< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اخلاق

فصل (2): في أوصاف النفس الإنسانية و مجامع أخلاقها و اختلافها في الشرف و الرداءة

أكثر الاختلاف الواقع في الصفات الإنسانية راجع إلى قوة النفس و شرفها

و مقابلها أعني الضعف و الخسة و هذا شي‌ء يستفاد من تضاعيف ما ذكرناه في أحوال الوجود و إن شدته و ضعفه مما يوجب اختلاف الأشياء ذاتا و صفة فنقول إن النفوس الإنسانية لها تفاوت عظيم في الكمال و النقص و الشرف و الخسة فالنفس القوية منها هي الوافية بصدور الأفعال العظيمة منها و الشديدة في أبواب كثيرة لما مر من جامعيتها للنشئات الوجودية و النفس الضعيفة في مقابلها.

مثال ذلك إنا نشاهد نفوسا ضعيفة يشغلها فعل عن فعل فإذا انصبت إلى الفكر اختل إحساسها أو إلى الإحساس اختل فكرها و إذا اشتغلت بالتحريكات الإرادية اختل أمر إدراكها و ترى‌ نفوسا قوية تجمع بين أوصاف من الإدراكات و التحريكات سيما ما يتعلق بالفضائل الباطنية فالقسم الأول هو صاحب النفس الضعيفة و الثاني صاحب النفس القوية.

ثم هذه‌ القوة و هذا الضعف قد يكون للنفس بما هي نفس حساسة و قد يكون لها بما هي عقل فالأول كما لأصحاب التخيلات القوية كالكاهن و كصاحب العين- و الثاني كما لأصحاب العلوم الكثيرة و أما النفس الشريفة بحسب الغريزة فهي الشبيهة بالمبادي المفارقة في الحكمة و الحرية أما الحكمة فهي إما أن تكون غريزية أو مكتسبة فالحكمة الغريزية هي كون النفس صادقة الآراء في القضايا و الأحكام- و هذه الحكمة الغريزية هي الاستعداد الأول لاكتساب الحكمة المكتسبة و النفوس الإنسانية متفاوت فيها حتى أن البالغ منها إلى الدرجة العالية هي النفس القدسية النبوية المشار إليه بقوله تعالى‌ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ إشارة إلى عدم احتياجه في اكتساب العلم إلى معلم بشري و يقابلها النفس البليدة التي لا تنتفع بتعليم معلم أما الحرية فشرحها أن النفس إما أن لا تكون مطيعة بغريزتها إلى الأمور البدنية و مستلذات القوى الحيوانية و إما أن تكون مطيعة لها فالتي لا تكون كذلك هي الحرة و إنما سميت بها لأن الحرية في اللغة تطلق على ما يقابل العبودية- و معلوم أن الشهوات مستعبدة قاهرة على استخدام النفوس الناقصة فهي عبدة الشهوة غير حرة عن طاعة الأمور البدنية سواء تركها أم لم تتركها بل الشائق التارك أسوأ حالا و أدنى درجة من الشائق الواجد في الحال و إن كان أحسن حالا منه في المال لأن عدم وجدانه في الحال و اشتغاله بغيرها ربما يزيل عنه ذلك التوقان في ثاني الحال فظهر من هذا أن الحرية الحقيقية ما تكون غريزية للنفس لا التي تكون بالتعويد و التعليم- و إن‌كانت أيضا فاضلة و هو معنى قول الفيلسوف أرسطاطاليس الحرية ملكة نفسانية حارسة للنفس حراسة جوهرية لا صناعية و بالجملة فكل ما كانت علاقته البدنية أضعف و علاقته العقلية أقوى كان أكثر حرية و من كان بالعكس كان أكثر عبودية للشهوات و إلى هذا أشار أفلاطون بقوله الأنفس المرذولة في أفق الطبيعة و ظلها و الأنفس الفاضلة في أفق العقل و إذا علمت معنى الحكمة و الحرية- و حاصلهما قوة الإحاطة بالمعلومات و التجرد عن الماديات فاعلم أن جميع الفضائل النفسانية يرجع إلى هاتين الفضيلتين و كذا الأخلاق الذميمة مع كثرتها ترجع كلها إلى أضداد هاتين و لا تكفيك تزكية النفس عن بعضها حتى تزكي عن جميعها و لو تركت البعض غالبا عليك فيوشك أن يدعوك إلى البقية و لا ينجو من عذابها إلا من أتى الله بقلب سليم و قال تعالى أيضا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»

و قال النبي ص: بعثت لأتمم مكارم الأخلاق‌

 

فصل ۲:

این فصل درباره ۳ عنوان می باشد:

     اوصاف نفس انسانی

     مجامع اخلاق نفس انسانی که به چه خلق هایی بر می گردد و در چه خلق هایی جمع می گردد

     شرف وردائت نفس انسانی

نکته نخست: اکثر اختلاف واقع در صفات انسانی به قوت و ضعف نفس و شراقت و خست نفس بر می گردد

پرسش: تعلیقه ای حکیم سبزورای دارد که چرا ملا صدرا قید اکثر را افزوده اند؟

در مباحث مشرقیه این کلمه اکثر نیامده است و اختلاف واقع در صفات نفس انسانی به قوت و ضعف نفس و شرافت و خست آن بر می گردد برخلاف ملا صدرا که کلمه اکثر را افزوده اند

جواب: حکیم سبزواری گوید: این اکثر احتراز از اختلاف عددی به نحو تساوی است یعنی اگر این کلمه اکثر نبوده گفته می شد که اختلافی که در صفات نفس است به این ها بر می گردد یعنی صفات نفس که دو دسته است؛

     پسندیده

     ناپسند

اگر می گفتیم اختلاف واقع در صفات انسانی به این ها باز می گردد یعنی یک صفت خوب به قوت و شرافت نفس بر می گردد ویکی به ضعف وخساست نفس بر می گشت وبا هم باید مساوی می بود اما ملاصدرا این گونه نگفته برای احتراز اختلاف عددی به نحو تساوی تا لازم نباشد با هم مساوی باشند لذا کلمه اکثر را افزوده است واکثر اختلاف واقع یعنی آن جاهایی که اختلاف هست در صفات نفس انسانی یعنی اختلاف اکثر و اکثر اختلاف در آن جاهایی که اختلاف است و یک صفت خوب و در مقابل آن صفت بد است خوب ها به قوت و شرافت نفس و بدها به خساست و ضعف نفس بر می گردد ولازم نیست که در مقابل هر صفت خوب ضفت بدی باشد و برعکس

حال مطلبی که در نکته نخست بیان می گردد این است که اختلاف در اوصاف و صفات نفس انسان است که صفتی خوب و یا بد و.. است این ها مربوط به این می شود که آیا نفس قوی باشد یا این که نفس ضعیف باشد

البته صفت خوب و بد از باب مثال است زیرا صفت خوب و بد اخلاق است و اوصافی که دراین جا به کار برده می شود اعم از اخلاق است مثل احساس و تخیل و تعقل اوصاف نفس اند اما اخلاق نمی باشند لذا این که صفت خوب و بد برای توضیح قید اکثر گفتیم توهم نشود که صفات منحصر در اخلاق است ووصف خوب وبدی که می آوریم.

در این فصل ۳ عنوان است؛

     اوصاف نفس انسانی

     مجامع اخلاق نفس انسانی

     شرافت و ردائت نفس انسانی

اکثر اختلاف واقع در صفات نفس انسانی به قوت و ضعف و نفس انسانی ویا به شرافت و پستی نفس انسانی بر می گردد

حکیم سبزواری در تعلیقه گوید: بین نفس قوی و ضعیف عموم و خصوص من وجه است؛

     ممکن است نفسی هم قوی باشد و هم شریف

     ممکن است نفسی شریف باشد و قوی نباشد

     ممکن است نفسی قوی باشد و شریف نباشد

از نظر مراتب کمال،

     نفسی که جامع بین قوت و شرافت است آن مقدم است حکیم سبزواری گوید: مخصوصا اگر قوت در عقل باشد

     بعد از آن به لحاظ کمال نوبت به نفسی می رسد که فقط شریف است

     و در رتبه آخر نوبت به نفسی می رسد که فقط قوی است

نکته دوم: علت اختلاف نفوس در قوت و ضعف ودر شرافت و خست، تشکیک در وجود است زیرا وجود مشکک است یک وجودی در ذات و صفات شدید است زیرا نفسی قوی می شود و وجود دیگری در ذات و صفات ضعیف است لذا نفس آن ضعیف خواهد بود

نفس قوی آن نفسی است که از آن افعال بزرگ وافعال شدید وقوی صادر می شود ملا صدرا برای این نفوس مثال می زند نفس ضعیف مانند آن نفسی که وقتی اشتغال به احساس می یابد از فکرو تعقل باز می ماند و یا اگر اشتغال به فکرو تعقل می یابد از احساس باز می ماند و اگر به ادراک مشغول می شود از تحریک و حرکت باز می ماند و یا اگر به تحریک روی می آورد از ادراک باز می ماند

اما نفس قوی آن است که جامع بین ادراک و تحریک است هم می نویسد و هم بو می کند و ادارک و تحریک دارد به خصوص ادراک و تحریک به فضایل باطنی و اخلاق خوب مربوط می شود ودر یک موردی شخصی که دارای یک فضیلت باطنی ودارای خلق حمیده است هم ادراک در مورد آن خلق کند که چه باید بکند و هم تحریک و حرکت اقدام مناسب با آن مورد را انجام بدهد

نکته سوم: یک نفس در احساس قوی است ویک نفس دیگر در تخیل قوی است ودیگری در تعقل قوی است ایشان مثال می زند که کاهنان وپیشگویان واز غیب خبر دهندگان ویا شخص چشم شور احساس وتخیل در ایشان قوی است نفس کاهن وغیب گو وچشم شور وصاحب عین احساس و تخیلشان قوی است شخص چشم شر تصور زوال نعمت می کند و نعمت از آن شخص زایل می شود

برخی از نفوس در عقل قوی اند مانند کسی که معلومات فراوانی است در تعقل قوی می باشد

نکته چهارم: تا این جا سخن در باره قوت و ضعف نفس بود و اکنون بحث شرافت نفس آغاز می شود نفسی که بر حسب غریزه و طبیعت و جبلت شریف است که اصلا خلقت آن نفس با شرافت بوده است شبیه مبادی مفارقه و عقول مجرده در حکمت و حریت است

نکته پنجم: حکمت دو گونه است؛

     حکمت غریزیه وخلقیه: که اخلاق است این حکمت طبع و خوی است واین گونه تعریف می شود:‌«کون النفس صادقة القضایا و الاحکام» برخی سرشت و طبع آنها گونه ای است که مستقیم اند و قضایای و احکام صادقه از آن ها صادر می شود.

     حکمت مکتسبه وکسبیه: که اکتسابی است همان حکمت نظری (علم به موجوداتی که تحت اختیار و قدرت ما نمی باشند) وعملی (علم به موجوداتی که تحت اختیار و قدرت ما می باشند) مانند علم اخلاق می باشد

حکمت غریزی وخلقی استعداد اول برای حکمت مکتسبه می باشد حکمت غریزیه خود درجاتی دارد که عالی ترین مرتبه اش نفس قدسیه است که نفس پیغمبر و امام است و نیاز به تعلیم بشری ندراد و در مقابل نفس قدسیه نفس بلیده است که کودن است که تعلیم معلم هم نفعی به حالش ندارد

نکته ششم: حریت و آزادگی به معنای مطیع شهوات و لذات بدنی نبودن است نفسی حریت دارد که عبد شهوت ولذت نباشد در مقابل نفوس ناقصه که عبید شهوات و لذات بدی اند حال چه دنبال شهوت و لذت بروند یا نروند

در ضمن ملا صدار مقایسه ای بین دو دسته دارند که عده ای دنبال شهوت می روند وعده ای نمی روند و نقدا آن که دنبال شهوت ولذت می رود حال وروزش بهتر است زیرا بلاخره چیزی به دست می آورد و «خسر الدنیا و الاخرة» نمی باشد اما مآلا وضع آن گروهی که دنبال شهوت نمی رود بهتر است زیرا نفسی که عبد شهوت و لذت است و دنبال آن نمی رود به تدریج شوق شهوت و لذت از او زایل می شود

حال حریت خود دو گونه است؛

     غریزی وفطری و سرشتی وطبعی: ین اصلی و حقیقی است

     تحصیلی: حریت با تعوید و تعلیم علم اخلاق حاصل می گردد تعوید هم به معنی به کار بستن علم اخلاق است این نوع از حریت هم فضیلت است حکیم سبزواری در تعلیقه می گوید: اتفاقا اعتنای اصلی به این است پیامبر ص هم فرمودند: «انا سید وُلد آدم و لا فخر»

نکته هفتم: تمام فضایل نفسانی یعنی اخلاق حمیده به حکمت و حریت باز می گردد واین دو مجمع اخلاق نفس انسانی است وتمام اخلاق ذمیمه به ضد این دو که بلادت و عبودیت واسارت است باز می گردد

نکته هشتم: مطلب مهم این است که در باب تذکیه نفس باید تمام اخلاق بد ریشه کن و پاکسازی شود ویک خلق بد هم نباید باقی بماند تمام اخلاق ذمیمه باید از بین برود مانند سم پاشی که باید تمام حیوانات موذی را از بین بُرد زیرا اگر یک اخلاق بد در نفس انسان باقی بماند بقیه را دعوت کرده و بقیه اخلاق های بد را می آورد به فرموده قرآن « قد افلح من ذکیها و قد خاب من دسیها» وباید تمام اخلاق بد را پالایش نماید در واقع «یوم لا ینفع مال و لا بنون الامن اتی الله بقلب سلیم» وپیامبر فرمود: بُعثت لاُتمم لمکارم الاخلاق» همه اخلاق را باید تمام و کمال نیکو کند و هیچ صفت بدی نماند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo