< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادراک محسوس

و السبب فيه ضيق وجودها و ضعف حصولها و فقد بعض أجزائها عن بعض و غيبته عنه فلا حضور للجسم عند نفسه و لا عند شي‌ء آخر فكذا الجسماني القائم به من الصفات و الأعراض و لهذا ليس للأجسام بما هي أجسام حياة و لا شعور و أما الأجسام الحية فليس كونها جسما هو كونها حية إنما الحياة لها بسبب كون آخر يطرأ عليها بسبب حي بالذات هو نفسها الحيوانية و لو كان وجود الجسم حياة له كان وجود كل جسم حياة له و ليس كذلك.

و أما ما ليس بجسم و إن كان ذا تعلق به فليس يمتنع بأن يكون وجوده بعينه حياته كالواجب تعالى و العقول و النفوس الفلكية- و الإنسانية و الحيوانية و ليست الحياة ما به يكون الشي‌ء حيا غير نفس وجوده فإنه من المستحيل أن يصير الشي‌ء بهذا الوجود ذا هذا الوجود بل حياة الشي‌ء حييته كما هو طريقتنا في باب الوجود و كذا المضاف و الأين و الاتصال في الصورة الجسمية- و النفسية في النفس و النورية في المفارقات و التقدم و التأخر الزمانيتين في الأكوان المتجددة.[1]

 

اکنون تا پایان فصل دومطلب بیان می شود؛

     سبب این که مجرد تصور موجود محسوس ومادی باعث احساس آن نمی شود

     غرض ملا صدرا از بیان این سبب چیست؟

دو مطلب را در این رابطه بیان می دارند؛

مطلب نخست: سبب این معنا این است که موجود مادی و محسوس ضیق وجودی دارد وضعف وجودی آن به این صورت است که اجزای او تفرقه مکانی دارند متفرق در مکان های مختلف اند یک جسم وبه تنبع جسم اعراض جسم که بدان جسمانی گفته می شود همین حکم را دارد یعننی هر جزء آن در یک مکان است وهمه اجزایش در یک جا نمی باشد زیرا موجود مادی و جسمانی تفرقه مکانی دارد لذا این جزء از اجزای دیگر خبر ندارد و اجزاء هم از کل و کل هم از اجزاء خبر ندارد وبی خبری در موجود مادی حکمفرما است درنتیجه جسم خود برای خودش حضور ووجود ندارد والا خودش از خودش بی خبر نبود وآگهی از خود داشت آگهی به معنای حضور ووجود برای اوست بنابرین جسم برای خودش وجود و حضوری ندراد از این روی که اجزایش پخش در امکنه است ودر این صورت چطور می خواهد برای دیگری وجود وحضور بیابد؟ لذا مجرد تصور موجود مادی سبب نیل به آن ووصل و احساس آن نمی شود تا آن موجود محسوس برای انسانی که آن را تصور کرده برایش موجود شود و آن را واجد شود و وجدان بکند

ما کل ما یتمنی المرء یُدرکه    تجری الریاح بما لا تشتهی السُفُنُ

 

زیرا اجسام و جسمانیات خودشان برای خود حضور ندارند پس به طریق اولی برای دیگری نمی توانند حضور داشته باشند یعنی انسانی که او را تصور کرده است نمی تواند بدان وصال بیابد واحساسش کند

این عدم حضور جسم برای خودش وبرای دیگری منشأش ضعف وجودی آن است ولذا اجسام و جسمانیات فاقد حیات و شعوراند وادراک و آگاهی ندارندزیرا «حیاة؛ والحی دراکاً‌ وفعالا بدا» حیات جمع بین درک وفعل است یا علم و قدرت

اگر برخی از اجسام مانند انسان و حیوان زنده اند ودر حیات نباتی گیاهان را زنده بدانیم واجرام فلکی که به گفته حکیم سبزوراری؛

وکل ما هناک حی ناطق    ولجمال الله دوما عاشق

 

اگر اجسامی پیدا می شود در اینجا که زنده هستند حیاتشان بالعرض است یعنی از خود دارای حیات نمی باشد وبواسطه نفوس حیات دارند و حی بالعرض اند و حیات از وجود خودشان نمی جوشد جسم بما هو جسم حیات ندارد والا باید همه اجسام حیات می داشتند وفقط برخی مانند انسان حیات نداشتند پس این حیات مربوط به وجود چیز دیگری است که نفس انسان وحیوان است ونفس است که زنده است وزنده بودن جسم هم درسایه و به برکت نفس است

اما مجردات، وموجودات عاری از ماده شعور وادراک و حیات دارند ولو مجردی که به حسب فعل و در کارهایش تعلق به جسم داشته باشد مانند نفس

در راس مجردات واجب تعالی است که درجه اعلای تجرد را دارد و بعد از آن عقول و بعد هم نفوس که اعم از نفس فلک و نفس انسان و هم نفس حیوانی می باشد اینها دارای ادراک و حیات می باشند لذا گاهی به وجود مجرد وجود ادراکی می گویند

حیات و ادراکی که مجردات دارند ذاتی آن ها است و عین وجودشان است و از وجود خودشان بر می خیزد وبه واسطه چیز دیگری نیست که ادراک وحیات را از غیر نمی یابند این ها حی بالذات اند نه بالعرض مانند جسم و بدن انسان زیرا که اگر نفس خودش حی نبود محال بود که بدن انسان وحیوان به واسطه نفس حیات بیابد «کل ما بالعرض لابد و ان ینتهی الی ما بالذات»[2] نمی شود که بدن به واسطه نفس زنده باشد و خود نفس زنده نباشد باید نفس حی باشد تا این که باعث حیات بدن باشد و بدن در سایه او وبواسطه و برکت او حیات بیابد

سپس ملاصدرا نمونه های متعدد برای حیات بالذات و بالعرض بیان می دارد که؛

     یکی وجود است ماهیت به برکت وجود موجود است اما وجود خودش موجود است و ذاتی آن وجود است

     اَین: که نسبت جسم به مکان است جسم با نسبتی که به مکان می یابد دارای این می شود اما مکان خود این است و خود نسبت به مکان دیگری ندارد والا تسلسل شیخ اشراق می شود

     مضاف: مضاف مشهوری که از اعراض تسع است مانند اب و ابن که اضافه ابوت وبنوت دارند به برکت اضافه مضاف می شوند اما خود اضافه مضاف است و به آن مضاف حقیقی به آن می گویند

     اتصال در صورت جسمیه: اتصال در جسم به برکت صورت جسمیه جسم است که همان امتداد و کشش در ۳ جهت است اما خود صورت جسمیه متصل بالذات است وامتداد ذاتی دارد

     نفسیت: بدن به برکت تعلق نفس به او نفسیت می یابد و دارای نفس می شود اما خود نفس به خودش است ونفس دارای نفس دیگری نیست آن عین نفس است

     نوریت در مفارقات و مجردات: نوریت عالم ماده به برکت مجردات است مجردات نور وجود را بر موجودات مادی تابانیده اند ومجردات هم واسطه فیض حق اند و «الله نور السموات و الارض» اما نوریت مجردات و واجب تعالی از خودش است

     تقدم و تاخر زمانی در اجسام و مادیات: که به برکت زمان است اما تقدم و تأخر زمان از خودش است وزمان دیگر زمانی ندارد

مطلب دوم:


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo