوی وجسمانی برده است وشقی کسی است که در دنیا گرفتار آلام و رنج های بدنی بوده است

نقد ملا صدرا: این باور ایشان نه در حوزه عقل قابل اعتناء است و نه هم در محدوده شرع یعنی عقیده ایشان با عقل و شرع مخالفت دارد زیرا عقل وشرع در اثبات معاد برای انسان متفق هستند انسان معاد و انجام و خاتمه ای دارد و وجود انسان بی معاد و خاتمه باشد

دیدگاه دوم در باب معاد: رأی جالینوس که در امر معاد از زمره توقفیه است و اثباتا و نفیا در معاد سکوت اختیار کرده است زیرا می گوید: معلوم نیست که نفس انسان مزاج است؟ یا این که یک جوهر مجرد است

     اگر نفس مزاج باشد وترکیب عناصر ومواد بدن با مرگ از بین می رود مانند درخت و حیوان که درخت باخشک شدن اجزایش متفرق می شود در نظریه قبل هم بیان شد

     اگر نفس جوهر مجرد باشد با مرگ از بین نمی رود وباقی است و معاد دارد

برخی از متشبثین به اذیال علماء که خود اهل علم واندیشه نمی باشند وزیر عبای اهل علمی خود را پنهان می کنند وشأنی برای خود به هم می زنند، ایشان به این رأی جالینوس مطلبی را افزوده اند که؛ وقتی این هیکل مخصوص و بدن با مردن از بین رفت چون اعاده معدوم محال است لذا حشر هم ممتنع می باشد

متکلمین در مقابل متشبثین به اذیال علماء به دفاع برخواسته اند و از دو راه خواسته اند جواب بدهند؛

    1. این هیکل و بدن مخصوص با مرگ از بین نمی رود بلکه اجزایش متفرق می شود حال چه؛

     اجزای اصلیه باشد که به نظر متکلمین همان جواهر افراد واجزای لایتجزّا اند وقابل تجزیه نمی باشد

     یا اجزای فرعیه باشد که قابل تجزیه است

    2. اعاده معدوم جایز است وامتناعی ندارد

توجه: اعاده معدومی که حکماء قایل به استحاله آن می باشند با این اعاده معدوم متکلمین که جایز می دانند فرق دارد علامه شعرانی هم این مطلب را در شرح تجرید خود بیان داشته است که؛ معدومی که حکماء اعاده آن را ممتنع می دانند عبارت از این است که؛ چیزی با همه مشخصاتش حتی زمانش برگردد مثلا زیدی که از تاریخ مشخص تا زمان مشخص دیگری وجود یافته و زیسته دوباره با همه خصوصیات ومشخصات بخواهد برگردد محال است

اما معدومی که متکلمین اعاده آن را جایز می دانند مراد معدوم متفرق الاجزاء است بدنی که اجزایش متلاشی گشته دوباره جمع شده واعاده گردد

بعد از دو جوابی که داده اند، متکلمین آیات معاد را بر همین معنا حمل نموده اند که خدا اجزای پراکنده را دور هم جمع کرده و معاد محقق می شود

نقد ملاصدرا: ملاصدرا گوید: متکلمین به دو امر مستبعد از نظر عقل و نقل تمسک کرده اند همین دو راهی که متکلمان جواب داده اند که اجزای بدن باقی است و اعاده معدوم جایز است اما این به لحاظ عقلی و هم به لحاظ نقلی مستبعد می باشد زیرا عقل و نقل هر دو حاکم به این هستند که آن حقیقتی که معاد درباره او از انسان محقق می شود آن مکلف به تکلیف و مخاطب به احکام است هم برهان عقلی وهم دلیل نقلی این را می گوید زیرا معاد برای جزاء و پاداش و عقوبت است عقل و نقل حاکم بر این اند که انسان مکلف وآن که مصدر اعمال انسان است و آمر و ناهی است یعنی او است که به بدن فرمان می دهد تا عملی بدنی تحقق بیابد حال تکلیف و احکام اعم از الزامات عقلی باشد یا شرعی که بر گردن و عهده انسان می گذارد در کلام گفته شده: واجبات عقلیه الطافی در واجبات شرعیه می باشند آن حقیقتی از انسان که ملکف به تکالیف است و مخاطب به احکام است و مصدر اعمال بدنی انسان است معاد می یابد و آن هم صرف این بدن نمی باشد ولذا ملاصدرا می گوید: اگر بخواهد ریشه اشکال منکرین معاد خشک و قطع شود باید این معنا اثبات شود که تنها همین بدن با مزاجی که مواد و عناصر بدن تشکیل می شود یا صورتی که حالّ در بدن است و صورت انسانی است وصورت مادی انسان است انسان فقط این نیست بلکه حقیقتی مجرد در انسان است که با مرگ از بین نمی رود ریشه اشکال منکرین معاد را باید با اثبات حقیقت مجرد به نام نفس و روح خشکانید که در جلد 8 این مهم از طرف ملاصدرا انجام شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo