< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روح بخاری

إذا تقرر هذا فاعلم: أن جوهر النفس لكونه من سنخ الملكوت و عالم الضياء المحض العقلي لا يتصرف في البدن الكثيف المظلم العنصري بحيث يحصل منهما نوع طبيعي وحداني إلا بمتوسط و المتوسط بينهما و بين البدن الكثيف هو الجوهر اللطيف المسمى‌ بالروح عند الأطباء و المتوسط بين كل واحد من الطرفين و لذلك المتوسط أيضا متوسط آخر مناسب لطرفيه كالبرزخ المثالي بين الناطقة و الروح الحيواني و الدم الصافي اللطيف بينه و بين البدن ثم الدليل على وجود هذا الجوهر المسمى بالروح أن سد الأعصاب يوجب إبطال قوة الحس و الحركة عما وراء موضع السد مما يلي جهة الدماغ- و السد لا يمنع إلا نفوذ الأجسام و التجارب الطبية أيضا شاهده بوجوده فإن كثرته يوجب الفرح و النشاط و القوة و الشجاعة و الشهوة و قلته يوجب الصرع و السكتة- و الغم و الحزن و الماليخوليا و عند انقطاعه عن القلب يعرض الموت فجأة و كما أن تعلق النفس بالبدن لأجله فلا بد أيضا من تعلقها لكونها واحدة من عضو واحد هو المتعلق به النفس بواسطة هذا الروح البخاري و سائر الأعضاء يكون متعلقا بها بواسطة ذلك العضو الذي هو الرئيس.

و قد اختلفوا أن ذلك العضو الرئيسي المعطي لقوة سائر الأعضاء و روحها هو القلب أو الدماغ و عند الأكثرين من الأطباء و الطبيعيين أنه هو القلب لكونه أحر ما في البدن و الدماغ ليس هو كذلك فهو المناسب لتكون الروح الحار الغريزي.

و أيضا: الحركات الفكرية يسخن الدماغ تسخينا شديدا فلو لم يكن باردا في أصله- لزم احتراقه عند اجتماع التسخينين تسخين الروح و تسخين الحركة الفكرية.

و أيضا: أول ما يتخلق في البدن هو القلب و هو أول ما يتحرك من الأعضاء و آخر ما يسكن فهو المتعلق الأول للنفس ثم بواسطته بالدماغ و الكبد و بسائر الأعضاء على الترتيب.

فإن قيل: لو كان القلب عضوا رئيسيا معطيا و كانت الأرواح النفسانية فائضة منه إلى الدماغ لكان القلب منبت الأعصاب دون الدماغ لأن منبت الآلة يكون من المبدأ لا من الأخذ و لما لم يكن كذلك بطل ما قلتموه.

قلنا: قد قال بعض شراح القانون إنه لم يقم دليل‌ قطعي على أن منبت الأعصاب هو الدماغ البتة و مع قطع النظر عن ذلك القول لمانع أن يمنع كون منبت الآلة واجبا- أن يكون هو المبدأ لم لا يجوز أن يكون العضو المستفيد منبتا لآلة و كانت استفادته القوة من المبدأ بعد أن وصلت الآلة إلى العضو المفيد فحينئذ يتأدى فيه الأرواح الحاملة- للقوى الأحساسية و التحريكية و الاستقصاء في هذا المبحث يناسب الكتب الطبية

 

تا پایان فصل ۸ ملاصدرا ۳ مطلب را بیان می دارند؛

    1. لزوم روح بخاری

    2. دلیل وجود روح بخاری

    3. وحدت روح بخاری

مطلب نخست: نفس موجود مجردی است بدن هم موجودی چگال است وزخیم و جرم حجمی بالایی دارد لذا نسبتی بین این دو نیست تا نفس مجرد به بدن مادی چگال تعلق بیابد لذا به واسطه ای نیاز است که شباهت به دو طرف داشته باشد و آن روح بخاری است؛

     از جهت جسمانی بودن شبیه بدن است

     از جهت لطافتش شبیه نفس است

لذا نفس اول به روح بخاری تعلق می یابد و بعد به واسطه روح بخاری به بدن مادی چگال تعلق می یابد همان طور که بین روح بخاری و نفس واسطه است که همان بدن مثالی است و در ابتدا نفس به بدن مثالی تعلق می یابد و به واسطه آن به روح بخاری تعلق می گیرد

همان طور که بین روح بخاری وبدن هم واسطه است که همان خون صاف است وروح بخاری تعلق به دم صافی و به واسطه آن به بدن تعلق می یابد

مطلب دوم: دلیل وجود روح بخاری این است که اگر جایی از اعصاب بدن را ببندند آنچه پشت این سد و گره و مانع که بر روی اعصاب ایجاد شده است وبعد از این سد وگره قرار بگیرد یعنی نه در آن قسمتی که به طرف دماغ و مغز سر است آن قسمت قوه حس و حرکت از او گرفته می شود معلوم می شود که جسمی هست که همان بخار لطیف و روح بخاری است که حامل حس و حرکت است با این سد وگره روی اعصاب پدید آمده نمی تواند بر آن سد و اعصاب نفوذ کند

علاوه بر این دلیل ملا صدرا می گوید: تجارب پزشکی هم شاهد بر وجود روح بخاری است مثل؛

     این که اگر روح بخاری در کسی زیاد باشد باعث نشاط و قدرت وشجاعت و شهوت و در فرد می شود

     و کمی روح بخاری در شخص سبب سر درد وسکته و هم و غم ومالیخولیا می شود

     واگر این بخار از قلب قطع شود باعث مرگ ناگهانی می شود

مطلب سوم: روح بخاری واحد است وباید متعلق واحد داشته باشد و باید ابتدا به عضوی از اعضای بدن تعلق بگیرد و بعد با واسطه آن عضوی رییسی به سایر اعضا تعلق بیابد زیرا از آن عضو قوه حس و حرکت به سایر اعضا منتقل می شود حال آن عضو رییسی کدام است؟

دراین باره اختلاف است؛

     دماغ عضو رییسی است

     قلب است

البته درباره اعضای رییسی بدن چند نظر وجود دارد؛

قول مشهور ۳ عضو را ریسی می داند؛

    1. دماغ

    2. مغز

    3. کبد

بنابر قولی ۷ عضو است؛

    4. ریه

    5. ظروف منی

    6. طحال

    7. مراره یا کیسه صفرا

حل بحث در این است که در بین اعضای ریسی مذکور فرماندهی و امارت با کدام یک است دماغ یا قلب؟

مشهور اطبا قدیم قلب را رییس کل می داند و روح بخاری اول از قلب پیدا می شود واز طریق قلب به سایر اعضا سرایت می کند ملا صدرا هم همین نظریه را می پسندد و بر این مطلب ۳ دلیل وجود دارد؛

دلیل نخست: گرم ترين عضو بدن قلب است وهمين گرما زمینه مناسبی برای پیدایش روح بخاری است

دلیل دوم: اگر بنا باشد روح بخاری از دماغ و مغز سر پیدا بشود باعث می شود که دماغ و مغز سر احتراق بیابد و بسوزد زیرا روح بخاری تسخن و حرارت دارد حرکات فکری هم حرارت دارند و باعث گرم شدن مغز سر می شود و این حرارات باهم جمع شده و سبب می شود که مغز سر بسوزد

دلیل سوم: اولین عضوی که در میان اعضا خلق می شود و وجود می یابد قلب است و اولین عضوی که حرکت می یابد وآخرین عضوی هم که از حرکت باز می ایستد باز قلب است

اشکال: اگر متعلق اول روح بخاری قلب باشد باید قلب منبت اعصاب باشد واعصاب از آن برویند زیرا روح بخاری نفسانی دماغی حامل قوه حس و حرکت است و از کانال اعصاب قوه حس و حرکت در اعضاء پیدا می شود درحالی که دماغ منبت اعصاب است پس متعلق اول روح بخاری دماغ است

جواب: ملا صدرا گوید:

اولا: برخی از شارحان قانون ابن سینا گفته: دلیل قطعی نداریم که دماغ منبت اعصاب باشد

حکیم سبزواری در تعلیقه اظهار شگفتی از بعض شارحین قانون می کنند که این سخن ایشان بر خلاف تشریح است وبا تشریح اعضاء ثابت شده که منبت اعصاب دماغ است نه قلب

ثانیا: علاوه بر این منافاتی ندارد که روح بخاری از قلب شروع شود و خون صافی از کبد آمده وارد قسمت راست قلب شود و بخاری از آن بلند شده و بعد آن بخار تلطیف شده وارد سمت چپ قلب و تلطیف شده و شبیه به اجرام فلکی شود وبا شرایان های دو گیجگاه به مغز سر رفته و با برودت دماغ آنجا تعدیل شود وروح بخاری نفسانی در دماغ پدید آمده وهمان حامل و مبدا و منشأ قوه حس و حرکت است با اعصابی که از طرف مغز به همه اعضا کشیده می شود

منافاتی ندارد که روح بخاری از قلب شروع شود و منبت اعضا دماغ باشد و بعد از آن که اعصاب از دماغ روییده شد و به قلب متصل گشت آن گاه روح بخاری در دماغ حامل قوه حس و حرکت شده و از طریق آن حس و حرکت را به همه اعضا منتقل نماید.

سپس ملا صدرا می فرماید: تفصیل این مباحث مربوط به طب می شود و بحث این فصل و باب ۸ در همبن جا تمام می شود و باب ۹ آخرین بحث از مباحث نفس است باب ۱۰ و ۱۱ هم در معاد روحانی ومعاد جسمانی است.

 

باب ۹ :

باب ۹ هم در شرح برخی از ملکات نفس انسان و انفعالات نفس و راجع به منازل و مقامات و قوای نفس است واین که برخی از قوای نفس تجزی کمتری را قبول می کنند یعنی قوه عاقله مجرد به تجرد تام است و هیچ کثرت و تمایزی را قبول نمی کند و قوه خیال که مقصود تمام حواس است تجرد غیر تام و مثالی دارد

باب ۹ خود ۵ فصل دارد که اولین آن درباره خواص انسان است که ۹ خاصه را خاطر نشان می شوند که نخستین آن نعمت بیان است «الرحمان خلق الانسان علمه البیان»

انسان مدنی است و از نظر طبیعت وبافت وجودی وساختار طبیعی ناگزیر است که در اجتماع زندگی کند و برای بر آورده شدن احتیاجاتش به حرفه ها و صناعات زیادی نیاز دارد و یک نفر نمی تواند همه این صناعات را بیاموزد و به خودی خود نمی تواند نیاز های خود برآورد لذا باید جامعه ای باشد تا هرکس به صناعتی بپردازد و این گونه با هم زندگی کنند و برای این که هر کسی بتواند نیاز های خود را بیان کند نیاز به قوه نطق و بیان دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo