< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مانع پنجم درک عقلیات

الخامس الجهل بالجهة التي منها يقع الشعور بالمطلوب‌

و العثور على الحق المقصود فإن طالب العلم ليس يمكنه تحصيل العلم بالمطلوب من أي طريق كان بل بالتذكر العلوم و المقدمات التي تناسب مطلوبه حتى إذا تذكرها و رتبها في نفسه ترتيبا مخصوصا مقررا بين العلماء النُظّار ذوي الاعتبار (عقلی) فعند ذلك يكون قد عثر على جهة- فيتجلّى له حقيقة المطلوب فإن العلوم المطلوبة التي بها تحصل السعادة الأخروية- ليست فطرية فلا تقتنص إلا بشبكة العلوم الحاصلة أولا بل كل علم غير أولي لا يحصل إلا بعلمين سابقين يأتلفان و يزدوجان على وجه مخصوص فيحصل من ازدواجهما علم ثالث- على مثال ما يحصل النتاج من ازدواج الفحل و الأنثى فإنّ لكل ممكن معلول علة مخصوصة لا يمكن حصول شي‌ء من ذوات العلل و الأسباب إلا من طريق سببه و علته فكذلك العلم بها لا يحصل إلا من جهة العلم بأسبابها و عللها فالجهل‌ بأصول المعارف و بكيفية ترتيبها و ازدواجها هو المانع من العلم بها و مثاله في المرآة هو عدم المحاذاة لها بالجهة التي فيها الصورة المرئية فرُبّ صورة لم تكن محاذية للجهة التي فيها المرآة- بل مثاله أن يريد الإنسان مثلا أن يرى قفاه[1] في المرآة فيحتاج إلى مرآتين ينصب‌ أحدهما وراء القفا و الأخرى في مقابلتها بحيث يبصرها و يراعي مناسبة مخصوصة بين وضع المرآتين حتى ينطبع صورة القفا في المرآة المحاذية للقفا ثم تنطبع صورة هذه المرآة في المرآة الأخرى حتى تدرك العين صورة القفا

كذلك في اقتناص العلوم طرق عجيبة فيها انتقالات أعجب مما ذكر في المرآة و يَعزُّ على بسيط الأرض من يهتدي إلى كيفية الاهتداء بها فهذه هي الأسباب المانعة للنفس الناطقة من معرفة حقائق الأمور-

 

موانعی وجود دارد که غبار آینه نفس شده ومانع ادراک عقلیات آن می شود این که آینه ای نباشد مانند کودکان یا زنگار داشته باشد یا این که گرفتار صورت و ظاهر اعمال شود وبه دنبال تحصیل معرفت نباشد که سعدی می گوید:

تحصیل معرفت کن تا بندگی بدانی    کاین بود قصد خالق از بنده آفریدن

 

واین بیت ترجمه ای از این آیه است که؛ «وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» ای لیعرفون

در این موانع در هر مرتبه ای مانع قبلی برطرف شده است واکنون اگر از حجاب و مانع تقلید برهد گرفتار سبب پنجم می شود

سبب پنجم: این است برخی از انسان ها طریق معرفت را می خواهند اما راهش را بلد نیستند ونمی دانند از چه راهی باید تحصیل معرفت بکنند وگمگشته راه وبیراهه می شوند راه تحصیل معارف وحقایق وواقعیات یادگیری است اما برخی چنین می گویند:

بشوی اوراق دفتر را اگر هم درس مایی***که درس عشق در دفتر نگنجد

 

این افراد راهزن هایی اند ومحمل این سخن را نمی دانند مثل این که «در رفع حجب کوش نه در جمع کتب» و... که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد بلکه باید در یک مراحلی حرف شنوی داشت واین طور نیست که؛

به هوس راست نیاید به تمنی نشود    اندرین راه بسی خون جگر باید خورد

 

راه تحصیل معرفت یادگیری است وباید مقدماتی را از سر گذرانید و تعلیم دید آن هم تنها مواد آن مقدمات کافی نیست بلکه ترتیب صورتشان هم باید طبق اشکال منطقی باشد وباید یک جایی یاد بگیرد فقط هم سبک اندیشیدن منطق ارسطویی مراد نمی باشد بلکه ترتیب صورت می تواند برابر اشکال منطقی به هر مسلکی باشد

گاهی شبکه ای از مقدمات لازم ست و با یک صغری و کبری داستان حل نمی شود تا معرفت برای انسان حاصل شود زیرا علوم ومعارف و حقایق و ماهیات، بدیهی و فطری نمی باشند بلکه کسبی و اقتناصی و نظری است و در حداقل مقدمات یک نتیجه کسبی وغیر بدیهی، لازم است دو مقدمه بدیهی باشد واگر صغری و کبری خود نظری بودند شبکه ایجاد می شود وکانال می خورد تا به صغری و کبری بدیهی ختم شود

این صغری و کبری بدیهی مانند انسان با هم ازدواج می کنند و فرزند پدید می آورند که همان نتیجه است وشبستری گوید:

مقدم چون پدر تالی چو مادر    نتیجه همچو فرزند ای برادر

 

راه تحصیل معرفت عبارت است از متذکر شدن به مقدمات علومی که از مقدمات آن ها معرفتی کسب و استنتاج شود زیرا همان طور که در مقام ثبوت هر ممکنی محتاج علت است وبدون آن تحقق ووجود نمی یابد در مقام اثبات و دلالت هم صغری و کبری علت نتیجه اند یعنی علم به مقدماتی علت وسبب برای علم به نتیجه می باشد در واقع هم ممکن بدون علت وجود و ثبوت نمی یابد

بعد ملاصدرا همین مانع 5 را در مثال آینه تمثیل می کند؛

تمثیل: مانند آینه ای که به طرف مقصود و مطلوب گرفته نشده باشد این مثال برای مانع 3 هم بیان شد برای کسانی که تمام هم و غمشان در تصحیح صورت عبادات می باشد هر چند گروه 5 به دنبال کسب معرفت می باشند اما باز هم راهش را بلد نیستند ونمی دانند آینه نفس را به کدام طرف بگیرند باید از راه مقدمات باشد واگر مقدمات را برآورده نسازد باز هم رو به مقصود ندارد

بعد ملاصدرا با "بل اضرابیه" اضراب می کند که این مثال مناسب برای این مانع نمی باشد بلکه مثال درست این است که اگر کسی بخواهد پشت سر خودش را در آینه ببیند زیرا کسی که در پی معرفت است می خواهد به ماوراء و غیب اطلاع بیابد و ماورای عالم شهادت را خبردار شود که نیاز به دو آینه دارد یکی را باید طرف پشت سر بگیرد و مقابل آینه ای که در روبروی اوست تا بعد با این آینه دوم پشت سر خود را بنگرد وکسی که می خواهد بر حقایق و معارف غیبی اطلاع بیابد دو آینه لازم دارد؛

    1. آینه کبروی: آینه در طرف نتیجه

    2. آینه صغروی: آینه مقابل دیدگان

بعد می گوید: انتقال مقدمات شگفت آورتر از انتقال آینه ها می باشد حال برای تفهیم این مطلب که گاهی شبکه ای از مقدمات لازم است مثالی بیان می داریم؛

در ابتدای کتاب های کلامی برهان بر اثبات صانع اقامه می شود که بالاترین معرفت ها به تعبیر مولی علی ع «اعلی المعارف المعرفة بالله» است وبرهان بر اثبات صانع این است؛ العالم حادث وکل حادث لابدّ له من محدث فالعالم لابدّ له من مُحدِث

برای اثبات این برهان شبکه ای معارف وصغریات و کبریات لازم است؛

     چرا عالم حادث است؟

زیرا عالم یا اجسام اند و یا اعراض واین دو حادث اند پس عالم حادث است

     اما باز هم مطلب نیاز به پی گیری دارند چرا اجسام و اعراض حادث اند؟

زیرا اجسام خالی از حرکت وسکون نمی باشد و حرکت و سکون حادث اند پس جسمی که از حرکت وسکون خالی نیست هم حادث می شود

     می پرسی چطور اجسام خالی از حرکت و سکون نمی باشد؟

گوید: چون جسم محتاج به مکان است؛ که یا در آن مکان درنگ وتوقف می کند یا از آنجا به مکان دیگری انتقال می یابد در صورت اول حرکت و در صورت دوم ساکن است

     اما حرکت چرا حادث است؟

زیرا تعریف حرکت این گونه است: «کون الاول فی المکان الثانی» وسکون این است که؛ «کون الثانی فی المکان الاول» حرکت این است که وجود اول جسم در مکان دوم پیدا شود وسکون هم این که وجود دوم جسم در مکان اول باقی باشد وهر دو هم مسبوق به غیر می باشند وحادث اند یعنی؛ کون الاول فی المکان الثانی مسبوق است به کون الاول بالمکان الاول

کون الاول فی المکان الثانی هم مسبوق است به کون الاول فی المکان الاول

     اما چرا چیزی که از خودش خالی از حرکت نیست خودش حادث می شود یعنی اجسام متحرک وثابت هم خود به خود حادث می شوند

اگر اجسام متحرک وثابت متحرک وثابت حادث نباشند قدیم می شوند

     و در این صورت سوال می شود که؛ در آن قِدم حرکت وسکون دارند یا خیر؟

اگر در قدم جسم حرکت و سکون باشد لازم می آید اجتماع قدم وحدوث پیش بیاید واین اجتماع نقیضین است یعنی باید چیزی مسبوق به غیر باشد و نباشد

واگر در قِدم جسم حرکت و سکون نباشد لازم می آید جسم از حرکت و سکون خالی شود که ثابت شد جسم دارای حرکت وسکون است

این بیان حدوث اجسام اما حدوث اعراض از این جهت که اعراض در وجودشان محتاج جسم اند که جسم حادث آن ها است ومحتاج به حادث کبرای حدوث است واولی به حدوث می باشد

پس العالم حادث و کل حادث لابُدّ له من محدث از این رهگذر که حادث گاه به وجود و گاهی به عدم متصف می شود ممکن است واجب که نمی تواند به عدم متصف شود و قضیه الممکن محتاج الی المؤثر از بدیهیات و فطریات است واگر کسی معنای ممکن را درست تعقل کند نیازش به موثر ضروری و بدیهی است زیرا ممکن موجودی است که وجود و عدم او مانند دو کفه ترازو است واقتضای هر کدام را ندارد و در نتیجه عالم حادث است و خدا نسبت به همه عالم محدث است

حال روشن شد که برای تحصیل یک نتیجه چه شبکه و مقدمات و علومی لازم است تا به بدیهیات منتهی شود که نیاز به اثبات ندارد.


[1] . معارف در ما ورای عالم شهود می باشند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo